به گزارش ندای اصفهان، متن زیر که برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود شماره اول نشریه «پگاه» است که در سال 1353 به سردبیری برادران اژه ای (حجت الاسلام جواد اژه ای، شهید علی اکبر اژه ای، حجت الاسلام مهدی اژه ای و محمد اژه ای) پس از تعطیلی کانون علمی و تربیتی جهان اسلام به چاپ رسید.
توضیح اینکه ابتدا 8 شماره نشریه فرصت در غروب (اینجا را ببینید) با رویکرد روشنفکری مذهبی و با مخاطب شناسی برای زنان به چاپ رسید و پس از جلوگیری توسط ساواک به مدت 2 شماره با نام پر مسمای «پگاه» ادامه پیدا کرد.
به جرأت می توان گفت مطالب این نشریه چنان در سطح بالا کار شده است که پس از سالها هنوز زنده و قابل استفاده روز است.
علاقه مندان می توانند برای استفاده راحت تر از این متن فایل PDF آن را از اینجا دانلود کنند. (58 صفحه)
ناشر: انتشارات قائم
تعداد 5000 نسخه
چاپ اول- چاپخانه فردوسی
**صفحه=4@
بسم الله الرحمن الرحیم
فهرست مطالب
1- نیایش نوشتهی ح: زهرا ص 5
2- تحریف اصالتها نوشتهی ت: نسرین ص 21
3- سنتهای خاص یک قوم از مطبوعات ص 30
4- رسالت روشنفکر نوشتهی مک محمدی ص 33
5- حماسهی عشق نوشتهی الف: پ ص 43
6- خدایا عقیدهی مرا نوشتهی زیرین تاج وفائی ص 58
7- حماسهی غدیر نوشتهی الف: زهره ص 61
8- پیشوای دوم نوشتهی الف: مینو ص 70
9- وضع زنان مسلمان نوشتهی مریم جمیله (مارگرت) ص 89
**صفحه=5@
نیایش
تهیه و تنظیم از زهرا- ح
مقالهای که در زیر مطالعه میکنید درباره یکی از مشهورترین و در عین حال اشکال بر انگیزترین مسائلی است که در جوامع اسلامی مطرح میباشد، گرچه بررسی و تحلیل همه جانبه دعا و درباره هر یک از مسائل مربوط به آن از دعاهای اصیل نمونه آوردن و توضیح دادن کاری است که در یک مقاله کوتاه ممکن نیست. و خوشبختانه کتابهایی که منتشر شده و در حقیقت مقاله زیر نیز خلاصه و برداشتی از برخی از آنهاست درباره مسائل مربوط به دعا نسبتا مفصل بحث کردهاند ولی شکی نیست که آنها هم در این باره به طور کامل بررسی ننمودهاند و امید است در آینده به تکمیل آنها اقدام شود بهر شکل از خوانندگان محترم تقاضامندیم به همین مقاله بسنده نکنند و خود در تحقیق و دقت بیشتر به متون اصیل دعا مراجعه کرده و نکات ارزنده تری را دریابند.
در پایان از فرستنده این مقاله که همکاری ارزندهای با ما داشتهاند و در مجموعه مقالات پیش نیز از ایشان مقالاتی داشتیم سپاسگزاری نموده و توفیق روزافزون ایشان و همه دوستان را در نشر فرهنگ اسلامی از خداوند بزرگ خواستاریم».
**صفحه=6@
مقدمه:
و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستیبجوا لی و لیومنو بی لعلهم یرشدون **زیرنویس=سوره بقره آیه 186 .@.
«اگر بندگان من درباره من از تو بپرسند، من نزدیک و دعا رس هستم، به دعای آن کس که مرا میخواند پاسخ میدهم، پس آنها هم دعوت مرا بپذیرند و مرا باور دارند، باشد که به راه آیند».
یکی از علل و اسبابی که خدا در کار انسان مؤثر قرار داده است دعاست، یعنی این که آدمی با تمام وجودش به خدا توجه کند، با او به راز و نیاز پردازد، خواسته خود را با او در میان نهد و از او کمک بخواهد. درست است که خدا همه چیز را میداند و از خواست قلبی و راز درونی همه کس آگاه است، ولی همان طور که در مناسبات بشر با طبیعت نظام کار و کوشش و عمل و بازده عمل را مقرر کرده و نابرده رنج گنجی ناکرده کارمزدی میسر نساخته، در مناسبات انسان با خدا نیز نظام «دعا و استجابت» را مقرر ساخته است.**زیرنویس=تعلیمات دینی ص 36.@.
از دعا در زمان ما در میان مردم با بینشی که دارند متأسفانه درک صحیح و روشنی وجود ندارد بلکه غالبا اثری منفی جهت جبران کمبودهای درونی و گریز از مسئولیتها، بیکارگیها و تنبلیها و عدم تحمل تعهدهای اجتماعی است. عوام بجای اندیشه کردن کوشش و تلاش کردن و سختیها و ناهمواریهای زنگی فردی و اجتماعی را پذیرا شدن فقط به دعا آن هم به صورت انتزاعی و جدای از حقایق اصیل و نهفته در آن توجه نموده و اکتفا میکنند و نیایش
**صفحه=7@
را در معنای رایج کلمه بدین معنی که شخصی دعا میخواند و چیزهایی را که باید بکوشد تا به دست آورد بدون تلاش و فعالیتی از خدا خواهان است که خدایا چنین کن، و چنان نمای… در صورتی که اینگونه تلقی از دعا اشتباه بزرگی است و نیایش نه تنها جبران کننده و بازدارنده انسان از حرکت و فعالیت نیست بلکه نیرو بخش انسان و تقویت کننده قدرت و نیروی انسانی و جهت دهنده به او در زمینههای فردی و اجتماعی است:
اگر دیده میشود که نیایشها و دعاهای فراوان خوانده میشود ولی در کنارش دروغ، نیرنگ، ریا، بیچارگی، فقر و هزاران گناه و خطای دیگر نهفته است، به خاطر آنست که به عظمت و روح نیایش که جدای از نظام کلی اسلام نیست پی برده نشده است آری به فرموده قرآن:
«و قال ربکم ادعونی استجب لکم انّ الذین یستکبرون عن عبادتی سیدخلون جهنم داخرین» **زیرنویس=سوره نمل آیه 61 .@ که پروردگار شما گفت مرا بخوانید تا پاسخ گویتان و جواب دهنده به شما باشم، همانا آنها که از پرستشم تکبر میورزند به خواری به دوزخ درخواهند آمد.
مفهوم واقعی عبادت و پرستش جز تسلیم کامل در برابر خدا و اجرای فرامین و دستورات الهی و گردنکشی ننمودن در برابر احکام اسلام و قرآن است که اگر چنین نکردند:
فمن اعرض عن ذکری فان له معیشة ضنکا **زیرنویس=سوره طه آیه 124 .@.
که هر کس از یاد خدا (با تمام مفاهیمی که در یاد خدا بودن نهفته است) دوری گزیند برای او زندگی دشوار و سختی خواهد بود.
**صفحه=8@
در اینصورت طبیعی است نیایشگر و دعا کننده واقعی فردی است که با تمام وجود از خدا بخواهد و با تمام وجود خواستن یعنی زبان، قلب، فکر، اندیشه، و بالاخره عمل انسان نشان دهنده گویای این خواست درونی او باشد که اگر چنین شد و در چنین مسیری قدم برداشت در سختیها و گرفتاریهای بی علاج قطعا خدا فریادرس اوست و به شفای درد و گرفتاری او اقدام خواهد فرمود.
موضوعی که این مقاله در پی تحلیل و اثبات آنست سیری کلی در مسأله دعا و نقش آن در زندگی انسان از نظر اسلام است البته در لابلای بحث و در موارد لزوم از نظریات و تجربیات برخی از دانشمندان جهان ذکری به میان خواهد آمد.
دعا **زیرنویس=المنجد ص 213 .@ یعنی خواندن، طلبیدن و مفاهیمی در همین زمینه است در اصطلاح دینی همانگونه که در مقدمه آمد با تمام وجود به خدا توجه کردن و با او به راز و نیاز پرداختن و خواسته خود را با خدا در میان نهادن و از او کمک خواستن است که در مجموع خدا را خواندن و از او یاری جستن است.
درباره نیایش که مشهورترین واژه فارسی است که معادل دعا بکار برده میشود نکات جالبی گفته شده است که برخی از آنها را نقل میکنیم.
«در آن هنگام که شما موقعیت واقعی خود را در جهان با عظمت هستی درک میکنید، در حال نیایش بسر میبرید، زیرا فقط در این حال است که تمام «خود» را مانند تابلویی بی اختیار در زیر
**صفحه=9@
دست نقاش ازل و ابد بر نهادهاید
اگر میخواهید در امتداد زندگانی خود لحظاتی را هم از جدیترین هیجان روانی بهرهمند شوید دقایقی چند روح خود را به نیایش وادار کنید» **زیرنویس=مقدمه (نیایش حسین) نوشته استاد محمدتقی جعفری ص 3 .@.
«لحظاتی دیدگان خود را بر افق بی پایان فضا بدوزیم، ما هم انگشتان محقر خود را برای اجابت به اشارتهای موجودات این سپهر نیلگون به آسمان بلند کنیم و لبی حرکت دهیم و با ندای «آه پروردگارا» خود را از خود سری در این جهان هدف دار تبرئه نماییم» **زیرنویس=مدرک پیشین ص 5 .@.
درک ما، مشاعر ما، تخیل ما، تفکر ما، وجدان با عظمتتر از جهان هستی ما همگی و همگی در حال نیایش در هم میآمیزند و اقیانوس جان ما را میشورانند، این هیجان و شورش آنچنان هماهنگ و با عظمت و جدی انجام میگیرند که نه تنها درون ما را از هرگونه آلودگیها و کثافات پاک میکنند، بلکه احساس میکنیم که نور خداوندی در آن فروزان گشته است.» **زیرنویس=مدرک پیشین ص 7 (در این کتاب میتوانید عبارات و مفاهیم بسیار ژرفی را درباره نیایش مطالعه کنید و ما به همین قسمت بسنده کرده و هنگام ضرورت باز هم از آن بهره میگیریم) .@.
در یأس ناامیدی در شادی و اطمینان، در غربت و تنهائی در شکست و در پیروزی کدامین نیرو و کدامین مبدأ والاتر و ارزندهتر از خداست که با نیایش با او استمداد از او در اینکه در پیروزی
**صفحه=10@
بنالیم و در شکست ننالیم، در ناامیدی نبازیم و در امید ننازیم، در غربت نسوزیم و در جمع نسازیم و با سازش خود همه چیزمان را از دست دهیم، آری کدام مبدأ والاتر از اوست و شایستهتر از او که به سویش بشتابیم و در همه لحظات به یادش بوده، در جهتش بوده، بهسوی او روان و در مسیر او در حرکت و بنام او در تلاش باشیم.
زیرا در بحث مربوط به نیازمندی بشر به مبدأ ثابت میشود که تنها راه خوش بختی و تکامل واقعی و همه جانبه بشر گرایش به خداوند است **زیرنویس=در این مجموعه مقالهای داریم از «م.الف» که بیاری خداوند در این زمینه نویسنده آن قول دادهاند مبحث را ادامه دهند بخش اول آن را مطالعه خواهید نمود (مجموعه مقالات) .@.
اینک این سؤال مطرح میشود، سؤالی مشهور، غلط انداز و در عین حال بزرگ و زیربنایی. سؤال اینست (متن سؤال و جواب آن را از کتاب نیایش چنین نقل میکنیم)
«سیستم جهان هستی آنچنان سخت و غیر قابل تبدیل است که هیچ نیرویی نمیتواند آن را تغییر دهد، پس چگونه نیایش میتواند این سیستم غیر قابل شکست و انعطاف را مختل نماید» **زیرنویس=نیایش حسین ص 30 .@.
در این زمینه باید گفت:
«اینان هنگامیکه درباره اینگونه مسائل صحبت میکنند مانند اینست که به تمام اسرار جهان هستی از زیربناها گرفته تا روبناها آگاهاند، بلکه گاهی دعاوی آنها چنان با جزم و قطع بیان میشود که گوئی جهان را با دست خود ساخته و پرداختهاند!! باید گفت مگر جهان هستی عبارت است از یک قطعه سنگ که، ما آن را جامد و
**صفحه=11@
بی روح فرض نموده و سپس استدلال کنیم جهان ثابت هرگز خلاف قانونش رفتار نمیکند اولا جهان یک پارچه سنگ غیر قابل انعطاف نیست که دم سرد ما در آهن گرم آن اثری ننماید، زیرا هر لحظه و هر آن فیض خداوندی بر این جهان هستی ریزش نموده و آن را بر پا میدارد.
«نیوتونها» و «اینشتینها» و امثال این نوابغ که با طبیعت به طور مستقیم سر و کار داشتند کاملا تصدیق کردند که لحظه پیشین موجودات طبیعی متکفل لحظه بعدی آن نیست بلکه هر لحظه موجودات حالت جدیدتری به خود میگیرند، و این خود قانون همیشگی هستی است…
پس ما با نیایش خود عاملی مانند سایر عوامل طبیعی در دستگاه منظم هستی ایجاد میکنیم.
نه تنها نیایش در این دنیای کون و فساد میتواند تأثیر طبیعی کند، بلکه هر گونه فعالیت روانی نمیتواند به اندازه خود از حیث کیفیت و کمیت بی اثر بوده باشد. فعالیت روانی ما در هنگام نیایش صحیح نیروی فوق العادهای از ماورای طبیعت میگیرد و با آن نیرو در به وجود آوردن سیستم جدیدی که کوچکترین جریان مخالف هستی در آن دیده نمیشود سهیم میگردد. مگر من هنگامی که اراده نموده و اجسام را جابجا میکنم یا سایر تغییرات در آنها به عمل میآورم خلاف سیستم جهان هستی انجام میدهم؟ البته نه، درست است که هر تغییری که در جهان هستی به وقوع پیوندد خلاف ترتیب پیشین خواهد بود، ولی با این حال سیستم واقعی هرگز مختل
**صفحه=12@
نخواهد گشت.
