ندای اصفهان، سرویس اندیشه: دکتر حمید حبشی روانشناس و کارشناس تربیتی این بار میهمان اصفهان بود. او که درجمع روحانیون حوزه علمیه اصفهان سخن می گفت مثل همیشه سخنان خود را کاربردی و دلنشین و با مثال های عملی مطرح می کرد. متن زیر که توسط سرویس اندیشه سایت ندای اصفهان پیاده سازی شده است که در آن از مؤلفه ها و شیوه های صحیح کار تربیتی به دور از انفعال یا اِعمال سخن می گویند. گفتنی است سایت مجتمع فرهنگی شاهدان (+) پرتال رسمی جلسات ایشان است.
***
بسم الله الرحمن الرحیم… شما خاطرات رنجآوری را در دوران کودکی داشتهاید؛ یادتان میآید بابا اینطور میکرد مامان آنطور میکرد، اجازه نمیدادند و امثال اینها. سوابق فراوانی در ذهنتان هست. مخاطب وقتی احساس اسارت کرد، رفتارش چگونه است؟ متأسفانه به سمت تقابل کشیده میشود. خیلی مهم است که بدانید تقابل تصمیم مخاطب نیست؛ اینطور نیست که اراده کرده باشد تقابل کند چون ممکن است در آن چیزی که اِعمالش میکنیم نکته ای وجود داشته باشد. ما نماز را اِعمال میکنیم. او نمیتواند به خودش بقبولاند که نماز بد و زشت است، تصمیم ندارد با آن مفهوم مقابله کند ولی وادار به تقابل میشود درحالی که کار والد و مربی به قول خودشان انتقال مفهوم تربیتی به مخاطب بود ولی چون مخاطب روش آنها را اِعمال و تحمیل میبیند وادار به تقابل میشود. تقابل را به دو شکل میشود عرضه کرد؛ یک وقت فرد مقابله با مدیر میکند؛ (اینها در ارتباطات زن و شوهر خیلی اتفاق میافتد)
– برویم،
– نمیآیم
– انجام بده،
– نمیدهم
مستقیم مقابله میکند. احساس انرژی جسمی- روانی دارد. مقابلهاش را علنی میگوید. اما گاهی فرزند و شاگرد نمیتوانند تقابلشان را علنی کنند. پس در کجا تقابلش را بروز میدهد؟ متأسفانه از طریق همان موضوعی که اِعمال میشد. من دارم نماز را اعمال میکنم این با نماز دارد مقابله میکند. آیا تصمیم داشت با نماز مقابله کند؟ خیر. میخواست از حس آزار دهندهی اسارت بیرون بیاید ولی پا روی نماز گذاشت. این دختر خانم من، این دختر نوجوان در جامعه که نمیخواهد با حجاب دربیفتد، ولی چون خواستند حجاب را به وی اعمال کنند وی نیز برای اینکه نشان بدهد من آزاد و مختارم پس باید پا روی حجاب بگذارد.



روش ایجاد یعنی چه؟ چه مشکلاتی دارد؟
همانطور که میبینید برخی از بیحجابی های جامعه عارضهی رفتاری ناشی از احساس اسارت تحت تحمیل است درحالیکه ما هنوز داریم به همین تن میدهیم. ممکن است بگویید امروزه این روش خیلی به کار گرفته نمیشود چون هم آگاهی هایی شکل گرفته هم آدم ها جسورتر شدهاند به همین خاطر راحت نمیشود کاری را اعمال کرد. چه چیز را جایگزینش کردند؟ آمدهاند از روش «ایجاد» استفاده میکنند. روش ایجاد یعنی چه؟ یعنی از دو مِتُد بهره میبرند:
اول؛ به طور غیرمستقیم مفهوم را منتقل میکنند. مستقیم روی مفهوم نمیروند. مفهوم را تحت یک موضوع دیگری میپوشانند. لذا شما میبینید بیشترین کارکردی که رسانه های غربی برای ایجاد یک مفهوم در جامعه انجام میدهند همین است. اینطور نمیگویند که: سلام، ما آمدهایم بیحیایی را ترویج کنیم. خیر. شبکهی “من و تو” هم میلاد و وفات ائمه را تبریک و تسلیت میگوید. به محتوا اعتنا میکند. به خاطر اینکه میخواهد همین ها گوش کنند؛ این ها را مقابل خودش نمیگذارد. اگر به امام ناسزا بگوید که کانال خاموش میشود؛ یا اگر جسارتی به رسول الله بکنند که دیگر کسی شبکه را نگاه نمیکند. اتفاقا تبریک هم میگوید تا تقابل را بگیرد. بعد غیرمستقیم شما را به فساد میکشد. وقتی هم میخواهد فساد را آموزش دهد نمیگوید خانواده چیست؟ حرمت کجا بوده؟ تعهد دیگر چیست؟ نخیر. وقتی میخواهد بگوید بیا «فسق» کن که نمیگوید بیا «زنای محصنه» انجام بده. پس چکار میکند؟ عشق را آرایش میکند. رابطهی نامشروع را لابلای یک قصهای میگذارد و میگوید این عشق است. عشق هم که در هر فکر و قلب و روحی زیباست. امروزه ما در کارکردهای تربیتی- دینی مان میخواهیم همین کار را انجام دهیم. باز لااقل او ماهرانه انجام میدهد ما ناشیانه کار میکنیم. چکار میکنیم؟ مثلا یک سریال میسازد که منظورش آن بود، منظورش که این نبود! یعنی باید بگردید مفهوم اخلاقیاش را پیدا کنید. داستان که زائد بود باید بفهمید پیام اخلاقیاش چه بود؛ یعنی آنقدر سبک نشان میدهد که همان مهارت غیرمستقیم را هم ندارد. در آرایش چکار میکند؟ مثلا در مورد مسئلهی حجاب میخواهد به خانم بگوید حجاب داشته باش. چه میکند؟ میگوید فقط مرد با غیرت زنش حجاب دارد. این میشود غیر مستقیم. آرایشش چگونه است؟ تو مرواریدی هستی در صدف. میخواهد زیبایش کند؛ چون میبیند وقتی میگوید بیا داخل چادر سیاه که نمیآید؛ پس بگوییم مروارید، صدفت اینجاست. میدانید همین یک فریب است؟ یعنی این ارزش مفهوم حجاب نیست؛ بلکه شکلی برای انتقال غیرمستقیم مفهوم است. مثلا چند وقت پیش اخبارگویی محجه داشتیم. تصویر این شخص را پوستر کردند، بعد زیر آن نوشتند حجاب محدودیت نیست مصونیت است. غافل از اینکه همهی مشهورها که این نیستند. فردا جلوی گلشیفته فراهانی را چطور میگیرید؟ بلد نیست آرایشش کند ناقصش هم میکند.
سؤال: حتی اگر ماهرانه انجام شود چه اشکالی دارد؟
– برای فرهنگ غربی این روش خیلی جواب میدهد چون قصدش این است که انسان را منفعل کند. ولی در فرهنگ دینی که مبنایش معرفتدهی است ما با روش «ایجاد» انسان ها را منفعل کردیم. اینها به سمت منفعل بودن سوق پیدا میکنند. یعنی چه؟ یعنی اینها را به یک ظرف تبدیل میکنیم. درست است که حالت تحمیل نداریم و آنها هم مقاومت نمیکنند (حتی ممکن است هرچه در ظرفشان ریختیم بپذیرند پُرپُر هم بشوند) اما داده هایی که دادیم دو ویژگی دارند:
اولا ثبات ندارند؛ چون آنها هر روز رنگ جدیدی میآوردند. دنبال ثبات نیستند، فقط میخواهند به آن طرف کشیده شود. آنقدر آلوده میشود و عادت میکند که دیگر نمیتواند بازگردد. بعد هم که خسته شد یکی دیگر برایش میآورند. آنقدر برایش میآورند تا سرگرم شود. در نگاه دینی که قصدش معرفت و آگاهیبخشی است اسلام میخواهد وسعت نگاهی فراتر پیش رویش قرار بدهد. ولی با منفعل بودن نمیتوان او را جذب کرد، اگر هم جذب شد به درد نمیخورد زیرا در نگاه تربیتی و معرفتی قاعده این است که «شکل» بگیرد، خودش بشود مربی. یعنی این انسان به یک وسعت تربیتی برسد و بعد در جایگاه ترویج تربیت قرار بگیرد چون رسالت پیدا میکند. شما هر آگاهی که پیدا کردید از نگاه دینی مسئول میشوید. برای همین است که فرمودهاند “زکاه العلم نشره”. شما نمیتوانید علم را وسیلهی عزت و افتخارتان بکنید، علم برای شما مسئولیت میآورد. اگر از قِبَل عدم علم شما جهلی دامان کسی را بگیرد باید پاسخگو باشید. شما را مؤاخذه میکنند.
معاون آموزشی دانشگاهی به من گفت: دو عکس جلوی شما میگذارم، شما دلایلتان را بگویید. عکس اول مربوط به خانم های دانشگاهشان بود که در همایش ورود به دانشگاه شرکت کرده بودند. همه محجبه، متین و با حیا بودند. عکس دوم را جلوی من گذاشت. انگار گروه دیگری بودند. همه آرایش کرده بودند. یک نفر محجه در اینها نبود. گفت اینها همان ها هستند بعد از یک سال ورود به دانشگاه! این عکس دوم از همایش سال دوم آنهاست. در این دانشگاه من و معاونت فرهنگی و نهاد و حراست و کمیته انضباطی هستیم که نباید بگذاریم از آن به این تبدیل شود. چه شد که این اینطور تغییر کردند؟ آن دوازده سالی که در مدارس تعلیمشان دادند کجا رفت؟ من پاسخم همین بود که آنچه خانواده ها و مدارس داده بودند اگر تحمیل نبود، ایجاد کردن بود؛ تحمیل باشد یعنی حالا دانشگاه آمده تا با همان ها بجنگد. ایجاد هم باشد یعنی پُر به دانشگاه آمده ولی میبیند انگار آنچه آورده خریدار ندارد. پس اینها هم که به او داده شده ثبات ندارند، در سطح باقی مانده و ریشه نگرفته. بین داده های شما و ظرف وجودی او هیچ عمقی صورت نگرفته. آنچه را به او داده بودند خالی میکند و ظرفش را برای داده های بعدی آماده میکند و کاملا برای ارائه های بعدی منفعل است.
– بیا بریم دنبال آن پسر،
– برویم
– بیا این سی دی را ببین،
– بده
(نمیگوید من یک وجودم و به سمت تباهی نمیروم.)