از آنطرف اینکه گفته میشود، چون خداوند به تمام جزئیات و کلیات آگاهست و تمام پنهانیها و آشکارها را میداند بنابراین نیایش چه معنا میدهد؟
این سؤال هم نوعی ساده لوحی است، زیرا چنانکه گفتیم ما اراده میکنیم و تغییراتی در مواد و صور جهان طبیعت ایجاد میکنیم آیا میتوان گفت، خدا که به تمام امور داناست چرا این تغییرات را که در طبیعت انجام گرفته و به صلاح ما میباشند خداوند خود به خود ایجاد نمیکند؟ و بدون اینکه ما بخواهیم گندم را نمیرویاند؟ و فلان دستگاه ماشینی را که محصول ضروری برای ما میدهد ایجاد نمیکند؟
پس چنانکه هر گونه تغییرات به نفع انسان یا برای رفع آسیب از او احتیاج به اراده و کار و کوشش دارد، همچنان نفوذ به ماورای طبیعت و استمداد از آن نیز اجتناب به کوشش و اراده خواهد داشت و دانستن از آن نیز احتیاج به کوشش و اراده خواهد داشت، و دانستن خداوند باعث آن نمیشود که من از کاری دست برداشته و بنشینم بلکه آنچه که بر خدا معلوم است اینست که من با فعالیت درونی و جسمانی بایستی تلاش کنم.
باز در نظر گرفت که تمام نیایشها برای ایجاد تغییر در سیستم جهان هستی نمیباشد، زیرا فقط نوعی از نیایش است که در چگونگی تماس ما با جهان خارجی تغییری وارد میسازد (برخی از گروه تکامل یافتهها فقط جهت برقراری ارتباط با خداوند بجهت اظهار بندگی واقعی در پیشگاه او که مانع بندگی برای دیگران است
**صفحه=13@
نیایش را انجام میدهند نمونه والای آن حضرت علی علیهالسلام و سایر رهبران دینی است) و از اینجا معلوم میشود که خود کرنش و استمداد و تقاضای مطلوب از بارگاه خداوند برای آن حالت روانی که انسانی را به بینهایت سوق میدهد خود نوعی کمال است **زیرنویس=نقل از صفحات 19 تا 23 نیایش حسین» نوشته استاد محمدتقی جعفری .@.
«آری نباید از روح انسانی حس گرایش به خدا را حذف کنیم (و با بیان این گونه اشکالها سنگ در راه بیفکنیم)، اگر ما در اصلاح این حس و چگونگی بهره برداری از آن تلاش کنیم گام مثبتی را در راه نمودار ساختن ایده آل برداشتهایم.
منفی گوئی خیلی آسان است، واقعیات را برای مردم عادی مشتبه ساختن احتیاج به تلاش فکری زیادی ندارد» **زیرنویس=مدرک پیشین ص 26 تا 27 .@.
و از همین دیدگاه و جهت است که باید تلاش کرد واقعیت دعا، آرمانها و هدفهای گنجانده شده در دعا، جهت گیری و جهت دهی دعا، سازندگی و تکامل بخشی دعا را بیان کرد که امید است در این مقاله کوتاه بتوانیم گوشههایی از آن را بیان داریم:
از دیدگاه اسلام دعا باید دارای شرایطی باشد تا اثربخش گردد حضرت صادق (ع) در جواب کسی که دعایش مستجاب نمیشد میفرماید:
برای اینکه شما میخوانید کسی را که او را نمیشناسید **زیرنویس=دعا عامل پیشرفت یا رکود ص 261 .@ و پیک وحی حضرت محمد (ص) میفرماید اگر کسی از حق مردم چیزی پهلوی او باشد فرشتگان او را لعن میکنند مگر آنکه او
**صفحه=14@
حق الناس را رد نماید» **زیرنویس=نیایش به ضمیمه دعا .@.
« و این اصل در اصول فقه ما بچشم میخورد که شخص نمازگزار (نیایشگر) باید مکان و لباس او حلال و پاک باشد تا دعایش و نمازش مورد قبول بی نهایت واقع گردد، علاوه بر آن نیایش و عمل باید با هم باشند و رسول اکرم (ص) میفرماید هر که نیایش نماید و عمل نکند چون کسی است که بی چله کمان تیری اندازد» **زیرنویس=دعا عامل پیشرفت یا رکود ص 272 .@.
بهطور کلی نیایش چه در آشکار و چه در پنهان و در هر وقتی که باشد باید با خلوص نیت،پاکی اندیشه و بالاخره پاک بودن در عمل همراه باشد چنانچه رسول اکرم میفرماید «ادعو ربکم تضرعا و خفیة انه لا یحب المعتدین»
پروردگار را در حال زاری و پنهانی بخوانید و بدانید که او تجاوزکاران را دوست ندارد.
معنی ندارد که دعا کننده در عمل هیچ نقشی و اثری از اسلام در زندگیاش نباشد باز هم منتظر پاسخ باشد چون تجاوز به خود و به جامعه کرده است و از حدود و قوانین اسلام خارج شده است، در اینصورت اگر دعا با شرایطش همراه باشد اثرات شگرفی خواهد داشت.
تحقیق درباره این اثرات برای نسل روشن و تحصیل کرده ما وقتی میتواند بیشتر سودمند باشد که بر اساس مشاهدات علمی و تجربی باشد زیرا.
و در وهله اول این فکر پیش میآید که با طبقه متجدد (روشنفکر و تحصیلکرده) از نیایش (و اثراتش) سخن گفتن کوشش
**صفحه=15@
کاملا بی فایده ایست» **زیرنویس=نیایش به ضمیمه دعا الکسیس کارل ص 37 .@.
اما وقتی او را در جریان دقیقترین تجربیات علمی گذاردیم شاید رد کردن و نپذیرفتن آن پدیدهای باشد که با دید علمی و تحقیق علمی سازگار نباشد. به همین جهت از کارشناسی سخن میآوریم که تحقیقش «عصاره مطالعات و بررسیهای بی شماری است که در طول یک زندگی دراز بر روی طبقات گوناگون به عمل آورده است، غربیها و شرقیها، مردم بیمار و تندرست، کشیشان کاتولیک زنان و مردان متدین از هر طبقه، کشیشان پروتستان از هر درجه و مقامی، خاخامها، پزشکان و زنان پرستار، مردان و زنان از هر شغل و از هر طبقه و اجتماع. علاوه بر این مطالعات جراحی، فیزیولوژی و تحقیقات و آزمایشهای لابراتوری درباره احیاء بافتها و التیام جراحات که روزگاری است بدان سرگرم است، بوی اجازه داده است که بعضی تأثیرات درمانی نیایش را ارجمند بداند» **زیرنویس=نیایش به ضمیمه دعا الکسیس کارل ص 37 .@.
«او تنها از مسائلی سخن میگوید که یا خود تحقیق کرده و یا از مردانی که شایستگی تحقیقات دقیق و آزادانهای داشتهاند اقتباس نموده است. او ترجیح داده است که کاری را که آغاز کرده ناتمام بگذارد اما به دلایلی که مستحکم نمینماید استناد نجوید، قبل از هر چیز، وی میکوشد تا در جایگاه حقیقت استوار بماند» **زیرنویس=ص 37 مدرک پیشین .@.
این شخص دکتر الکسیس کارل طبیب و جراح و فیزیولوژیست و زیست شناس مشهور و عالیمقام فرانسوی است.
کارل، شهرت جهانی دارد و در اغلب مؤسسات علمی جهان
**صفحه=16@
راه یافت، چنانچه عضو انجمن پزشکان آمریکا، عضو آکادمی علوم فرانسه، عضو انجمن امریکایی جراحی، عضو انجمن بیماری شناسی تجربی و فیزیولوژی و فلسفه و جراحی کلینیکی در آمریکا و بسیاری از آکادمیها و انجمنهای علمی دیگر دنیا بوده است. از دانشگاههای بنام جهان دکترای افتخاری گرفته و دارای امتیازات و نشانها و مدالها و مقامات عالی فراوانی است **زیرنویس=ص 31 مدرک پیشین .@.
آری با توجه به این خصوصیات است که تحقیقات دقیق و علمی او درباره نیایش و مشاهدات فراوانش را میتوانیم بهعنوان یک سند نیرومند و قوی و قابل اعتبار بدانیم، فشرده این تحقیقات را در جزوهای بنام نیایش منتشر کرده است و خوانندگان میتوانند به ترجمه فارسی آن که به ضمیمه چند مقاله سودمند منتشر شده است مراجعه کنند. او میگوید:
«نیایش گاهی تأثیرات شگفت آوری دارد و بیمارانی بودهاند که بهطور ناگهانی چون خورده، سرطان، عفونت کلیه و زخمهای مزمن و سل ریوی و استخوانی… شفا یافتهاند» **زیرنویس=نیایش، ص 64 .@.
در این زمینه برخی از روانشناسان خواستهاند با توجیهات روانشناسانه همه این شفا یافتنها را رد کرده و بگویند چیزی جز عامل درونی روانی نیست زیرا بیماریهایی هست که فقط ریشه روانی دارند و بر اثر شوک و حالت خاصی که در نیایش بر بیمار دست میدهد بهبود مییابند و اگر بیماری جسمی باشد محال است که خوب شود!
در پاسخ این آقایان باید گفت این بزرگواران باید بار دیگر
**صفحه=17@
گفتههای کارل را بخوانند.
آیا سرطان، سل، زخمهای مزمن و غیره که او با مشاهدات عینی و تجربی و علمی دیده و با مدارک و شواهد قطعی پزشکی برایش به اثبات رسیده که جسمی است و در بدن بیمار به طور قطع و یقین ضایعه عضوی از قبیل عفونتهای شدید و زخمها که نشانه آنست فقط روانی است:
درست است که برخی از بیماریهاست که کوچکترین ضایعه عضوی ندارد بلکه فقط یک بیماری روانی است که احساسهای غلط و دور از واقعیت بدنی ایجاد کرده از قبیل گلودرد،پادرد، فلج و حتی کوری روانی در حالی که پس از مشاهده عینی روشن میشود این ضایعات جسمی نیست و فقط نشان دهنده یک نوع بیماری روانی و یک نوع هیستری است و این مطلب در تحقیقات روانی امروز به اثبات رسیده و حتی در آثار پزشکان نامی جهان از قبیل ابن سینا اشاره هائی بدان شده است ولی این موضوع نباید غلط انداز باشد که چون هیستری هست پس فقط اینگونه بیماریهاست که چون عاملش روانی است با نیایش معالجه میشود، زیرا چنانچه ذکر شد و تقاضای جدی نگارنده آنست که حتما کتاب نیایش را با دقت بخوانند بیماریهایی که صد درصد آثار عینی عضوی (زخم- عفونت و غیره) داشته و از طرفی از طریق پزشکی معالجهاش محال بوده و کوچکترین راه بهبودی از لحاظ علمی برایش یافت نمیشده بر اثر نیایش بهطور شگفت آوری معالجه شده است در این صورت اینگونه پیش داوریها و ادعاها نشان دهنده
**صفحه=18@
روح غیر علمی است که در میان برخی از بهاصطلاح روانشناسان وجود دارد. بهر جهت، به همین مختصر قناعت میورزیم و به طور بسیار فشردهای به بررسی دیگر جنبههای دعا میپردازیم و به عللی در این زمینهها بسیار فشرده و کوتاه مطالب را بیان میداریم و برای کسانی که مایلند به تحقیق بیشتری بپردازند برخی از راههای به دست آوردن سریع نتایجی که بر شمردهایم را بیان میکنیم و در عین حال اذعان داریم کاری که انجام دادهایم کاری بسیار کوچک و ساده است و این وظیفه دیگران است که اگر مایلند به عمقهای بیشتری دست یابند خود به تحقیق و کوشش اقدام کنند.
نیایش در ایجاد آرامش خاطر و آسودگی روان اثری شگرف در بر دارد قرن ما قرن ناآرامیها و ناراحتیهای شدید عصبی است، بدون تردید افرادی که به یاد خدا و در جهت خدا باشند و همه ناروائیها و تلخیها و شکستها و ناامیدیها را در جریان سیر تکاملی جهان و انسان مورد بررسی قرار دهند و بدانند اگر در جهت خدا و به امید خدا برای رسیدن به تکامل واقعی گام بردارند ضرورت دارد که این سختیها را بکشند، با پیوند با او با ارتباط با او و با استمداد از او، از آرامش خاطر شگرفی برخوردار میشود در دعاهای اسلامی به این مطلب اشاره شده است برای نمونه به عبارت زیر که از دعای مربوط به شب جمعه نقل میشود توجه فرمایید اول دعا این جمله است: اللهم من تعبا و تهیا… تا اینکه چنین میخوانیم و لا تهلکنی غما حتی تستجیب لی و تعرفنی الاجابة.
«پروردگارا مرا با اندوه جانکاه، از پای در نیاور تا جواب
**صفحه=19@
مرا داده و اجابت دعایم را به من بنمایانی» **زیرنویس=نقل از مفاتیح الجنان ص 32 (دعا عامل پیشرفت.. ص 127) .@.
در این زمینه نکته بسیار جالبی از دیل کارنگی است که نقل کرده و مطلب را به همین مختصر پایان میدهیم.
«دیل کارنگی به سه اثر مهم نیایش پی برده و چنین به دیگران توصیه میکند: در صورتی که ایمان به مذهب، تا این درجه، صبر و شکیبایی میبخشد پس چرا وقت اضطراب و نگرانی به سوی خدا نرویم… منظور من از اثرات عملی دعا چیست؟ مقصودم اینست که بهسوی خدا رفتن و دعا کردن، این سه اصل روانشناسی را که همه، چه مشرک و چه دیندار و خداشناس به آن نیازمندند، در آنها زنده میکند:
1- دعا و نیایش به ما کمک میکند، تا ناراحتیها و گرفتاریهایی که داریم به زبان آریم.
2- در اثر این نیایش این احساس به ما دست میدهد که شریک غمی پیدا کرده و تنها نیستیم.
3- دعا و نیایش، انسان را به کار و کوشش وامیدارد و نخستین گام به سوی عمل است من نمیتوانم به خود بقبولانم که کسی برای انجام منظور خود به درگاه خداوند، نیایش نماید و نتیجه نگیرد، به عبارت دیگر در راه هدف خود گامی برندارد» **زیرنویس=دعا عامل پیشرفت یا رکود نوشته مصطفوی ص 127- 128 .@.
در روانکاوی مهمترین حربه روانکاو برای معالجه بیمار و گشودن عقدهها به حرف در آوردن اوست تا هر چه در درون دارد بگوید و راز دل را بیان کند تا در لابلای حرفهایش گره و عقده اصلی کشف و او به حل آن اقدام کند آیا فردی که به مرحله بیماری نرسیده
**صفحه=20@
ولی ناراحتیهایش را بدون پرده و بی حائل با مبدئی که میداند به او دروغ گفتن بی اثر است بیان میکند و با او راز دل میگوید و راز دل میگشاید و به او دل میبندد و با او سخن میگوید به آرامش خاطر و آسایش روان کشانده نمیشود؟ چرا، بفرموده قرآن:
الا بذکر الله تطمئن القلوب **زیرنویس=سورن رعد آیه 28 البته درباره اطمینان قلب بحثهای تفسیری عمیقتری شده است.@.
که: به یاد خدا قلبها آرامش میگیرد
(ناتمام)
***
«تا جایی که تاریخ یاد دارد هیچگاه انسان مانند امروز بر طبیعت تسلط نداشته و عجیب این است که هیچگاه ریشهی او در زندگی به این سستی نبوده، این سست ریشگی، هم جسمی است و هم روحی» (محمد حکیمی، در فجر ساحل، ص 127)
**صفحه=21@
تحریف اصالتها و سمبلهای اصالت
بانو: ت… ن (اصفهان)
سمبلهای اصالت یا شخصیت
در طول تاریخ توجه به اصالت و نمونههای ارزنده همیشه مورد توجه واقع بینان و درست اندیشان بوده و پیروی از دسته و گروه ممتاز و شایسته را نه تنها سرلوحه برنامههای خود قرار داده بلکه دنباله روی از آن را نیز به دیگران توصیه میکردهاند بیش و کم همه انسانها برآنند که تمام شئون زندگی، پیروی از نمونههای صحیح را مورد نظر قرار داده و بر اساس فطری بودن انتخاب اکمل شایستهترین نمونه را برگزینید.
آنهائی که اهل زراعت و باغداری هستند خوب میدانند که یکی از شرایط ایجاد یک درخت در نظر گرفتن نمونه شایسته و کامل آن نوع درخت است تا از روی آن و نمونه آن بتوانند در رشد و پرورش درخت خوب اقدام کنند و همواره خوبی یا بدی محصول خود را نسبت به نوع اکمل و شایسته آن درخت میسنجند.
معماران و مهندسان ساختمانی نیز ساختمانهایی که از نظر شرایط لازم
**صفحه=22@
دارای بهترین طرح و نقشه هستند را نمونه و الگوی دیگر ساختمانها قرار میدهند و از آنها الهام میگیرند، پدران و مادران سعی میکنند که اگر فرزندان در زمینهای دچار کمبودی هستند آنها را به روش نمونههای کاملتری در همین سنین متوجه ساخته و با جملههایی نظیر ببین برادرت چقدر خوب است و یا پسر همسایه چقدر مرتب و تمیز است در بهتر ساختن او اقدام میکنند. استاد نیز در کلاس به شاگردان ضعیفتر توصیه میکند که روش شاگردان ممتاز را انتخاب کنند اینها و صدها نمونه دیگر نشانه آن است که:
الگوها و نمونههای کمال حساسترین نقش را در تکامل افراد به عهده دارند.
و بدون شک اگر در هر قسمت الگوهای شناخته شده و یا معرفی شده از عالیترین نمونهها نباشند سطح تکامل افراد به نسبت فاحشی تنزل پیدا میکند زیرا خواه و ناخواه همیشه نسبتی بین رهبر و رهرو وجود دارد.
وجود نسبیت در اصالتها
این نکته روشن است که در نمونه بودن، نسبیت هم وجود دارد مثلا نمونه بودن برای یک محل، یک طبقه، یک گروه، یک شهر، و یک مملکت یا یک جامعه، و بر اساس همین نسبیت میتواند نفوذ رهبران و شخصیتهای مورد توجه، کم یا زیاد باشد و رهبری که از شخصیت عظیمتری برخوردار است نفوذ بیشتری در متن زندگی مردم داشته و در سازندگی آنان مؤثرتر باشد و بالعکس هر چه شخصیت رهبر واژگونه معرفی گردد خطر آن برای جامعه بیشتر است.
**صفحه=23@
بخصوص هر چه دامنه نفوذ آنها بیشتر باشد.
شاید چنین تصور نماییم که وجود شخصیتهای اخلاقی و انسانی در یک اجتماع خود به خود کافی برای رشد افراد آن جامعه میباشد، آیا این نظر منطبق با واقعیت است؟ حقیقت این است که وجود شخصیتها و سمبلهای انسانی در صورتی میتواند مفید واقع گردد که به افراد اجتماع آنطوری که هستند معرفی شوند و افراد وقتی میتوانند از شخصیتهای اجتماع خود بهره گیرند که آنها را آنطور که بوده و هستند بشناسند و در حقیقت «بیش از آنچه که وجود نمونههای انسانی شرط تکامل شناخته شود درست شناخته شدن آنها در افکار افراد، شرط این تکامل است».
در میان گروه نقاشان پیکاسو، به عنوان شخصیت بارز و نمونه کامل شناخته شده، حال اگر طرز کار او بر خلاف آنچه که هست معرفی گردد. ناچار وقتی دستهای برای رسیدن به پایه او از دستورالعملهای غلط تبعیت کنند نتیجتا وجود پیکاسو تنها وسیله رشد نگشته بلکه عامل انحطاط هنر آنان میشود حال اگر پیکاسو نمونه انسانیت معرفی شده بود آن هم نمونهای عالی برای انسانها، دقت کنید که خطر بد معرفی شدنش به کجاها میکشید.
آن کس که به عنوان نمونه انسانیت شناخته شود و جهان بشریت خود را به پیروی از او میشناسد اگر بر خلاف واقع معرفی شود، شخصیتش مسخ شده عرضه گردد و خصائص بارز او به نحوی واژگونه بیان شود بشریت بهسوی سیر قهقرائی و پستی و انحطاط قدم بر میدارد و وجود او نه تنها مایه ترقی و تعالی نیست بلکه عامل ذلت و ضعف انسانهای رنجیده در مقابل سبکسران یغماگر است.
**صفحه=24@
« و راستی اینجاست که انسان از عظمت گناه آنانی که در تحریفهای از این قبیل دسته داشتهاند بر خود میلرزد.» برای نمونه به شخصیت تحریف شده سمبلهایی از انسانیت نظر میافکنیم.
تحریف شخصیت عیسی (ع)
زندگینامه پر جلال مسیح (ع) سراسر عظمت است و روحانیت، در مبارزه با بت پرستی آنچنان او را پر قوت و حریصانه مییابیم که حتی مجالی برای تثلیث و تثلیث آفرینان بعد از خود بجای نمیگذارد نکوتر بررسی کنیم تا اصرار و علاقه او را در بندگی خدا بهتر بیابیم (انی عبدالله انانی الکتاب و جعلنی نبیا) **زیرنویس=سوره مریم آیه 30 .@ او آنچنان میکوشد تا آن گروه زشتخوی بداندیش را در مسیر خدائی قرار داده و به طرف روحانیتی پر جلال، و کمالی بی پایان رهبری نماید، تاریخ عمر او سپری میشود ولی دعوتش بر زبانها در طول تاریخ با سرعت پیشرفت میکند و انسانها یکی پس از دیگری به دعوتش لبیک میگویند. اما در کشاکش این دعوتها شخصیت انقلابی او نیز تحریف میگردد، او که خود در بندگی خدایش آنچنان حریص بود کم کم پسر خدا میشود! بعد خدا میشود و مادرش نیز مادر خدا از آب در میآید! و کم کم برای آنکه عیسی در قیافه تحریف بزرگ جلوه کند به جسم تبدیل میشود! و بدین ترتیب فاجعه شکل میگیرد.
در کنار این جریانات راه علم و فلسفه بر ملل مسیحی باز میشود و با گذشت زمان مردمی دانشمند و حکیم و عالم در میان ایشان ظاهر میگردند. علم، این شخصیت تحریف شده را نمیپذیرد و
**صفحه=25@
بالاخره در دوره رنسانس رأی میدهند که دین مسیح تحریف شده و با هیچ میزان علمی قابل پذیرش نیست.
آنگاه میل افکار اروپا از شرق و غرب متوجه ماتریالیسم میگردد، انسانها از بندگی به پیشگاه معبود حقیقی گریزان میشوند و بتهای هوس در این معبد کهنسال بر باره الوهیت تکیه زده و این خداوندگاران کاذب چنان افکار را به دست میگیرند که انسانهای کوته فکر حاضر شدهاند تا موجودیت خویش را در راه آنها نثار کنند.
آری انسان، گرگ انسان میشود **زیرنویس=فلسفههای بزرگ، چه میدانم، ص 101 .@ و چون خرچنگ در پوسته خود مترصد دریدن همنوع خویش بسر میبرد **زیرنویس=راه و رسم زندگی ص 7 .@ زیرا بشر از پرستش پروردگار یکتا روی گردانیده و در مقابل ربالنوعهای دروغین سجده میکند و هستی خویش را برای ارضای این الهههای ننگین از دست میدهد و مسلما لازمه این بت پرستی از بین رفتن شخصیت انسانها و متلاشی شدن اجتماعات آنان است.
افرأیت من اتخذالهه هویه و اضله الله علی علم **زیرنویس=سوره جاثیه آیه 22 .@ آنچه مسلم است محصول هوی پرستی، گمراهی و سرگردانی و مولود کجروی بیچارگی و زبونی است.
و از دیگر سو، این دین تحریف شده وسیله خوبی میشود تا استعمارگران بر هستی تودهها بتازند و همیشه دم از عشق و محبت و نوعدوستی بزنند و بر موجودیتشان مسلط گردند تا آنجا که به قول بانتوس «استعمارگران انجیل به دست آمده و آن را تقدیم ما کردند،
**صفحه=26@
ما صاحب انجیل شدیم و آنها همه ثروت ما را گرفتند **زیرنویس=نژادپرستی و جهان خواری، ف، لئونیدوف ص 37 .@.
راستی بشر چگونه میتواند زیانی که از این تحریف شخصیت بر پیکر خویش وارد کرده جبران کند؟ و آیا میتواند زیانی که از جبهه گیری علم مقابل دین متوجه او شده است را تلافی نماید؟ **زیرنویس=انگیزه این تضاد را در مقاله م، محمدی در همین کتاب بخوانید .@ این سؤالی است که در سرنوشت بشریت سخت تأثیر دارد. در صورتی که به پاسخ صحیح آن برسد و راه چارهای بیندیشد.
تحریف شخصیتهای اسلامی:
با چهره تحریف شده شخصیتهای اصیل مذهبی، قرنها عنان رهبری مردم را در دست گرفت و مردم را از مسیر حرکت تشیع راستین به دور داشتند. تحریف سمبلهای انسانی تشیع، در طول تاریخ، از چند نظر صورت گرفته است از نظر فکر، از نظر تماس با مردم، از نظر مواجه شدن با مسائل اجتماعی، از نظر تلاش و مبارزه در راه هدف و از نظر یک رهبر مورد انتظار امت.
پیامبر اسلام را نظیر تمام قلدران و زورگویان دنیا مینمایانند که برای آنکه سوار خر مراد شود یک دسته را با شمشیر علی میکشت و یک دسته را با پول خدیجه خریداری میکرد. بعد علی را 25 سال خانه نشین میکنند که بی صدا و ساکت و صامت نشسته و عزا گرفته که چرا حقش را خوردهاند. و یا وقتی که بخواهند از قدرت و شهامتش سخن گویند عکس ذوالفقارش را همه جا میکشند و به همه نشان میدهند که چگونه علی همه کارها را به وسیله زور پایان میداد.
**صفحه=27@
و اگر گوشه نشین میشد، آنچنان ارج میافت که گویی تا خدایی قدمی فاصله ندارد.
از امام حسن آدمی درست میکنند غریب و بی پناه و پریشان سرکوفته از همه چیز و همه کس و با آنکه بیعت معاویه را پذیرفت باز آن خبیث ملعون او را زهر خوراند.
امام حسین که مظلوم کربلاست، آن ظالمین بی حیا، با آنکه از دست او آزاری ندیده بودند باز به جنگش آمدند و همه چیز و همه کس را از او گرفتند و هدف انقلابی او را در این شعر خلاصه میکنند.
یقین دارم که در دل آرزویی++
بهجز دامادی اکبر نداری
و به همین ترتیب ابوالفضل سقای شهیدان میگردد و امام سجاد (ع) هم که بیمار است و غیر از راز و نیاز و گریه و زاری کاری ندارد. و زینب هم که با کلمه در بدر و اسیر معرفی میشود، زنی که در خرابههای کوفه و شام سرگردان و پریشان است و از خانه و کاشانه آواره؟! آیا بهراستی از هیمن یک بعد، قهرمان بودند و کمالات دیگری نداشتند؟ در مسائل اجتماعی بی ابتکار و از مواجه شدن با حوادث گریز داشتند و در مقابل ظلم حاکم و جهل توده ساکت بوده و هیچ گونه حرکتی نداشتند.