– بیا سر به سر این پسر بگذاریم،
– برویم
– بیا به این دختر زنگ بزنیم،
– بزنیم
چه کسی آموخت منفعل باش و هرکس هرچه در ظرف وجودت ریخت بپذیر؟ پاسخ: روش تربیتی ایجاد! لذا در برابر داده های بعدی مقاومت نمیکند، باز دوباره میشود پرش کرد. فقط شما میخواستید با شربت پرش کنید دیگری میخواهد از فاضلاب پرش کند. چه کسی آموخت تو سطل باش؟ پاسخ: روش تربیتی ایجاد.
جذب کدام است؟
چرا دین از تزکیه نفس شروع میکند؟
مربی تربیتی به من گفت من با نوجوان ها کار میکنم. یکی دو روش جذب به من آموزش بدهید که ما چطور آنها را جذب کنیم. گفتم شما میخواهی از طریق بازی کامپیوتری جذب کنی؟ تا شما بخواهید یک بازی کامپیوتری بسازید آنها سیصد تا پشتش ساختهاند. بعد شما میخواهید با «مهدی باکری» و «همت» جذبش کنید؟ او میرود یک خانم میآورد یک آهنگ پخش میکند رقاص میآورد که هر چه باکری دادی از دستش میرود. جذب کدام است؟ اصلا انتظار تربیتی غلط است. چون اگر شما آمدید این کار را کردید، او هم برای جذب آنقدر ابزار دارد که واقعا ماهرانه جذب کند. یک جوری برای شما میسازد که نفهمید چطور شد. اصلا نمیفهمید از کجا آمد! در را بازکرده پنجره را باز کرده اثراتش راگذاشته و رفته. شما فکر میکنید چرا این همه تنوع در رسانه های غربی درست کردهاند؟ اگر شما این سیصد تا شبکه را فقط یک دور بزنید بیست و چهار ساعت هم وقت کم میآورید. این به چه درد آنها میخورد. او میخواهد یک مرضی را جاری کند. برایش مهم نیست که شما پای این شبکه نشستهاید یا آن؟ تنوع را در روح وجود شما میاندازد.
آیا نفس تربیت میکنید؟ چرا دین از تزکیه نفس شروع میکند؟ چرا دین میخواهد با خواهش هایت مقابله کنی؟ چون میخواهد شما را از تنوع بگیرد. درحالی که او تنوع را در نفس شما تزریق میکند. بعد این خوشحال است که ما از طریق همین شبکه ها پیام میدهیم.
کارکرد صحیح تربیتی
در کارکرد صحیح تربیتی مبنا چیست؟ میدانید سیستم بانکداری در جهان همین کار را انجام میدهد؟ چه کسی حاضر است پول خودش را در بانک بگذارد تا آنها برای خودشان این همه سرمایه داشته باشند؟ اخبار اختلاس های میلیاردی به گوش بیاید باز هم برویم حساب باز کنیم. چرا با این که آثار سیستم بانکداری را میدانیم باز هم پا پس نمیکشیم و باز هوس افتتاح حساب بعدی را داریم؟ چکار کرده؟ آمده این را غیرمستقیم آرایش کرده. میبیند شما که پولتان را نمیآورید در بانک بگذارید، نمیگوید پولتان را بدهید دست من تجارت کنم، پولدار شوم، ساختمان های جدید بسازم، املاک تازه بخرم، اگر هم شد یک جایزهای به شما بدهم. اینکه خر کردن است! بانک میبیند شما پولتان را در بانک نمیگذارید. ولی امکانات میخواهید. لذا روحیهشناسی میکند. مثلا یک عده جوان هستند، عشق اتومبیلاند، میگوید: «دهها دستگاه لکسوز». میبیند یک عده به جهیزیه احتیاج دارند، میگوید: «دهها سرویس جهیزیه». باز میبیند عدهای خانه ندارند، میگوید: «یک کلید طلایی». حتی میبیند یک بندهی مسلمان مؤمن که دنبال ابزارهای دنیا نیست، میگوید برای شما هم دارم: «سفر عتبات عالیات»! حضّ های انسانها را را شناسایی میکند. بعد شما هم میآیید پولهایتان را داخل بانک میگذارید خوشحال هم هستید که حساب بازکردید. این سیستم برای کسی که میخواهد سود و سرمایه ببرد یک کارکرد اصلی است. برای کسی که میخواهد معرفت و آگاهی بدهد چه؟ ما چکار کردیم؟ به قرآن توهین کردیم، به نهجالبلاغه توهین کردیم، به معرفت توهین کردیم. چگونه؟ میگوییم عزیزان حفظ قرآن به علاوهی سکه طلا. نهجالبلاغه به علاوهی جایزه! یعنی قرآن و نهجالبلاغه خودش ارزش آمدن ندارد، این سکه که دارد! یعنی فکر میکنیم داریم ابزار تربیتی به کار میبریم، اما داریم به ماهیت معرفتی جسارت میکنیم.