و آیا علی 25 سال در حکومت دیگران منتظر فرصتی نمیبود تا جور را دیگر گونه کند و نور پر فروغ حیات را بر جامعه ظلمت زده خویش بیفشاند، و آیا علی همان آزاده سوخته دلی نبود که در راه نجات بشریت نرد عشق میباخت و پیوسته دل در گرو این راه داشت تا
**صفحه=28@
سرانجام شهید عدالتش شد. آیا زینب دختر علی قبل از در بدر و اسیر بودن همان کسی نبود که در کنار برادر زادهاش علی بن الحسین پایههای حکومت اموی را لرزاند و نقاب از چهره رسوای این حاکمان پلید برکشید؟ و راستی آیا حسین و اصحابش قبل از مظلوم و مقهور بودن همان برپاکنندگان موج خشم آزادگان در طول حیات شیعه نبودند؟ مگر قهرمانان راستین تشیع، که در حکومتهای اختناق آمیز ظلم و جور خلفا و جانشینان پیامبر!! بپا میخواستند به فریاد درد آلود مردم محروم جواب میدادند از چه حرکتی الهام گرفتند؟
بهر حال، ما با رهبران بزرگ خود سخت بیگانهایم و راهمان از مسیر حرکت آنان به دور افتاده است برداشت ما از وجود این آزادمردان پاک نهاد و در یک بعد خلاصه میشود و چنان مصرانه این بعد را عظمت داده تا به بیراهه افتادهایم.
تحریف اصالتها و سمبلها
بررسی مفصل این سؤال نیاز به مجالی و مقالی دیگر دارد ولی مختصرا باید بگوییم که تحریف کنندگان به دستههای زیر تقسیم میشوند:
گروهی از آنان به مسائلی سطحی نگریسته و در وجودشان ژرف نگری به چشم نمیخورد. دستهای مغرض بوده و برای حفظ مطامع و مصالحشان به این کار مبادرت میورزیدند، برخی نادانسته یا ناخواسته وسیله استفاده استعمارگران و مغرضان قرار گرفته و جمعی به خاطر مسأله آب و نان هر روز شاخ و برگی تازه به مسائل
**صفحه=29@
میافزودند و عدهای نیز از فرط علاقه و محبت نسبتهای ناروا به این و آن دادند و گاهی علی را پسر خدا خواندند و زمانی دیگری را خدا نامیدند در صورتی که تحریف در حد دشمنی و غرض ورزی باشد نتایج سوئی ببار میآورد که زیانش دیربازی است متوجه جامعه بشری شده است.
آنها که برای رهایی مردم از دیو نادانی و ناداری و بهره دهی دست به هر کوششی میزدند تا نور عدالت را بر چهره سرد و بی فروغ بشریت بتابانند در نظامهای جهل و خودخواهی چنان با سیمایی مظلوم بی اراده معرفی میشوند که انسان اصلا نمیتواند تصور کند که این فریبکاران پلید چه مزدورانه شخصیت را تحریف کردهاند و آنهائی را که میتوانستند عاملی برای نجات و حرکت آفرینی جوامع باشند وسیله برای خواب کردن و استعمار کردن و بهره کشی قرار دادند.
در کنار این تحریف شخصیتها و سمبلها، اصالتها نیز ببازی گرفته شدهاند چنانکه از مسائلی چون توحید، عدل، معاد، ولایت، صبر، توسل، توکل، آزادی، گذشت، ایثار، فداکاری، تقوی، تقیه، قضا و قدر، مشیت الهی، سنت الهی و… مفاهیمی که در مسیری جز مسیر خدائی و توحیدی قرار گرفت، در حالی که هر کدام از آنها سازندگی، پویائی و جهت گیری انسانی و الهی نیرومندی دارد و میتواند جامعهها را دگرگون و ویرانهها را آباد و مردم را متحرک کند. تجزیه و تحلیل در این مورد را نیز به وقتی دیگر موکول میکنیم
**صفحه=30@
فرصت در مسئولیت
تنظیم: ق- نیرو (از بوشهر، 5 طبیعی)
درود به فرصت جویان راستین در غروب ارزشها و با ارزش جلوه کردن ابتذالها! و خلاصه شدن آنچه معنویت و انسانیت است در مادیت پست و بی جان! به این امید غلط که زندگیشان (و زندگیمان) جانی تازه بگیرد!!
ولی اکنون که خویشتن خویش را از یاد بردهایم، غروبمان غروب زندگی مان آنچنان سرد و دلگیر شده که آگاه شدهگان، آنها که درد را حس کرده و رسالت را درک نمودهاند باید این غروب تاریک زمان را ژرفانه کند و کاو کنند، تا شاید جای پائی و فرصتی برای سخن گفتن با مردم خویش بیابند و زیستنی انسانی را معنی بخشند.
چنان خستگی ناپذیر کاوشگری کنند تا شاید همه کمبودها، خود باختنها، خودفراموشیها، رو به سردی و زردی گرائیده و دیو ظلمت را اندکی به زانو در آورند، هرچند که این بادهها به مستی ما و ماده پرستی ما و تیره شدن انسانیت ما کفاف نمیدهد
**صفحه=31@
چون با بودن این عربدههای مستانه و سقف شکافتنهای ناآگاهانه و غربی شدن احمقانه، این نالههای گم برد و کم قدرت هر چند درمان کننده درد نیست ولی امیدوار کننده است.
هر روز که شرقی، بیشتر شخصیت و ملیت و استقلال فرهنگی و ایدئولوژیکی خود را فراموش میکند نیاز به یک رهبری دلسوزانه و اندیشههای ایده آل حس میشود و باید اکنون از فرصت به دست آمده دستاری ساخت.
دستاری نه از نوع ابتذالها و چشم به دهان غرب داشتنهای غلط که برای زنانمان اسارت و برای اکثریت توده ما میمونی و بوقلمونی زندگی کردن ببار آورده، و همچنان خواهد آورد **زیرنویس=بادها زوزه کشان .@ بلکه دستاری از خود شناسی و درک حقیقت زندگی، و درک انسان بودن خویش، و برده نبودن. این دستار که مردان بستند و نامردان بشکستند ولی با وجود مستیهای قبلی و فعلی ما، و واژگون شدن حقیقتها و برپا شدن آرزوها و ایدههای کاذب، هنوز نور ضعیف امیدوار کنندهای به هنگام طلوع در شرق و به هنگام غروب در غرب به چشمهای منتظر فرصت میرسد، تا همگی ما از فرصتی که در شرق پدید آمد و شما از فرصتتان در غروب استفاده برید:
در راه نیرو بخشیدن چراغ حقیقت و راستی و فهماندن زن بودن به زنان و مرد بودن به مردان، و این وظیفه است، و وظیفهای است در هنگام خاموشی چراغها و باز ایستادن آنها از تکاپو که مساوی با تبدیل فضیلتها به رذالتها، نور به ظلمت، علم به جهل و
**صفحه=32@
… از آن جهت که انسانیم و انسان بودن یعنی مسئول بودن و پذیرفتن بایستن در نتوانستن **زیرنویس= امام سوم شیعیان جهان یعنی حضرت حسین بن علی این مفهوم غنی و سازنده را در عالیترین اوج انسانی و خدائیاش و در پرشکوهترین و ژرفترین حرکتهای تاریخ که پیشتاز همه حرکتهاست نشان داد (قوموا) .@ آرزوی موفقیت برایتان دارم، گرچه این که ما هستیم انسان بودن نیست! بلکه… و انسانی گفتن، انسانی زیستن، انسانی عمل کردن، انسانی جهت دادن و انسانی رهبری کردن، مسئولیتی است که بر دوش انسان است. خود را مسئول میدانم که بر مسئولیتها انگشت بگذارم سخنم در یک جمله خلاصه میشود:
سخن مسئولیت وقتی که افراد مسئول کم اند و انسان بودن یعنی مسئول بودن و این مسئولیتهاست که تلاشهای شما را نتیجه میدهد و فرصتهای تازه در غروب کشف میشود، فرصت هائی که باری سنگین بر دوش انسانها قرار میدهد و میشود گفت فرصت در مسئولیت و انسان بودن برای آگاهی دادن و آگاه زیستن، اگر سخن به اغراق نگفته باشم.
والسلام
***
«خودآگاهی فردی، خود آگاهی اجتماعی رسالتی است که بر دوش انسان قرار دارد تا استحمار نشود» (استحمار)
**صفحه=33@
رسالت روشنفکر
تنظیم از: م، محمدی (از: تهران)
بحث و بررسی پیرامون رسالت روشنفکر شاید یکی از اساسیترین و حیاتیترین مسائلی است که در سطح جهانی مطرح است:
نکتهای که باید به آن توجه تمام کرد پیدایش روشنفکر در جامعه اروپائی، امریکایی، آسیائی و افریقایی است و این که اصولا این مفهوم کی و از کجا مطرح شده و طبقهای بنام روشنفکر را به وجود آورده است.
در دنیا مسأله روشنفکر برای اولین بار در اروپا پس از قرون وسطی حدود قرن 17 مطرح میشود و قشر روشنفکر به وجود میآید و سپس از قرن 19 به بعد قشر روشنفکر با همین نام و همین ویژگیها که در اروپا تشکیل شده به کشورهای دیگر جهان صادر میشود.
به همین جهت شناختن رسالت روشنفکر وقتی ممکن است که ویژگیها روشنفکر اروپائی را بشناسیم زیرا پیدایش طبقه روشنفکر
**صفحه=34@
در اروپا بوده و باید ببینیم در چه شرایط تاریخی و اجتماعی به وجود آمده و چه خصوصیاتی داشته است و چگونه به دیگر مناطق صادر شده است تا در پی آن بتوانیم درک کنیم پیدایش روشنفکر افریقایی امریکایی لاتینی، ایرانی که ادامه پیدایش روشنفکر در اروپاست چگونه و در چه شرایطی است و چه رسالتی بر دوش دارد.
چون امکان ندارد روشنفکر را شناخت و روشنفکر نیز خود، جامعه خود را و رسالتی که در برابر جامعهاش دارد و مدعی است باید عمل کند بتواند بشناسد مگر آنکه خود را بشناسد.
این خودشناسی نیز وقتی پیدا میشود که ببیند قشر او، خصوصیات طبقه او از کی و از کجا آغاز شده است و در چه شرایطی به وجود آمده است:
پس از بررسی خویش است که میتواند جامعه خود را بشناسد و در مسیری که باید و شاید حرکت کرده و از آن راه به آگاه کردن و پویائی ایجاد کردن اقدام کند. از آن راه برود و از آن راه ببرد.
ما نیز هم اکنون در نیم قرن اخیر دارای طبقه و لایهای از اجتماعمان بنام روشنفکر شدهایم ناچاریم قبل از هر چیز به تجزیه و تحلیل این طبقه بپردازیم و اگر هم جزو آنها هستیم به تحلیل خودمان و ببینیم از کجا و چگونه و چرا آمدهایم و چگونه به وجود آمدهایم زیرا میدانیم ما کپیه روشنفکر در جامعه اروپائی هستیم و روشنفکر آمریکای لاتین، آفریقا، آسیا نسخه بدل روشنفکر اروپائی است بدون کموکاست در اینصورت امکان ندارد خود را بشناسد مگر آنکه نسخه اصل را بشناسد، موقعیت او، پیدایش او و جامعهاش
**صفحه=35@
تاریخ و نقش او را بشناسد و خصوصیات فکری و اعتقادی او را درک کند. به یک عبارت روشنفکر غیر اروپائی را نمیتوان شناخت مگر اینکه قبلا روشنفکر اروپائی را بشناسیم.
اهمیت بحث وقتی بیشتر کشف میشود که میبینیم درباره این مسئله آنقدر برداشتهای نادرستی شده و همانند بسیاری از مسائل مسخ شده و تحریف گردیده و مبهم است به طوری که حتی کلمه روشنفکر که در بین ما مطرح شده غلط به زبان ما آمده است و از اول اشتباه ترجمه کردند و در اینصورت درک میکنیم وقتی کیفیت نامگذاری را نیز اشتباه کنیم چگونه از ریشه و اساس کار مسیری و خطا پیمودهایم.
اصولا کلمهای که در اروپا ویژه این طبقه و نام خاص آن است انتلکتوئل است که از ریشه انتلکت یا انتلژنسیا گرفته شده است Inellect یا Intelligence به معنای مغز، هوش، خرد، قدرت ادراکه و هوشیاری و فهم است و انتلکتوئل یعنی باهوش، با فهم، آدم متفکر بنابراین به فرد یا طبقهای از طبقات اجتماعی انتلکتوئل گفته میشود که ویژگی کاملا بارز و روشن او در جامعه استعداد فکری و مغزی و هوشی اوست، این معنی لغوی آن است.
اما معنی اصطلاحی که موضوع بحث اساسی است عبارتست از اینکه انتلکتوئل عبارتست از:
طبقه یا فردی از طبقهای که کار مغزی میکند
اصولا میشود طبقات گوناگون اجتماع را به دو گروه و طبقه کلی تقسیم کرد:
1- طبقهای که بیشترین کارش کار بدی و بدنی است.
**صفحه=36@
2- طبقهای که بیشترین کارش کار مغزی است.
از گروه اول میتوان کارگران، کشاورزان، را مثال آورد و از گروه دوم، شعرا و نویسندگان را مثل زد.
البته طبیعی است که کارگران و کشاورزان در عین حال که کار بدنی میکنند ولی ناچارند کار فکری نیز تا حدودی داشته باشند به همین نحو شاعران، نویسندگان نیز تا حدودی کار بدنی دارند آنچه که باعث دسته بنی میشود اینست که همانطور که آمد بیشترین کارش بدنی است یا فکری والا محال است که صد در صد خالص باشد و فقط از دو کار یک کار را انجام دهد. انتلکتوئل همانطور که آمد طبقهای است که کار مغزی میکند.
استادان دانشگاه، وکلای دادگستری، رهبران احزاب و اجتماعی، روزنامه نویسان، خبرنگاران، مترجمان، نویسندگان، شاعران، نقاشان، هنرمندان، کارمندان اداری، مهندسها، طبیبها، متخصصان رشتههای مختلف علمی، کارشناسان مختلف ادبیات و علوم انسانی، روحانیون و علمای مذهبی، فلاسفه، اینها همه انتلکتوئل هستند.
مترجمان و نویسندگان ما وقتی انتلکتوئل را خواستند به فارسی درآورند اشتباها کلمه روشنفکر را بجایش نهادن و اشتباه از همین جا شروع و گسترش یافت.
در تعریفی که از انتلکتوئل آمد و برایش نمونه آوردیم آیا میشود عین آن را در مورد روشنفکر بکار برد؟! آیا میشود به همه گروههای نامبرده بالا صفت روشنفکر داد؟ نه زیرا روشنفکر
**صفحه=37@
مفهومی است کاملا روشن و نیاز به تعریف ندارد. به عبارت ساده کسی که فکر روشن و باز دارد و این کلمه در فرانسه و انگلیسی معادل دارد.
کلمه روشنفکر معادلش در فرانسه کلربوایان است یعنی روشن بین، آدمی که محدود نیست، منجمد نیست، زماناش را، خودش را، موقعیتاش را، موقعیت جامعهاش را، مسائل جامعهاش را با فکری باز درک کرده و تشخیص میدهد، تحلیل میکند، استدلال کرده و میتواند به دیگری بفهماند.
بنابراین روشنفکر که در زبان فارسی آمده، از موقعی است که ادبیات و زبان فرانسه بیشتر در میان تحصیل کردهها ما رایج بود و بهطور کلی:
روشنفکر به معنای کسی که حتما کارش کار مغزی و شغلش کاری مغزی باشد نیست بلکه ممکن است کاری بدنی داشته باشد ولی روشنفکر باشد.
در زندگیمان به افرادی برخورد میکنیم که حتی از لحاظ علمی تحصیلات عالی دارند، کار مغزی دارند ولی به اندازه یک دب اکبر هم نمیفهمند. عکس آن، افرادی که بیشترین کارش بدنی است را میبینیم که روشن بین و روشنفکر است و دقیقا درک میکند میفهمد کجاست، چه میخواهد، جامعهاش را، زمانش را و موقعیت خود و دردهای جامعهاش را میفهمد.
آری تحصیل و سواد و مدرک انسان را روشنفکر نمیکند، روشنفکر خصوصیت دیگری است که باید با ملاکهای دیگری شناخت والا میبینیم فلان کس سواد دارد، ترجمه هم میکند اما هر مزخرفی
**صفحه=38@
را ترجمه میکند و هر چه دلش میخواهد مینویسد کاری ندارد که این ترجمه چه نقشی و چه رسالتی دارد؟ آیا او روشنفکر است؟ عکس آن هم صادق است آیا میشود به کسی که کار بدی میکند به او هم گفت روشنفکر نه؟ ملاک روشنفکری ملاک دیگری است به طور کلی:
روشنفکر عبارتست از یک صفت برای تفکر یک فرد ولی انتلکتوئل صفت است برای شغل یک فرد.
به همین جهت برخی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند و برخی از انتلکتوئلها روشنفکرند. پس روشنفکر ترجمه انتلکتوئل نیست به همین جهت برای این لغت بجای روشنفکر، کلمه تحصیل کرده بهترین لغتی است که ما میتوانیم برای کلمه انتلکتوئل بکار بریم، برای آنکه چیزی را تحصیل کرده و بعد با آن مایههای فکریاش کار میکند.
پیدایش انتلکتوئل در اروپا
این تحصیلکرده که کار مغزی میکنند به مفهوم موجودش در قرن 17 به وجود آمدند. مگر در اروپا قبل از قرن 17 تحصیلکرده نبود؟ چرا ولی مفهومی که ما در نظر داریم که همان کلمه انتلکتوئل است مفهومی است خاص و ویژه والا به معنای عام و همه گیرش همه علما، شعرا نویسندگان در همه دورههای تاریخ انتلکتوئل هستند حتی در یک قبیله بسیار ابتدائی آنکس که اعمال جادوگری میکند نیز در برابر دیگران انتلکتوئل است اما به معنای امروز که میگوییم تحصیل کرده یا طبقه تحصیل کرده همان طبقه خاصی است که در دنیا
**صفحه=39@
از لحاظ فکری و روحی و اعتقادی بر جامعه بشری حکومت دارد و طبقهای است که بعد از قرون وسطی در اروپا در برابر طبقه علما و روحانیون کاتولیک و جدای از مدارس دینی، دانشکدهها، و مدرسههایی به وجود آمد که علوم غیر دینی را درس میدادند و فلسفه و علم را در خدمت زندگی قراردادند و از خدمت کلیسا بدر آوردند به همین جهت علوم مختلف وارد زندگی شد و معماری و مهندسی، نقاشی، شعر، ترجمه، نویسندگی، ریاضی و فیزیک و شیمی و داروسازی و علوم دیگر روز بروز گسترده گردیده و از خدمت کلیسا و اربابانش درآمد به طوری که به تقسیم بندی کاملا مشخصی تبدیل گشت، علوم قدیمه که عبارت بود از علومی که همگی دور و بر مذهب کلیسا میچرخید و به توصیه و تبلیغ عقاید کلیسا، و علوم جدیده که شامل همه علوم مربوط به رشتههای کشاورزی، صنعتی، پزشکی تاریخی و غیره میشد.
برای این علوم تشکیلات کلاسی و مدرسهای به وجود آمد به طوری که کم کم همه زندگی اروپائیها به دست فارغ التحصیلان این علوم افتاد و اروپائیها اصطلاحی جدید برای خویش یافتند علمای غیر دینی یا انتلکتوئلها، تحصیل کرده، والا در قرنهای 14 و 15 وقتی مثلا در محفلی میگفتند علما آمدند معلوم بودی علمای دین را میگویند ولی در قرنهای 16 و 17 و 18 بخصوص 18 و 19 به بعد حتما باید مشخص کنند کدام علما؟ علمای دینی یا علمای غیر دینی؟ این علمای غیر دینی یک پدیده تازه بود که قبل از قرن 17 در اروپا وجود نداشت.
**صفحه=40@
در اول انگشت شمار و در گوشه و کنار از این گروه به وجود آمد، کپرنیکها، گالیلهها و غیره ولی کم کم این قشر توسعه پیدا کرد بهطوری که بیان شد همه سطوح زندگی را فرا گرفت و در رشتههای گوناگون گسترش یافت و این علمای غیر مذهبی یعنی انتلکتوئلها که کار مغزی میکردند و در مدارس غیر دینی تحصیل مینمودند و استادان غیر دینی آنها را پرورش میدادند طبقهای را که در همه شهرها، و همه طبقات و همه مناطق و دهات چهرهای کاملا مجزا و مشخص داشتند و بهوضوح از قشر و طبقه علمای دینی جدا میشدند، اینها همگی انتلکتوئل بودند، بهطوری که در قدیم هر جا قدم میگذاشتی آن کس که سوادی داشت همان کشیش بود و چند نفر که در خدمتش بودند و بقیه کارگرانی بدنی بودند،
ولی اکنون طبقه سومی به وجود آمد که صد در صد کارگر بدنی و یدی است و نه تبلیغ دین و در خدمت دین بلکه تحصیلکرده علوم جدید است، مهندس در رشتههای (کشاورزی، ساختمانی و غیره) کارشناس علوم کشاورزی، صنعتی و غیره، اینها همگی طبقه جدیدی را تشکیل میدهند که میدانی جدید و حوزهای جدید جهت فعالیت خود پیدا کردهاند و در اروپا به نام انتلکتوئل که ما به آنها روشنفکر میگوییم نامیده میشوند در اینجاست که درک میکنیم وقتی میگوییم انتلکتوئل یا تحصیل کرده به معنائی که ما در نظر داریم از قرن 17 به بعد در اروپا به وجود آمد مقصود ما روشن میشود والا به معنای عمومیاش در طول تاریخ هر کس کار مغزی میکرده انتلکتوئل بوده است در اینجا به نکته دیگری میرسیم که:
**صفحه=41@
طبقه کی تشکیل میشود؟
طبقه وقتی به وجود میآید که در سراسر اندام جامعه پخش شده باشد بهطوری که هر جا که قدم میگذاری گروهی با ویژگیها معینی از لحاظ اقتصادی و فرهنگی وجود داشته باشند والا اگر در پایتخت یا فقط چند شهر بزرگ افرادی با ویژگیها خود به وجود آمده باشد در این صورت نمیتوان گفت یکی از طبقات کشوری را به وجود آوردهاند:
مثلا کارگران صنعتی وقتی بهصورت یک طبقه اجتماعی در میآیند که به صورت یک لایه در سراسر اندام اجتماع پخش شده باشند و الا اگر در یک جامعه منحط از لحاظ کشاورزی فقط در گوشهای از آن مدرنترین تشکیلات صنعتی به وجود آید نمیتوان گفت طبقه کارگران صنعتی در این جامعه به وجود آمده است.
اشتباهی که غالبا میکنند این است که تصور میکنند با به وجود آمدن چند تا نویسنده، مترجم، محقق در منطقهای طبقه انتلکتوئل یا تحصیلکرده غیر مذهبی به وجود آمده است در صورتی که اینها گروه اجتماعی است و هنوز صورت طبقه به خود نگرفته است.
طبقهای که تشکیل میشود، زبان خاص، فرهنگ خاص، شغل و وضع اجتماعی خاص، سلیقه و ادبیات هنر خاص، شکل زندگی خاص خودش دارد و در سراسر اندام جامعه پخش شده به طوری که هر جا قدم بگذاریم آثاری از وجود این طبقه بیابیم.
این خصوصیات بر اثر تبلیغ و مطالعه چند تا کتاب و ترجمه چند تا متن و شنیدن چند تا سخنرانی به وجود نمیآید بلکه بر اثر شرایط عینی و تاریخی جامعه و بر اساس روابط واقعی و خارجی
**صفحه=42@
که از متن نیازهای جامعه بر میخیزد این خصوصیات برای طبقهای خاص پیدا میشود.
به همین جهت طبقه روشن فکر (با توجه به اینکه بیان شد اصطلاحی غلط است و باید گفت تحصیلکرده) وقتی بخواهد در جامعهای به وجود آید باید متناسب با شرایط خاص آن جامعه باشد و اگر متناسب با جامعهای دگر که دارای فرهنگ، زبان، تاریخ، شرایط اجتماعی و مذهبی خاصی است به وجود آید نه تنها طبقه روشنفکر نیست بلکه باید گفت طبقهای است که درست کپیه روشنفکران اروپائی و بی ربط به جامعه غیر اروپائی است زیرا در آنجا شرایطی وجود داشته که این شرایط در جای دیگر با فرهنگ و زبان و تاریخ دیگری نبوده است،
در آنجا (اروپا) پیدایش این طبقه امری طبیعی است زیرا از متن نیازهای جامعه تحت تسلط کلیسای قرون وسطایی برخاسته که میخواسته از این تسلط به درآید به همین جهت است که ناچاریم برخی از شرایط پیدایش این طبقه را در اروپا تجزیه و تحلیل کنیم سپس به بینیم آیا در جامعه خودمان و دیگر جوامع غیر اروپائی چه گونه بوده و به چه شکلی بوده تا روشن شود که پیدایش طبقه انتلکتوئل یا (روشنفکر اصطلاحی) در جوامع غیر اروپائی تحت چه شرایطی به وجود آمده آیا از متن شرایط اجتماعی خودش الهام گرفته یا نسخه بدل روشنفکر اروپائی است.
«ناتمام»
**صفحه=43@
حماسهی عشق
از: الف. -پ.
اوست معشوق راستین، اوست محبوب واقعی، اوست معبود حقیقی، بدو عشق ورزید، بر آستان او سرسائید، به پیشگاه کبریائیاش نغمه فرق سر دهید، در گلستان عشق او دستان سرایی کنید و بر بارگاه قدسی او جبین عبودیت نهید «او» کیست؟ او که همه اوست، او که بی نهایت مطلق است، او که پدید آورنده هستیهاست، او که جز او نیست. سوز و گدازتان، راز و نیازتان، ذکر و نمازتان، خواب و خوراکتان، اندیشه و فکرتان، حیات و مرگتان همه باید برای او باشد که اسلام چنین میگوید و چنین میخواهد و جز این اسلام نیست و این چنین است ترانه قهرمانی مسلمان یا مسلمانی قهرمان که: «ان صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین»، این است شعار ابراهیم و ابراهیمگونههای تاریخ و نه تاریخ ثناخوانان و مدح پروران، بلکه تاریخ توحید، تاریخ خلقت و تاریخ فطرت.
عبادت برای او، تلاش و کوشش و جوشش برای او، حرکت و آرامش برای او، سکون و تپش برای او و این مفاهیمی است که بهگونهای والا بر سینه کتاب قرآن که رونوشتی از کتاب آفرینش
**صفحه=44@
است نقش بسته.