خیلی قضیه جدی است که میگویم تربیت را بد میفهمیم بعد دنبال اثر دیگری هستیم. وقتی محرم میشود همه میآیند ولی وقتی میخواهند خمس بدهند کسی نیست. چرا وقتی جهاد میشود کسی نمیآید؟ اگر در مراسم آش باشد که همه هستند. حالا میگوییم آهای جمیتی که برای برپایی مراسم آمدهاید لطفا این صندوق را پر کنید. آمده است آش بخورد نیامده که پول بدهد. درحالیکه همین انسانی که آمده مگر نباید یک پایهی معرفتی نگاهش دارد؟ مگر نباید بگوید این مراسم خیلی عالی بود؟ مگر نباید بگوید من میخواهم کمک کنم؟ پس چرا اینطور نمیآید؟ چون ما از روش «ایجاد» استفاده میکنیم. بله، آن روشی که میتواند صحیح باشد اسمش «تربیت» است ولی تا میخواهیم عمل کنیم باز سراغ یکی از این دو میرویم. درحالیکه اگر تعریف درستی از تربیت داشته باشیم انسانها را طالب و فعال میکنیم آن هم نه اینکه من بیارمشان. مگر بانی دین من هستم؟! مگر رسول دین من هستم که بگویم بیا، بعد بگوید نمیآیم؟ شما فکر میکنید نمیفهمم این کلاسی که گذاشتید برای چیست؟ از همان نمازی است که میخواهی اعمال کنی. خیر، او باید بیاید، بعد به او بگویند بس است دیگر برو. بگوید نمیروم. به علی علیه السلام بگوید من اوصاف مؤمنین را میخواهم، حضرت میفرمایند به همین بسنده کن. بگوید نه، تا بشود «خطبهی همام». بگوید همهاش را میخواهم تا بشود “سلمانُ منّا اهل البیت”. نه مسلمانی که یک روز میآوریاش روز دیگر میرود. میگوید: «بیخود رفتیم شعار دادیم». دیروز در صحنه بود امروز میگوید: «از ماست که بر ماست».
وقتی شما نگاه درست معرفتی ندهید آسیب ها هم هستند. پس آن کسی که تربیت میشود اگر فعال شود خودش دیگران را نیز میآورد. لذا داده های چنین شخصی ارزش مضاعف دارد: ثبات دارد و در این فرد ریشه گرفته و تعمیق یافته است. خیل دشمن او را نمیراند. دشمن صحنه را از او نمیگیرد. گزینه های روی میز حرف هایش را عوض نمیکند، آرمانهایش را جابجا نمیکند. آرمان که به این وصل نیست. سانتریفیوژ را چه به آرمان؟ برای چه جدایش میکند؟ بیثباتی و نبودن ریشه. این است که موقعی نخستوزیر امام بود، موقعی هم به هرچه آرمان امام بود پشت میکند. دست در کاسهی دشمن میبرد. در را باز کرد و گفت: اگر میخواهید انقلاب را پایمال کنید لطفا از اینجا (همان کسی که تا دیروز میگفت: خادم آرمان های امام هستم).
نفس امت واحده
سفرهی معرفت
در کارکرد صحیح تربیتی احتیاج به جمعیت ندارید. نفس امت واحده است. رسول همهی انسانهای روی زمین میشود. مگر پروردگار به پیامبر نمیگوید که اگر همه هم به تو پشت کنند “الله” با توست؟ در نگاه تربیتی “بهشتی” خودش یک ملت است. لازم نیست یک ملت بهشتیوار بسازید، بلکه یک “بهشتی” بساز خودش ملت جابجا میکند. شما یک رسول بگذارید از مکهی بتپرست دخترکُش سکهپرست شهوتخواه باب اسلام باز میکند. مهاجرین را بیرون میکشد. از مدینهی سرتاسر آلوده به یهود، انصار میسازد و این تمام نمیشود تا انتهای عالم میآید. چرا؟ چون ریشه دارد. “اَصلُها ثبات”. حالا بیایید شاخه هایش را بزنید… این است که امام میفرمود: «شما فکر میکنید خمینی بمیرد تمام میشود؟ ما را بکشید ملت بیدارتر میشود». اصلا شما وقتی میخواهید درخت بارورتر شود شاخه هایش را میبرید تا جوانه های تازه بیرون بزند. ما نگاه تربیتی صحیحی نداریم. تربیت نه اعمال است نه ایجاد. تربیت یعنی زمینهسازی پرورش استعدادهای درونی کسی یا چیزی؛ یعنی لازم نیست مربی برود کسی را مؤمن کند یا کسی را مسلمان یا مقید کند. مربی باید شرایط اعتقاد را آماده کند. بستر و سفرهی معرفت را بگستراند که اگر کسی خواست لقمهای معرفت بردارد دستش از سفرهی معرفت کوتاه نباشد. پیامبر فرمودند: “اِنّی بُعثتُ لاتمّ مکارم الاخلاق”. من آمدم سفرهای را پهن کردم که هر کس بخواهد هر کرامتی از اخلاق ببرد باید دست در سفرهی رسول الله بیاورد، جای دیگر یافت نمیشود. کار مربی زمینه سازی است. پرورش است. همین جا تکلیف این آیات قرآن را معلوم میکند وقتی که میفرماید: “یهدی من یشاء” یعنی کار شما که هدایت نیست؛ هدایت برای من هادی است. کار شما چیست؟ «ابلاغ رسالت». یک مسؤلیت بر دوش شما گذاشتم “و ما علی الرسول الا البلاغ المبین”، “ما انت الا بشیرا و نذیرا”، “طه ما انزلنا القرآن الیک لتشقی”.
این باغبان ناشی است!