اما سؤال آنهم سؤالی کهن که همپای با تاریخ توحید وجود داشته، و آن سؤال اینکه، درست است که یکتاپرست باید او را بخواهد و بدو عشق ورزد، اما چگونه؟
یکتاپرست هرچه باشد یک انسان است با ادراکات محدود با عواطف محدود، و انسان محدود، اگر قرار باشد که معشوقی را دوست بدارد و به پیشگاه محبوبی ترانه عشق سر دهد، از دو راه امکان پذیر است:
1- معشوق را با یکی از حواس خود دریابد، یا صدایش را بشنود، یا سیمای دل انگیزش را ببیند، یا اندام پر طراوتش را لمس کند، یا بوی او را یعقوب وار با مشام جان دریابد که:
«انّی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون»
یا با نیروی چشایی جان، مزه عشق را بچشد، و منطقه شور و شیرینش را با پای ذائقه سیر کند، یا ممدوحی را برگزیند و چشم طمع بر دست او دوزد تا در مقابل مدحی و تملقی، بوی صلهای بخشد.
2- از رهگذر تخیل که سراینده و پردازنده، بر راهوار خیال بنشیند و تپه و ماهور بیابان و هم را در نوردد و با سیمرغ خیال در فضای عالم توهم پرواز کند و از باده قیاس و گمان سرمست شود بی دهن بخندد و بی منت دیده، خلق عالم را بنگرد و بسراید که:
یا رب چه خوش است بی دهن خندیدن++
بی منت دیده، خلق عالم دیدن
و این همه دیدنها و شنیدنها و خیال پردازیها و مدیحه سرایی هائی است
**صفحه=45@
که سهم اعظمی از ادبیات جهان را تشکیل میدهد.
شاعر، ماه را که میبیند، رخ زیبای معشوق را به یاد میآورد و سرو را که مینگرد، دلش در هوای قد رعنای دلبر میتپد و هلال مه نو کمینه کمان ابروی معشوق اوست که:
ماه دیدم رخ زیبای تو آمد یادم++
سرو دیدم قد رعنای تو آمد یادم
دوش افتاد نگاهم به هلال مه نو++
خم ابروی دلارای تو آمد یادم
و نیز ریاضت کشانه به کیفیت چشم معشوق میپردازد، زیرا که همچون بادام است و مرتاضی به بادامی سر میکند:
مرا کیفیت چشم تو کافیست++
ریاضت کش به بادامی بسازد
و آنگاه در عالم وهم، خیال معشوق را در آغوش میکشد، سحرگاهان، بوی گل خیال فضا را عطرآگین میسازد:
نسیمی کز بن آن کاکل آیو++
مرا خوشتر زن بوی سنبل آیو
چو شو گیرم خیالش را در آغوش++
سحر از بسترم بوی گل آیو
و یا پروانه را از کنار بستر معشوق آهنگ دور باش میدهد که صدای بالش خواب نوشین او را آشفته نسازد که:
پروانه امشب بر مزن بالین آن سیمین بدن++
ترسم صدای بال تو از خواب بیدارش کند
و گاهی آنچنان در برابر معشوق ضعیف و زبون و ناچیز میشود که با صد بار نزول اجلال به دیدگان عنکبوت از او خبری نخواهد شد
گشتم چنان ضعیف که در چشم عنکبوت++
صدبار پیش رفتم و وی را خبر نشد
و خلاصه در فراق محبوب آنچنان نزار میگردد که باد، دامان
**صفحه=46@
طبیب، احتمال دور افکندنش را از بستر دارد:
طبیب بر سر بالین من آهستهتر بنشین++
که ترسم باد دامانت زن بستر دورم اندازد
و آنجا که سراینده برای گرم شدن اجاقش و چرب شدن آشش بر کرسی مدیحه سرایی مینشیند، چه سخنها که نمیگوید و چه حقارتها که ظاهر نمیسازد و چه ضعفها و زبونیها که از خود نشان نمیدهد و چه جلالها و جبروتها و بزرگیها که از دریا وهم برای ممدوح به ارمغان نمیآورد
آن حکیم خراسانی سرایش را بنگرید که در برابر یکی از خودخواهان سلجوقی چهها میپردازد، در حالی که تمامی سلجوقیان طفل ابجد خوان مکتبش نیستند:
با فلک آندم که نشینی بخوان++
پیش من افکن قدری استخوان
کاخر لاف سگیت میزنم++
دبدبه بندگیت میزنم
آن هندی سرایش را میبینیم که سحرگاه با هزاران امید به کوی کبیر صفوی آمده تا همچون سگی در رکاب حضرت سلطان بن السلطان و خاقان بن خاقان به شکار برود ولی وقتی سر میرسد ممدوح رفته است و سگ را متحیر گذارده است:
سحر آمدم به کویت به شکار رفته بودی++
تو که سگ نبرده بودی به چکار رفته بودی
و حکیم عراقی سرایش را بنگرید که چگونه دل در گرو مادر ناصرالدین شاه قاجار میبندد و چگونه آن بت 90 ساله را میپرستد و چگونه در پیشگاه این دلبر کهنسال میسوزد و میگدازد و میسراید که:
**صفحه=47@
بهشت را چه میکنم بتا بهشت من تویی++
بهار و باغ من تویی ریاض و کشت من تویی
بکن هر آنچه میکنی که سرنوشت من تویی++
بدل نه غایبی زن جان که در سرشت من تویی
نهفته در عروق من چو پودها به تارها
و آنجا که قار است از طرف این علیا مخدره آسمان جاه، زن تیغ منزلت دیدگان کیسه پول باز گردد و چشمکی بهسوی شاعر بزند و صدای دل انگیز درهم و دینار او را در نشئهای رؤیائی فرو برد، سخنش اوج میگیرد و عدد و معدود و زمین و زمان را به پایکوبی و رقص میکشاند که:
یگانهای که از شرف دو عالمند چاکرش++
زن کاینات منتخب سه روح و چار گوهرش
به پنج حس و شش جهت نثار هفت اخترش++
به هشت خلد و نه فلک فکنده سایه معجرش
به خلق داده سیم و زر نه ده نه صد هزارها
و من بر سر آن نیستم که بیش از این باز گویم که قابل خرده گیری است، زیرا که هزاران خروار از این همه ادبیات توان آن را ندارد که با جملهای یا مصرعی متعهد، لاف برابری بزند.
و اگرچه بودند در میان آنها که این قیمتی لفظ در دری را نثار خاکپای خوکان نمیکردهاند ولی از نظر کمیت اندک بودهاند اگرچه از نظر کیفیت بسیار.
خلاصه این مختصری بود از انبوه اینگونه ترانهها و نغمهها
**صفحه=48@
و زمزمهها و مدحها و خیال پردازیها از دیدگاه عاشق لحظه نگر و شهوت ران و دم بین و جاه طلب و فقط از همین دو راه بوده است که میتوان عشق ورزید یا با حواس ظاهر یا با تخیل، و آیا اسلام که این همه انسانها را به دوست داشتن خدا و حب و ود و ولایت و عشق و محبت او دعوت میکند جز از این دو راه، راه دیگری را نشان میدهد یا اینکه باید عاشق سینه چاک خداوندی هم از همین دو راه بگذرد و به همان تخیلات و توهمات و عشق ورزیهای انتزاعی دچار گردد؟
نه،
اسلام از این شعر پردازیها و وهم گرایی ها چیزی نمیداند که «و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له»
عشق اسلام، عشق بزمی نیست بلکه عشقی است رزمی، خداگرای و عاشق در آئین توحید موجودی است رزمجو نه بزمجو
در این حریم اثری از خیالپردازان وهم گرا نیست، سرایندگان این ترانه عشق دیگر شاعرانی هوس آلود نیستند که از بوس و کنار معشوقهشان از خود بیخود شوند و پردازندگان جاه طلب نیستند که بخواهند همچون عنصری در جام زرد طلائی شراب سرخ بنوشند زیرا:
شنیدم که از نقره مزد دیگدان++
زن زر ساخت آلات خوان عنصری
در این دیار راز داران این عشق، قهرمانان پیکار گری همچون نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد و علی و حسین هستند که به یاد زردی روی دردمندان و رنجوران قیام میکنند و خون
**صفحه=49@
سرخشان را برای گلگونه کردن اوراق تاریخ این فروماندگان و خدایشان آنان را به نام «مستضعفین» یاد کرده است نثار میکنند.
پس راه دیگری هم برای عشق ورزیدن به خدا هست و طریق دیگری هم برای اظهار محبت و ولایت به ساحت قدس او باز است و آن راه مبارزه با دشمن خداست، که هر چه عاشق در این راه قدم نهد، بر میزان عشقش افزوده گردد و هرچه در این مسیر گام نهد ملتهبتر و گدازانتر خواهد شد.
تنها راه، که برای دوست داشتن حقیقی او باز است، همین راه است، راه مبارزه، راه نبرد، راه پیکار با دشمن خدا. در این عشق ورزی باید سراپای وجود غرق در نفرت و کینه باشد، مالامال از خشم و انزجار باشد، نسبت به چه کسی؟ نسبت به دشمن خدا. در این راه وجودی عاشقتر است که خشمش نسبت به دشمن زیادتر است و در نتیجه پیکار و نبردش برای سرکوب نمودن دشمن بیشتر است.
مقدمه ایمان به خدا کفر به «طاغوت» است و طلایه دار این عشق، نفرت به دشمن او که «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله» و نتیجه این کفر و ایمان و این کینه و قهر، چنگ زدن به حبل ولای خداوندی است که «فقد استمسک بالعروة الوثقی» آنهم ریسمانی که هرگز پاره نگردد و پیوندی که زنگار روزگار بر چهره او ننشیند که: لا انفصام لها.
تخیل نیست، وهم گرا نیست، بوالهوسی نیست که ماسک عشق بر چهره خود زده باشد.
**صفحه=50@
پند و لاف و گزاف نیست، حقیقت محض است که در واپسین لحظه حیات دنیوی حسین وار این چنین ترانه دوستی سر میدهد و اینچنین گداز عاشقانه به پیشگاه محبوب تقدیم میکنند که:
«لا معبود سواک»
مستی این عشق دیگر از باده حمرا نیست، و رقص و نشاطش نتیجه نوشیدنهای پیاپی از جام زرین ساقی نخواهد بود بلکه:
رقص و جولان بر سر میدان کنند++
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود، دستی زنند++
چون جهند از نقص خود، رقصی کنند
مطربانشان از درون دف میزنند++
بحرها در شورشان کف میزنند
گر نه اینست که ارزش عاشق به ارزش عشق بستگی دارد و عظمت عشق به میزان عظمت معشوق وابسته است و مگر نه اینست که آن عشاق بوالهوسی اگر قیافه معشوقشان را پس از مرگ بنگرند برای همیشه حروف لغت «ع-ش-ق» از قاموسشان بیرون خواهد شد؟ چرا؟!
ولی این عشق سرتاسرش مبارزه است و پیکار با دشمن و تمام ابعاد و زوایایش را حرکت و تلاش و التزام و مسئولیت فرا گرفته است که نتیجهاش گسترش یافتن میزان کارایی عاشق و بالا آمدن سطح ایمان و مهر اوست که:
«انهم قتیته آمنوا بربهم و زدناهم هدی»
یعنی آن جوانمردانی که برای رضایت خدایان با اهریمن زمانشان در افتادن و از زیر بار حکومت جابرانهاش شانه تهی کردند
**صفحه=51@
خداوند هر لحظه بر میزان هدایتشان افزود و آنها همراه با حرکتشان در راه خدا از خدا نیز تقاضای «رشد» کردند و پروردگارشان نیز به آنان پاسخ «مرفق» داد یعنی آنها همراه با نبردشان و همگام با پیکارشان بر ضد دشمن خدا خواهشگر تکامل بیشتر و هدایت والاتر شنید که: هیی لنا من امرنا رشد و پروردگارشان نیز به دنبال عملشان و حرکتشان دمبدم بر مقدار کمالشان بی افزود که: یهی لکم من امرکم مرفقا
آری راز این عشق در نهانخانهی فرامین انبیا و اولیای خداوندی نهفته است و سر آن را فقط مبارزان و مجاهدان در مییابند یعنی آنها که حیات قاهر را در مرگ ظاهر خویش میشناسند، و آنها که نه این زندگی بلکه آن پایندگی را طالبند و مجربانه میگویند
آزمودم مرگ من در زندگی است++
چون رهم زین زندگی پایندگی است
سؤال دیگر اینکه:
سلاح این مبارزه چیست؟ و کدامین اسلحه قادر است که به یکجا تمام خدایان را نابود سازد، و زمینه را برای تشریففرمائی مفهوم خدا آماده کند، و کدامین شمشیر این توان را دارد که بیک مرتبه ربالنوع را گردن بزند تا رب واقعی شناخته گردد و کدامین نیروست که میتواند الهه ما را از مقام دروغینشان عزل کند تا حکومت پر اقتداری بنام حکومت «الله» بر عرش فرمانروائی تکیه زند آری این سلاح، که باید برندهترین سلاحها باشد و نیرومندترین اسلحهها چه نام دارد؟
**صفحه=52@
نامش اسلحه «لا» است، همان تیغی که بر سر اله مینشیند و گردن آن را به یکجا میزند و اله نه یک اله است بلکه جنس است، یعنی هر نوع «اله» و آنگاه که هر نوع «اله» با این شمشیر برنده نابود گشت دیگر چیزی جز «الله» نمیماند و این مفهوم است که تمامی محتوای عقیدتی انبیا را از اول تا آخر تشکیل میدهد و این مطلب است که مبارزات و تلاشها و نیروهای آنان را پایه گزاری میکند و این است رمز رستگاری آنانی که در مسیر این مبارزان عظیم توحید گامزنی میکنند و یک دل و یک زبان با آوائی بر طنین فریاد میزنند که «لا اله الا الله» و این است راه راستین عشق به خدا یعنی مبارزه با «اله»، مبارزه با خدایان که جملگی دشمن اویند و در نتیجه دشمن انسان و انسانیت و خلق و خلاقیت.