اصلا قرار نیست که شما هدایت کنید. شما بروید این سنگ ها و شیشه هایی که ریختهاند را بردارید. ما چگونه مؤمن میکنیم؟ چطور با نماز و با حجاب میکنیم؟ این روش ها غلط است. برای اینکه ما مبنای تربیت را گم کردهایم. باغبان زمین را بد شناسایی کرده؛ انتظار دارد از این زمین گوجه به عمل بیاورد. آب هدر میدهد. شبها بیخوابی میکشد. بذر به باد میدهد؛ آخرش هم چیزی به دست نمیآورد. غافل از اینکه این زمین میتواند زعفران به عمل بیاورد. فقط کافی بود استعداد این زمین را بشناسد، بعد شرایطش را فراهم بکند. این باغبان کج رفت. زارع خراب بود. مربی غلط بود. یکوقت پدری پسرش را پیش من آورد که آقای دکتر چه کار کنم، پسرم افسرده شده. پسرش دانشجوی رشتهی مکانیک بود. پدر میخواست پسرش برای خودش کسی شود الآن در خانه افتاده، غذا را به زور در دهانش میریزند. پدرش کتاب از پسرش آورده بود که بگوید رشتهاش این است. من این کتاب را ورق زدم دیدم در حاشیهی کتاب شعر نوشته. یکی دو تا از شعرهایش را خواندم دیدم چه شعرهای جان داری هم هست! پرسیدم این شعرها از کیست؟ از جایی نوشتی؟ گفت: نه خودم گفتهام. پرسیدم همین چند خط دور و بر این کتاب است؟ گفت: نه دو دفتر دیگر هم دارم. گفتم پس در رشتهی مکانیک چه میکنی؟ پدرش را نشان داد. گفت: اشک ریختم میخواهم بروم دنبال اینها، میآمد کتابهایم را پاره میکرد که از اینها نان درنمیآید. او میخواهد گوجه به عمل آورد، زعفران را به باد میدهد. این باغبان ناشی است.
گاهی هم باغبان زمین را درست تشخیص داده ولی سقف برایش گذاشته که تا اینجا برسد. مثلا زمین دیده برای کشت کدو خوب است؛ شرایطش را هم فراهم کرده کدو هم به عمل آورده؛ ولی گفت: میخواهم از اینجا در هر هکتار فلان مقدار کدوی پنج کیلویی به عمل بیاوردم، غافل از اینکه این زمین استعداد داشت کدوی پنجاه کیلویی بدهد. او در حق هر کدو چهل و پنج کیلو ستم کرد چون سطح گذاشت. یک موقعی شهید مطهری به پسرش گفت: میخواهی چهکاره شوی؟ گفت: میخواهم مطهری بشوم. فرمود: تو هیچی نمیشوی. گفت چطور؟ مطهری فرمود: من میخواستم امام صادق شوم این شدم (مثل اینکه تشخیصاش هم درست بود (خندهی حضار).
مربی میگوید «محمود کاوه» در زمان انقلاب شاگرد ما بود بعدها استاد ما شد. از آن زمینهای که من پهن کردم استفاده کرد و رشد نمود که حالا من مربی باید به بالای بلندش نگاه کنم و به قد بلندش حسرت بخورم. من خمینی پای «حسین فهمیده» باید بنویسم رهبر من آن طفل دوازده سالهای است که… من این همه تلاش کردم به مردم بگویم برای اسلامتان بیایید بیرون، طلبه ها، روحانیون مشهد شیراز اسلام رفت، به داد اسلام برسید…
کار مربی این است. ما کارهای تربیتی به این شکل را تعطیل کردهایم. امیدواریم که فقط یک چادر سرش بیندازیم، فقط پای نماز بیاوریماش. غافل از اینکه کار تربیتی این نیست. نگاه تربیتی همه را میبیند. برای همه همه را میچیند. زحمتش روی دوش کیست؟ من مربی. آنقدر که پروردگارش التیامش بدهد. “«لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ»” عزیزم خودت را کشتی.
حالا ببینیم با این نگاه تربیتی مؤلفه های تربیتی چه هستند:
سه مؤلفهی تربیتی داریم:
– ارائه دهنده (مربی). آیا این میتواند هر کسی باشد؟ میتواند هر جور باشد؟ میتواند با هر ابزاری بیاید؟ میتواند به هر شکلی عمل کند؟
– یک مفهوم تربیتی داریم. همان که میخواهیم ارائه بدهیم. آیا این درست شناسایی شده است؟ اولویت اول است؟ باید این کار را میکردیم؟ قاعده این است؟ آن چیزی که به آن میپردازیم لازم است؟
– دریافت کننده. این شخص را به طور صحیح میشناسم؟ ویژگی هایش را میدانم؟ نسبت به او باید چه چیزهایی رابدانم؟