تیغ لا در قتل غیر حق براند++
در نگر آخر که بعد از لا چه ماند
ماند اله الله، باقی جمله رفت++
شاد باش ای عشق شرکت سوز رفت
آری با شناخت این الفباست که باید قرآن را خواند و در متون اسلامی فرو رفت و با این نگرش باید به مبانی توحیدی نگریست که جز این یعنی تظاهر و دین نمائی نه حقیقت و دین گرایی و جز این یعنی پرستش هوی نه پرستش خدا.
و اینک نمونههایی کوتاه از انبوه این مفهوم که به جرئت میتوان گفت مفهومی است که تمام عقیده اسلامی را تشکیل میدهد و در سرتاسر مبانی و معارف اسلامی متجلی است.
پیامبر بزرگ اسلام که خود عالیترین نمونه این نوع
**صفحه=53@
مهرورزی است، رمز این عشق را از زبان برادرش حضرت مسیح (ع) بازگو میکند، که آن معلم بزرگ به شاگردانش درس عشق میداد و به آنان میآموخت که خدا را دوست بدارید و به سوی او تقرب یابید، ولی شاگردان او برای دوست داشتن و نزدیک شدن به محبوب جز آن دو راه ذکر شده را نمیشناختند، یا از راه حواس یا از رهگذر تخیل، و از طرفی به دنبال آگاهی و بصیرتشان در مییافتند که برای مهرورزی به ذات بی نهایت، و برای دوست داشتن آن معشوق نامتناهی، ورود به این دو راه و گام زدن در این دو مسیر با شرک و کفر و بدبینی و در نتیجه خداناگرائی همراه است،
زیرا فهمیدن وجود آن ذات نه در قلمرو حواس است نه در گذرگاه خیال از اینروست که در مقام سؤال میایستند و از معلم آگاه و کارآزموده خود کمک میگیرند و میپرسند «یا روح الله! بماذا نتحبب الی الله و نتقرب؟ چگونه به آن معبود بزرگ یعنی الله عشق بورزیم؟ و از چه راهی خود را به مقام آن ذات عزیز نزدیک گردانیم؟ و در اینجا که آن آموزگار بزرگ توحید، و آن قهرمان راستین یکتاپرستی، منظور آنان را درمییابد و تنها بابی را که فقط با این کلید رمز گشوده میشود، به سوی آنان میگشاید و این چنین پاسخ میگوید قال (ع) به بعض اهل المعاصی والتمسوا رضی الله بسحطهم، تنها راه برای ایجاد محبت او و نزدیک شدن به مقام عظیمش، ایجاد بغض و نفرت نسبت به تبهکاران است و تنها طریق برای کسب رضایت او، ایجاد غضب و کینه نسبت به آن جنایتکاران هرزه است، و البته آنجا که وجودی
**صفحه=54@
از خشم و نفرت نسبت به دشمنان خدا که همان دشمنان خلقند لبریز شد و از غضب و کینه مالامال گشت، آن وقت مبارزهای بی امان و نبردی بیدریغ آغاز میگردد که سفاک ترین و پلیدترین دشمن را بهزانو در میآورد و تا تحقق آرمانهای توحیدی که برقراری جامعهای ست دور از تبعیضات و اختلافات طبقاتی و ایجاد حکومتی است دور از بندگی و بردگی انسان برای انسان و دور از بهره کشیها و حقارتها و زبونیها و ضعفها و ذلتهای انسان: این مبارزه ادامه دارد.
یکی دیگر از رزمندگان بزرگ صف توحید، علی بن ابیطالب (ع) است وی در خطبه 55 نهج البلاغه، رمز مهم مهرورزی به خدا را که از پیش برخوانده است و بر الفبای آن آگاهی کامل دارد میگشاید، آن رمزی که برای هر کس شناخته گشت، دمادم، ایمان و تسلیم و تلاشش در راه محبت خداوندی افزوده گردد.
او رزمجویانه و با وجودی سرشار از خشم به دشمن چنین حماسه عشق سر میدهد:
و لقد کنا مع رسول الله (ص) نقتل آباءنا و ابناءنا و اخواننا و اعمامنا
ما با پیامبر (ص) بودیم و در معیت آن معلم بزرگ توحید پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود را که در صف شرک با ما به مقابله برخاسته بودند میکشتیم.
ما یزیدنا ذالک الا ایمانا و تسلیما و مضیا علی اللقم و صبرا علی مضض الا لم وجدا من جهاد القد و آن کشتنها پیوسته بر ایمان و تسلیم ما میافزود و ثبات ما را در مسیر حق فزونی میداد و
**صفحه=55@
شکیبایی ما را بر سوزش درد و کوشش ما را در نبرد با دشمن زیاد میکرد.
ما و دشمن که هر کدام کانون وجودمان از کینه و نفرت و یکدگر سرشار بود و امواج توفنده خشم بر ساحل دریای سپاهمان میخورد بر نابود کردن هم در برابر هم قیام نمودیم و هر کدام از ما میکوشید تا جام مرگ را به دیگری بخوراند، گاهی آثار فتح بر جبین یکتاپرستان نمودار میشد و گاهی دشمن پیروزمندانه گردن میکشید ولی چون خدای بزرگ راستی و صداقت ما را در راه نبرد با دشمنانش دید از شراب جانفزای فتح و نصرت خود بما خورانید و دشمن را به زیر تازیانه ذلت و خواری خویش کشانید تا اینکه اسلام استقرار یافت و فروغ شکوهمندش گسترده شد.
و لعمری لو کناناتی ما اتیتم ما قام للدین عمود و لا اخضر للایمان عود.
و بجان خودم سوگند اگر ما هم چون شما رفتار میکردیم و در برابر دشمن اظهار ذلت و زبونی مینمودیم هیچگاه ارکان دین بپا نمیخاست و بر شاخسار ایمان طراوتی یافت نمیشد ولی شما که بردهی بردگان و اسیر اسیرانید، شما که لباس ذلت و خفت را به تن کردهاید، شما که از غریو دشمن میهراسید ذلیلانه در بیغولههای خود میخزید، بله شما.
و ایم الله لتحتلبنها دما و لتتبعنها ندما
به خدا سوگند از ناقه حیاتتان بجای شیر خون خواهید دوشید و در پی آن به دیار پشیمانی و ندامت مسکن خواهید گزید
**صفحه=56@
و اما قرآن که راز این مهرورزی در نهانخانه سطورش نهفته شده و کلماتش با این الفبای شکوهمند تدوین یافته و در سطر سطر صفحاتش این حماسهی جاودان نقش بسته است، چه میگوید؟
بهعنوان نمونه، در داستان ابراهیم و یارانش پرده از این معما بر میدارد و این چنین پیام این مرزبانان توحید را بازگو مینماید تا هر کس بخواهد که در صف یکتاپرستان جای گیرد از ابدیت یکتاپرستی سرشار شود بدین پیام عمل کند که جز این راهی برای ورود به این مرز نیست، والا گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش:
قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه، اذ قالوا لقولهم انا برآؤ منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدأ بیننا و بینکم العداوة والبغضاء ابدا حتی تؤمنوا بالله وحده.
یعنی شما، شما که خود را مسلمان میدانید، باید به ابراهیم و یارانش اقتدا کنید، آنها که قطعنامه توحیدشان را این چنین به مشرکین اعلام نمودند، آنگاه که به قوم مشرک خود گفتند که ما از شما و معبودهای کاذبتان که بجای معبود راستین برگرفتهاید بیزاریم ما به شما راه شما کفر میورزیم و پیوسته میان ما و شما عداوت و دشمنی برقرار خواهد بود تا آنگاه که شما به مرز توحید در آئید و در مأمن یکتاپرستی بیارمید زیرا در آن منطقه اثری از خشم و نفرت وجود نخواهد داشت و در آن سرحد تمام عداوتها و دشمنیها به مهر و مرحمت تبدیل خواهد یافت.
**صفحه=57@
آری این چنین است که باید متون اسلام را با این شناخت خواند و مفاهیم آن را با این آگاهی عمل کرد و این چنین است رمز پهلو گرفتن کتاب و سنت و کتاب و عترت در کنار هم، تا قلمرو ابدیت که قرآن پیام این عشق حماسی است و پیامبر و عترت مرزبانان این عشق مقدس و این عشق رزم است نه بزم و خود باختن است نه خود خواستن.
***
از پیامبر گرامی اسلام (ص)
«ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام وصلی و زعم انه مسلم، من اذا وعد اخلف، و اذا حدث کذب، اذا ائتمن خان.»
سه صفت است که در هر کس باشد منافق است گرچه روزه گیرد و نماز خواند و گمان برند مسلمان است 1- به وعده خویش عمل نکند 2- سخن راست نگوید 3- در امانت خیانت کند.
**صفحه=58@
«خدایا عقیده مرا از دست عقدهام مصون بدار»
زرین تاج وفائی (شیراز)
اجتماع و زندگی ماشینیزم امروز و فعالیت و پیشرفتهای متعدد آن تنها به وجود جوانان کشور بستگی تام دارد، جوان سرشار از یک موهبت بزرگ آفرینش و یک منبع پر مایه از عواطف صریح و گویای انسانی است به همین دلیل یکی از مهمترین پشتوانههای هر اجتماع نیروی عظیم و خلاق آنهاست اصولا جوانان امروز میدانند که اگر بخواهند نام آدمی بر خود نهند و داعیه عقل بر سر داشته باشند باید قبول کنند که در عین آزادی مسئولاند، مسئول در برابر خود، مسئول در برابر خانواده، مسئول در برابر اجتماع و خدا. حقیقت اینکه در نظر عمیق تمام این مسئولیتها در اولی مستتر است چنانکه در کلام ولی خدا حضرت امیر (ع) است:
«من عرف نفسه فقد عرفه ربه»
(هر که خود را شناخت خدا را شناخت) جوانان امروز میدانند حق، بزرگترین پدیده است، قدرت خوبست بهشرط زندگی مطابق حق داشتن، مقام خوبست به شرطی که حق آن مقام را داشته
**صفحه=59@
و ادا کند، میدانند که اصلاح واقعی فردی و اجتماعی ابتدا از درون آغاز میشود و آرزو دارند که برای اجتماع فردا افرادی مفید باشند و در رؤیاهای خویش مدینهی فاضلهای میسازند که فرزندان آینده بتوانند در آن آیندگانی همچنان نیکو ببار آورند نه اجتماعی چون اجتماع امروز که بانگ بر میآورد ای جوان، گمشدهی واقعی تو در دانستن آنچه بین فلان هنر پیشه با نامزد جدیدش گذشته یا نظریه جوانان پارسی درباره مینی ژوپ است، آری همانهایی که از راه بیخبری یا سوء ظن یا اغراض و شهوات پست دنیوی رنگین نامهها را میدان غرضرانی قرار داده و قلم را برای نابودی حریت و فضیلت بر میکشند و با دعوی روشنگری و روشنفکری، انسانیت و آگاهی را هدف تجاوز قرار داده همان بساط را با قلم فراهم میسازند که بنی امیه و مغول با نیزه و شمشیر فراهم ساختند.
جوانان امروز میدانند اینها همه فسادی است مدرن ولی… شگفتا که در برابر سیل روز افزون فساد چنان سکوت عمیقی آنها را فرا گرفته که گوئی خوابی رفتهاند که بیداری در پیش ندارد آنها احتیاج مبرمی به راهنمایانی دلسوز و واقعی دارند آری، آنهائی که به حقیقت دلشان بسوزد نه چون دایگان فقط دامانشان، جوانان امروز از آنجائی که طبیعتشان عاصی است دروغ، تقلب، ستم، لهو و لعب مشروب و قمار و نفاق و تظاهر را دنبال کرده خود بر بی پایهای و مضراتش واقفند ولی از آنجائی که راهنمایانی دلسوز ندارند با علم به تباهیشان عوامل فساد را دنبال میکنند زیرا در محیط زندگی آنها پدر پر متوقع است جوانش پیرانه عمل کند جوان هم
**صفحه=60@
انتظار دارد والدین پیرش نه تنها منشور اعمال شوخ و شنگش را امضاء کنند بلکه با او همراه و همگام شوند و این غیر ممکن به نظر میرسد و نیز در زندگی دوم خویش با مشتی انسان به نام مربی تعلیم و تربیت روبرو هستند که خودشان احتیاج به فراگیری درس تربیت دارند در اینجاست که عقدهها در ضمیر جوانان به وجود آمده سرکش و طغیانگر ناخودآگاه کارهایی را انجام میدهند و سرانجام در برزخ اجتماع کثیف سرگردان به صورت شیئی معلق در آمده که هر آن ممکن است به زمین بخورد و نابود گردد.
پس بیایید سیه دل سینهها را جلا دهیم برای بهبودی خویش گام برداریم نه تنها از عوامل فساد پیروی نکرده متحدا علیه آن بجنگیم و به قول بزرگان بر آن دردی بنالیم که پیشوای ما علی (ع) روا میداشت شبانه سر در حلقوم چاه بنالد بر آن ناملایماتی نگران باشیم که عیسی را وامیداشت تنها در صحرای آوارگی بنالد و دست نیاز به درگاه حضرت بی نیاز برآورده دعا کنیم که:
«خدایا عقیدهی مرا از دست عقدهام مصون بدار» **زیرنویس=نویسنده این مقاله که همواره با ما همکاری داشتهاند مقاله دیگری تحت عنوان «سخنی با تو که باز هم خیال حج داری» فرستادهاند ولی چون مقاله «پیامی از حج» نیز برای ما رسیده فکر میکنیم ضمن تشکر از لطف ایشان عذر ما را بپذیرند.@.