باید ببینیم در هرکدام از این ها با چه موضوعاتی روبرو هستیم. اولین مفهومی که در موضوع ارائه دهنده باید به آن توجه شود انگیزه است. سطح عملکرد انسانها به اندازهی انگیزهشان است. انگیزه را به عنوان یک عنصر نبینید که میآید بعد پشت آن چیز دیگری میآید. خیر، بلکه تعریف کنندهی چرایی من است. آقا برای چه شما در این جلسه هستی؟ برای اینکه نگویند کجا بودی جلسه نبودی! این خیلی چیزی حاصل نمیکند. چون همهاش میگوید کی آخرش میآید. انگیزه خیلی جدی است. اولین کارکرد یک مربی این است که این سؤال را از خودش بپرسد که چرا مربی هستم؟ ما گاهی میگوییم انگیزه را مخفی کنید که نفهمد قصدتان چیست؟ فعلا بیاید تا بعدا او را به یک سمت میکشانیم! غافل از اینکه کسی میآید یک لگد میزند هر چه شما سال ها یاد دادید با یک لگد از بین میبرد. مربی گفت میسوزم. ما آمدیم از دبستان روی صدها دانشآموز کار کردیم. گفتیم آقا از بستر شروع کنیم. بستر را بد فهمیده بود. فکر میکرد بستر به سن است. میگفت الآن این بچه ها خیلی ناجور شدند. نگاه میکنم ما چطور عمرمان را گذاشتیم. داغ به دلم افتاده که اگر به جای این کار دنبال یک معرفتی رفته بودم حالا برای خودم صاحب گنجینهای بودم. من پروارشان کردم. این بره ها چاق که شدند گرگ هم گفت من هستم. خوب که پروارشان کردم یک شب گرگ آمد همهاش را درید و برد. ما در تیزهوشان داریم همین کار را میکنیم. غربی بدبخت اگر بخواهد بیاید نخبه های یک مملکت را شناسایی کند باید کلی هزینه کند، کلاس بگذارد، مدرسه تیزهوشان بگذارد. از این سطح ها که گذشت حالا ده تا تیزهوش واقعی خارج کند. ما آمدیم زحمت را برایش کم کردیم. نه تنها شناسایی میکنیم، آماده هم میکنیم. بعد سوت میزنیم بیا اینجاست! او هم قاعده میگذارد. امریکا چه کسانی را در کشورش قبول میکند؟ نخبگان المپیادها و دارای مدارج علمی را. شما چه میخواهید به او بدهید؟ فوقش میگویید از بنیاد نخبگان وام میدهیم. آن طرف میگویند برایت کرسی دانشگاهی میگذارم. شما میخواهید با یک وام نخبگان را نگه دارید؟ آن طرف که علف بیشتری میدهند! آنوقت چه کسی باید بنشیند حسرت بخورد؟
فاجعهی هویتی
الآن چند سال است مسئول امور نوجوانان هستم. به مجالس تیزهوشان میروم. یکی از کارهایم در بخش نوجوانی هویتشناسی بود. بررسی میکنم که هویت نوجوان های ما چگونه است. فاجعه است. فقط اینجا میشود این حرف ها را زد. برای اینکه شخص متوجه نشود میخواهم هویتش را شناسایی کنم سؤال را تحت موضوعی مخفی کردم. گفتم دو کشتیگیر داریم. یکی ایرانی ضد انقلاب و دیگری لبنانی طرفدار جمهوری اسلامی. شما به عنوان تماشاگر دوست دارید کدام یک پیروز شود؟ گفت: ایرانی. من اولین برداشتی که کردم این بود که این انسان هویت ایرانیاش را به هویت دینیاش ترجیح میدهد. تا اینجا به خاطر تبلیغات و شرایطی که وجود دارد یک مقدار به او حق میدهم. پرسیدم چرا؟ به خاطر اینکه ایرانی است؟ گفت: نه به خاطر اینکه ضد انقلاب است (خنده ی حضار). باز من این برداشت را کردم که این انسان از انقلاب ضربهای خورده است، رنجشی دیده، احساس کرده حقش را خوردهاند. پرسیدم به خاطر اینکه انقلاب بد است؟ گفت: نه، همینجوری. بروید انسانهای دههی چهل تا پنجاه را نگاه کنید. مارکسیست هم درست مارکسیست بود. دنبال یک اعتقادی رفته بود. گاهی من مسلمان نشسته بودم و چیزی نمیگفتم اما شخص مارکسیست رفته بود مبارزه میکرد. آنوقت این نوجوان میگوید همینجوری. این میشود آن فاجعهی هویتی که عرض کردم. عاملش چیست؟ همین ایجاد کردن ها، همین اعمال کردن ها. فکر کردیم حالا فعلا تشویقش کنیم، فعلا بیاوریمش. دین و پروردگار چه کرد؟ اول اسلام را با جمعیت گسترده راه نمیاندازد، با شلاق و سختی راه میاندازد که کسانی که میخواهند بیایند باید از شلاق عبور کنند و بیایند احد احد بگویند. نه اینکه احد بگوید تا جیب هایش پر شود. این است که امیرالمؤمنین علیه السلام میگویند: صدایتان زدم گفتید گرم است. صدایتان زدم گفتید سرد است. یاری طلبیدم گفتید موقع درو محصولاتمان است، وقت ازدواج دخترانمان است. بعد میفرمایند: کجایند برادران من؟ آنها که وقتی کلام خدا جاری میشد هیچ واسطهای را بین خود و خدایشان نمیگذاشتند. کجایند برادرانم؟ ما در زمان انقلاب اسلامی انگیزه های خوبی داشتیم. این خودش یک پروژه است. میتواند یک کار تحقیقاتی باشد.
انگیزه هایمان چه شد؟
مگر ما آن انگیزه های متعالی را نداشتیم که جهادگری که کارش تا ساعت دو بعدازظهر بود بعد از ظهر وانت داییاش را میآورد در یک جادهای که مسؤلیتش هم نبود کار میکرد؟ میگفت: همه با هم جهاد سازندگی. چه کسی این انگیزه را از بین برد؟ چه کسی خرابش کرد؟ مگر پاسدار نبود که پولش را درون صندوق کمک به جبهه ها میریخت و میگفت از آن برادر رزمنده شرمندهام؟ مادر سه شهید اصفهانی بود؛ مجلهی پیام انقلاب با او مصاحبه کرده بود. خبرنگار مجله پرسیده بود: شما که مادر سه شهید هستید از امام چه انتظاری دارید؟ مادر جواب داد: حیف که آرم سپاه روی سینه تان است وگرنه به خاطر توهینی که کردید از خانه بیرون میانداختمتان. پرسید مادرجان من چه توهینی کردم؟ گفت: برو از امامم بپرس از مادری که دیگر برایش فرزندی نمانده چه انتظاری دارد؟ من چه انتظاری از امام دارم؟ چه کسی این انگیزه های عالی را خراب کرد؟ نکند آن دولت هایی که آمدند گفتند: پل ساخته؟ بیست سکهی بهار آزادی به او میدهیم. نکند آمدند گفتند هر مدیری خراب شد از اینجا برمیداریم جای دیگر میکاریم. چرا انگیزه ها خراب شد؟ انگیزهای که برای اعادهی کلام حق آمده بود، ولو همهی ما قتل عام شویم. انگیزهای که امروز بگوییم هرچه نباشد منافع ملی که هست کجاست؟ اگر انرژی هستهای نمیخواهید میخواهید که سرطانتان درمان شود؟ خب از همین انرژی هستهای درمان میشود. بله وقتی انگیزهات سست شد باید بروی مردم را با ایجاد کردن بیاوری. اگر میخواهی دنبال انرژی هستهای بیاید باید از منافع ملی برایش بگویید. شخصی میآید میگوید فقط که نباید سانتریفیوژها بچرخد؛ جیب ما هم باید بچرخد! دیگری هم میگوید راست میگویی. مگر همین ملت نبودند که تا دیروز شعار میدادند “انرژی هستهای حق مسلم ماست”، چرا الآن نمیگویند؟ وقتی شما آمدید این شعار را با بیان منافعش به او گفتید خب حالا دیده منافعش از طریق دیگری تأمین میشود.
اولین کارکرد یک مربی تصفیه و تنظیم و تزکیهی انگیزه است. هم در خودش هم در بقیه. اگر آمدهاید که فردا این نوجوان بزرگ شود بگوید آقا من مدیون تربیت های شما هستم، باختهاید. یا بگوید ما را بگو که در این دبیرستان داریم جان میکنیم آنوقت حضرت آقا که خودش مسئول آن قسمت آموزش و پرورش است برای خودش لم داده میگوید مگر دیوانهام؟ من باشم که دیگر… انگیزه، آن انرژی است که شما را به سمت یک هدفی میبرد. ابزارهای اثرگذار بیرونی هم میتواند داشته باشد. ولی در شما یک طرح درونی میچیند. اگر این طرح سست باشد با کوچکترین تکانی میریزد. این است که قرآن میفرماید: “کل من علیها فان”. اگر میخواهید برای شما چیزی بگذارم که هر کس از هر کجا آمد پیروز باشید کشتید پیروز باشید کشته شدید پیروز باشید مجنون و ساحرتان گفتند پیروز باشید باید انگیزه متعالی داشته باشید، چرا؟ چون تنها مفهوم باقی و پایدار عالم ذات مقدس اوست و لاغیر. پس از “کل من علیها فان” چه میگوید؟” “ویبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ“. آنوقت بر سر امیرالمؤمنین هم که بریزند از جایش تکان نمیخورد. چرا؟ چون “لوجه الله” قدم برمیدارد. میگوید این شخص خودش را به یک جایی بسته است. من پروردگار که گم نمیشوم. در نگاه تربیتی هرکسی به غیر از ذات احدیت انگیزهای بست دنبال سقوط انگیزهاش باش. نگاه میکنید آن کسی که تا دیروز پوسترش را بلند میکردید امروز دارد یک حرف دیگر میزند. یک روز میرود روی دیوار سفارت امریکا میگوید: تمام منافع امریکا را در سرتاسر عالم به آتش میکشیم، چند روز بعد با جاسوس مینشیند و میگوید: نه تنها تسخیر لانهی جاسوسی غلط بود انقلاب خمینی هم غلط بود، امام یک شخصیت کاریزماتیک بود که از عواطف اجتماعی برای ایجاد انقلاب و جنبش استفاده کرد… انقلاب ها برحسب عواطف است. بعد چقدر جوان دانشگاهی پشت سر این فرد گمراه شدند. بعد هم میگوید سفارتخانه را که خودمان گرفتیم. بلکه او را مدعیتر میبینید. لااقل خودمان در زندگی هایمان انتخابهایمان دقت کنیم.
برای چه طلبه شدهاید؟
اگر کسی جلوی شما آمد گفت حاجی… میخواهید چکار کنید؟ میخواهید بگویید من باشم که دیگه… یا می گویی روی سر پیامبر خاکروبه میریختند؟ آخر من با دعوت تو میدان قرب الهی را زمینهسازی میکنم، تو نمیآیی؟ نیا. بعضی ها فکر میکنند یک تربیت موفق آن است که جمع کثیری از انسانها را ببرد. اصلا اینطور نیست. میدانید که فقط سلمان و ابوذر محصول تربیتی پیامبر نیست، ابوسفیان و معاویه و ابولهب هم مسئول آثار تربیتی رسول اللهاند. در نگاه تربیتی، مربی فرقان است، قرآن فرقان است. بین اهل هدایت و ضلالت شخصیت ها را تعریف میکند؛ یعنی معلوم میشود که نماد چیست. چه کسی به چه چیزی دعوت میکند. چرا ابوسفیان شده کافر؟ کَفَرَ یعنی چه؟ یعنی پوشاندن. آیا نباید یک حقی ببیند تا بپوشاند؟ مثل این است که بگویم یک چیزی را پوشاندم، بگویند چه چیز را؟ بگویم نمیدانم. اینکه دیگر اسمش پوشاندن نیست. ولی میگویم روی ماژیک ها را پوشاندم. پس باید اول اینها را ببینم سپس روی آنها را بپوشانم.
قرآن چه میفرماید؟ میفرماید: ای پیامبر اینهایی که نفی حقیقت من و تو میکنند حق را بهتر از بچه هایشان میشناسند. این است که وقتی کفار جلسه گرفتند که به پیامبر چه نسبتی بدهند گفتند بگویید مجنون. گفتند به کسی که عقول در پای حرف هایش متحیر مانده مجنون بگوییم؟! گفتند بگویید ساحر. گفتند سِحر به پای کارکردهای او نمیرسد؛ یعنی میخواستند روی یک چیز را بپوشانند، پس کافرند. حق را شناختند میخواهند جهت مخالفش را بروند. چرا؟ قرآن میفرماید: اینها “مغضوب علیهم” هستند. بعد میفرماید: «و من اظلم ممن ذکر بآیات ربه فاعرض عنها» (کهف/ 57) و باز میفرماید: « اقترب للناس حساب وهم في غفلة معرضون» (انبیاء/ آیه 1). غفلت را میآورد ابزار اعراض میکند. اعراض را میآورد با حق مقابله میکند. اگر اینها را به هم بچسبانید میبینید که دشمن آگاهانهتر از من و شما عمل میکند. بیجهت نیست که حضرت امیر میفرمودند: آنها برای باطلشان همه کار میکنند. آنوقت بیعرضهی ما چند روز آمده است میگوید چه گیرمان میآید.
چرا باختی؟!
خدا رحمت کند مرحوم «علی صفایی حائری» را که تحت عنوان «عین صاد» شهرت داشت. میگفت در زمان رژیم شاه در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بودم. طلبهای را دیدم که از مشهد آمده بود. میشناختمش. پدرش کارخانه داشت ولی بهایی بود. پدرش چون بهایی بود با او مخالفت کرده و گفته تو را از ارث محروم میکنم. این هم گفته بود میروم دنبال دین. این طلبه به مصیبتی ازدواج کرد و بچهدار شد. بچهاش بیماری لاعلاج داشت. یک شب که دیگر خیلی به تنگ آمده بود، بچهاش را در آغوش گرفت و به حرم رفت و روبروی حرم ایستاد و گفت: خدایا میپسندی؟ راست راست دارند گناه میکنند، یک سر برایت به سجده نیاوردهاند آنوقت بچه هایشان سالم در آغوششان است. من برای دین تو آمدم، جوابم این است؟ گفت: من اول جلو رفتم بچه را گرفتم به یکی از دوستان طلبه دادم گفتم بچه تب دارد به مطبی برساندش. گفتم بیا کنار من بنشین. نشست و یک مقداری عاطفی با او صحبت کردم. گفتم اینکه به خدا گفتی میپسندی بله پسندید، خیلی خوب هم پسندید. نه تنها بچهی تو را در آغوش تو که برای دین آمده بودی بلکه علی اصغر حسین را هم با گلوی دریده در آغوش پدر پسندید. اگر تو برای دین آمدی الآن مولا کیست؟ چرا باختی؟
خدا با ماست یا عراقی ها؟!
یک وقتی ما در منطقهی جنگی بودیم یک کانال با عرض نیم متر داشتیم. عراقی ها خمپاره میزدند (خمپاره را هدف نمیگیرند و میزنند. باید احتمالی بزنید. یک خمپاره میزنند گرا میگیرند بعد برحسب فاصلهی آن بقیهی خمپاره ها را تنظیم میکنند). مستقیم در کانال نیم متری ما فرود میآمد. دست و پا قطع میکرد. ما از این طرف آرپیجی میزدیم کمانه میکرد. ناگهان یکی از این بسیجی ها در این هیاهو یقهی مرا چسبید و گفت: برادر حمید خدا با ماست یا با عراقی ها؟ (خندهی حضار) دچار تعارض شده بود. شنیده بود مگر نگفتند: «ان تنصروا الله ینصرکم». من همین حرف مرحوم صفایی را گفتم. گفتم بله برادر، اینکه عراقی است شما هم که بسیجی هستید، آن حرمله بود این هم که آمد نشست، گلوی علی اصغر است، زادهی حسین است. خدایی که میفرماید «و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» نمیتوانست دو سانت تیر را منحرف کند؟ خدایی که زمین و آسمان در دست اوست؟ مولا کیست؟ چه کسی برای چه کسی آمده است؟ بیجهت نیست که وقتی حضرت ابراهیم تیغ را بر گلوی اسماعیل گذاشت نبرید، باز گذاشت نبرید، عصبانی شد به سنگ زد، گفت چگونه فرمان خدایم را زمین گذاشتی؟ اسماعیل اندوهناک پرسید چه شد، خدا من را ذبیح نخواست؟ آن کسی که خواست ذبیح الله شود دردش چیز دیگری است.
(ادامه دارد…)
برچسبها: تربیت نیرو, حوزه علمیه اصفهان, دکتر حمید حبشی, روانشناسی, سخنرانی, معرفت
مطالب مرتبط
سلام
سخنرانی جالبی بود اما راه حل ندادن