**صفحه=61@
حماسه غدیر و اتحاد اسلامی
تنظیم از: زهره الف
بدون شک داستان غدیر حقیقتی است که گرد باطل بر سیمایش ننشیند، چون خورشید نیمروز درخشان است، جوششی است از جوششهای وحی و الهام که از جانب پیامبر گرامی جوشید تا بدینوسیله ارزش پرورش یافته، دوست برگزیده و برادر خود از میان افراد امت و دوستان برگزیدهاش را اعلام دارد.
اعلام پیامبر دلیل «نقلی» ارزش امام است که «امینی» از نمایاندن این حق پایمال شده، در سطور کتابش فروگذار نکرده است و با دیوار پابرجای مستحکمی از اسناد محکم تاریخی آن حقیقت را از اراجیف اغراض حفظ کرده است و هر کس از روی ستم یا نادانی بخواهد با دروغ و افترائی آن را مخدوش سازد کجا میتواند به هنگام بیان مزایا و ارزشها در میان صحابه نیکو کار پیامبر کسی را به ما نشان دهد که از فرزند ابی طالب بیشتر باشد.
همیشه اخلاق و موهبتها و بنیادهای شخصیت، سنجشهای من برای عظمت انسانی بوده است و میباشد. لذا پس از محمد (ص) هیچ شخصیتی را شایستهتر از پدر سلالهی ارجمند و مطهرش ندیدهام
**صفحه=62@
که بتوان در دنبال و یا در ردیف آن حضرت دانست.
نمیخواهم با این گفتار برای مذهبی یا مذهب تشیع از روی احساس و حماسه سرایی دفاع کرده باشم، بلکه این حقایق تاریخی است که چنین نظری ارائه میدهد.
بدون شک فرد «ایده آل» همان امام است…
مادر گیتی تا واپسین دم روزگار، از زادن چون او فرزندی سترون گشته است. چون جانهای هدایتخواه از اخبارش هدایت جویند و در کنارش بیارامند، از هر خبر آنها را تابشی رسد. بی گمان او کسی نیست جز بشری از کمال سرشته، یا نزدیک به کمال که حق را به خاطر حق ابراز کرد. نه از نتایج ناشی از اظهار حق بیمی داشت، و نه در این راه پاداشی میخواست، از آن روی با باطل در افتاد که از باطل متنفر بود و دوست داشت انسانیت برتر متهم به شکیبایی در برابر دورماندگان از حق و قیام نکردن در راه آن را، تبرئه سازد.
از هنگامیکه چشم هوشیاری بر روی این جهان گشود از شر بیزار بود. از آن بیزار بود زیرا در انحصاری بودن قدرت خدا ایجاد نقص میکرد. از همان هنگام که هنوز کودک بود حاضر نشد به هیچ بتی که قومش برای آنها پیشانی بر خاک میسائیدند، روی خوش نشان دهد. زیرا در نظر او این کار که از رسیدن نور قداست خدا به جان فرزندان انسان جلوگیری میکرد، شر بود از تجاوز نیرومند ستمگر به آزادی ناتوان ستمدیده سخت متنفر بود، لذا در ابتدای بعثت، با مبارزهای چشمگیر از رسول خدا
**صفحه=63@
دفاع کرد تا کلمه الله (ایدئولوژی مترقی توحیدی) و آئین حق الهی را محقق گردانده کیش هدایت را منتشر سازد و بشریت گمراه از آتش گناهان نجات یابد… با شر موجود در ترسی که دلها را خوار و ذلت پذیر میسازد مبارزه کرد. مرگ را در هر موقعیتی یافت هدف تیر قرار داد تا اینکه دولتش منکوب و هیبتش را بیمقدار ساخت و در میان شجاعان و دلیران عنوان افسانه روزگار را به خویشتن اختصاص داد… فضل و برتری امام بی هیچ تردیدی معلوم و مشهود است و پیشی و سبقت وی بر همگنان غیر قابل انکار.
این بود بخشی از تقریظ نامهای که استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده کتاب مشهور و ارزنده الامام علی به بزرگترین محقق و عظیمترین کارشناس تاریخی اسلام حضرت استاد علامه امینی نوشته است **زیرنویس=نقل از جلد دوم «الامام علی» ترجمه محمدمهدی جعفری (این کتاب در هشت جلد به فارسی ترجمه شده است) .@ در پایان جمله کوتاه دیگری از همین نامه را که در باره علامهی امینی است نقل میکنیم باشد که پاسخی باشد به برخی.
«کتاب را میبینیم که از آیات قرآن راه میجوید، از حدیث استمداد میکند، و پس از این دو گوهر تابان از نسیم هدایتی پیروی میکند که خامه نسلهای پی در پی راویان و شاعران و نویسندگانی را به حرکت در آورده است تا به نسل کنونی ما میرسد… با وجود اینها همه کدام سپاه با تمام نیروی انکار و افترا از «حدیث غدیر» بدین دامنه وسیع و بی کران پا نهد.
این مرد در هر دو زمینه نمایش و دفاع چنان توفیقی یافته
**صفحه=64@
است که وسایل اهل باطل در برابر دلایل روشنش راهی جز فرار در پیش ندارد. در این دفاع تنها از فرط شیفتگی نسبت به امام چنین راهی در پیش نگرفته است، بلکه همچون داوری دادگر نیز مطالب را در دو کف خود وزن و آنگاه کف سنگینتر را ثبت میکند.
شاید بی جا نباشد در پایان اشکال مشهور و غلط اندازی که کم و بیش شنیده میشود را طرح کرده و پاسخ آن را نیز بیان کنیم **زیرنویس=این قسمت از کتاب محققانه و عمیق «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت» نقل میشود.@ باشد که خود پاسخگوی مسائلی چند شده و رهگشای دریچههای علمی نیرومندی بهسوی کاوشگرانی که در پیچ و خم ایرادات قرار گرفتهاند بشود.
اشکال چنین است؛
«با طرح و بحث این چنین مسائل (مسئله خلافت و حماسهی پر شور غدیر) در این اوضاع و احوال، تکلیف اتحاد اسلامی چه میشود؟ **زیرنویس=این قسمت از کتاب محققانه و عمیق «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت» نقل میشود.@.
آنچه بر سر مسلمین آمد که شوکت آنها را گرفت و آنها را زیر دست و توسری خور ملل غیر مسلمان قرار داد همین اختلافات فرقهای است. استعمار، چه کهنه و چه نو بهترین ابزارش شعله ور ساختن این کینههای کهنه است، در تمام کشورهای اسلامی بلا استثناء، دست افزارهای استعمار بنام دین و به نام دلسوزی برای اسلام دست اندر کار تفرقه میان مسلمیناند. آیا آنچه تاکنون از این رهگذر کشیده و چشیدهایم کافی نیست که باز هم ادامه دهیم؟
**صفحه=65@
آیا طرح اینگونه بحثها کمک به هدفهای استعماری نیست؟
جواب اینست که بدون شک نیاز مسلمین به وحدت و اتفاق از مبرمترین نیازها است و درد اساسی جهان اسلام همین کینههای کهنه میان مردم مسلمان است، دشمن هم همواره از همینها استفاده میکند. اما به نظر میرسد که اعتراض کننده در مفهوم «اتحاد اسلامی» دچار اشتباه شده است.
مفهوم اتحاد اسلامی که در صد سال اخیر میان علماء و فضلاء و مؤمن و روشنفکر اسلامی مطرح است این نیست که فرقههای اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول اعتقادی و یا غیر اعتقادی خود صرف نظر کنند و به اصطلاح مشترکات همه فرق را بگیرند و مختصات همه را کنار بگذارند. چه، این کار نه منطقی است و نه عقلی.
چگونه ممکن است از پیروان یک مذهب تقاضا کرد که به خاطر مصلحت حفظ وحدت اسلام و مسلمین، از فلان اصل اعتقادی یا عملی خود که به هر حال به نظر خود آن را جزء متن اسلام میداند صرف نظر کند؟ در حکم اینست که از او بخواهیم به نام اسلام از جزئی از اسلام چشم بپوشد!!
پابند کردن مردمی به یک اصل مذهبی و یا دلسرد کردن آنها از آن، راههای دیگر دارد و طبیعیترین آنها منطق و برهان است، با خواهش و تمنا و به نام مصلحت، نه میتوان قومی را به اصلی مؤمن ساخت و نه میتوان ایمان آنها را از آنها گرفت.
ما خود شیعه هستیم و افتخار پیروی اهل بیت علیهمالسلام
**صفحه=66@
را داریم، کوچکترین چیزی، حتی یک مستحب و یا مکروه کوچک را قابل مصالحه نمیدانیم، نه توقع کسی را در این زمینه میپذیریم و نه از دیگران انتظار داریم که به نام مصلحت و به خاطر اتحاد اسلامی از یک اصل از اصول خود دست بردارند، آنچه ما انتظار و آرزو داریم اینست که محیط حسن تفاهم به وجود آید تا ما که از خود اصول و فروعی داریم، فقه و حدیث و کلام و فلسفه و ادبیات داریم بتوانیم کالای خود را به عنوان بهترین کالا عرضه بداریم تا شیعه بیش از این در حال انزوا بسر نبرد و بازارهای مهم جهان اسلامی را به روی کالای نفیس معارف اسلامی شیعی بسته نباشد.
اخذ مشترکات اسلامی و طرد مختصات هر فرقهای نوعی خرق اجماع مرکب است و محصول آن چیزی است که قطعا غیر از اسلام واقعی است، زیرا بالاخره مختصات یکی از فرق جزء متن اسلام است و اسلام مجرد از همه این مشخصات و ممیزات و مختصات وجود ندارد.
گذشته از همه اینها، طراحان فکر عالی اتحاد اسلامی که در عصر ما مرحوم آیت الله العظمی بروجردی قدس الله سره در شیعه و علامه شیخ عبدالمجید سلیم و علامه شیخ محمود شلتوت در اهل تسنن در رأس آن قرار داشتند، چنان طرحی را در نظر نداشتند، آنچه آن بزرگان در نظر داشتند این بود که فرقههای اسلامی در عین اختلافاتی که در کلام و فقه و غیره با هم دارند به واسطه مشترکات بیشتری که در میان آنها هست میتوانند در مقابل دشمن خطرناک اسلام دست برادری بدهند و جبهه واحدی تشکیل دهند، این بزرگان
**صفحه=67@
هرگز در صدد طرح وحدت مذهبی تحت عنوان وحدت اسلامی که هیچگاه عملی نیست نبودند.
در اصطلاحات معمولی عرف، فرق است میان حزب واحد و جبهه واحد. وحدت حزبی ایجاب میکند که افراد از نظر فکر و ایدئولوژی و راه و روش و بالاخره همه خصوصیات فکری به استثناء مسائل شخصی یک رنگ و یک جهت باشند. اما معنی وحدت جبهه اینست که احزاب و دسته جات مختلف در عین اختلاف در مسلک و ایدئولوژی و راه و روش، بهواسطه مشترکاتی که میان آنها هست در مقابل دشمن مشترک در یک صف جبهه بندی کنند. و بدیهی است که صف واحد در برابر دشمن تشکیل دادن با اصرار در دفاع از مسلک خود و انتقاد از مسلکهای برادر و دعوت سایر برادران هم جبهه به مسلک خود به هیچ وجه منافات ندارد.
آنچه مخصوصا مرحوم آیت الله بروجردی بدان میاندیشیدند این بود که زمینه را برای پخش و انتشار معارف اهل البیت در میان برادران اهل سنت فراهم کند و معتقد بودند که این کار جز با ایجاد حس تفاهم امکان پذیر نیست. توفیقی که آیت الله بروجردی در طبع برخی کتب فقهی شیعه در مصر به دست خود مصریان در اثر حسن تفاهمی که به وجود آورده بود کسب کرد از مهمترین موفقیتهای علمای شیعه است. جزاه الله عن الاسلام والمسلمین خیر الجزاء
به هر حال طرفداری ازتز «اتحاد اسلامی» ایجاب نمیکند که در گفتن حقایق کوتاهی شود. آنچه نباید صورت گیرد کارهایی است که احساسات و تعصبات و کینههای مخالف را بر میانگیزد
**صفحه=68@
اما بحث علمی سر و کارش با عقل و منطق است نه عواطف و احساسات.
خوشبختانه در عصر ما محققان بسیاری در شیعه پیدا شدهاند که از همین روش پسندیده پیروی میکنند، در رأس همه آنها علامه جلیل آیة الله سید شرف الدین عاملی و علامه کبیر آیة الله محمد حسین کاشف الغطا و علامه بزرگوار آیة الله شیخ عبدالحسین امینی مؤلف کتاب شریف الغدیر را باید نام برد.
سیره متروک و فراموش شده شخص مولای متقیان علی (ع) قولا و عملا، که از تاریخ زندگی آن حضرت پیداست بهترین درس آموزنده در این زمینه است.
علی علیهالسلام از اظهار و مطالبه حق خود و از شکایت از ربایندگان آن حق، خودداری نکرد، با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به وحدت اسلامی را مانع آن قرر نداد، خطبههای فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعی است در عین حال این تظلمها مانع نشده که از صف جماعت مسلمین در برابر بیگانگان خارج شود. در جمع و جماعت شرکت میکرد سهم خویش را از غنائم جنگی آن دریافت میکرد، از ارشاد خلفا دریغ نمینمود، طرف شور قرار میگرفت و ناصحانه نظر میداد.
در جنگ مسلمین با ایرانیان که خلیفه وقت مایل است خودش شخصا شرکت نماید علی پاسخ میدهد خیر شرکت نکن، زیرا تا تو در مدینه هستی دشمن فکر میکند فرضاً سپاه میدان جنگ را از بین ببرد از مرکز مدد میرسد ولی اگر شخصا به میدان نبرد
**صفحه=69@
به وی خواهند گفت: هذا اصل العرب، ریشه و بن عرب این است، نیروهای خود را متمرکز میکنند تا تو را از بین ببرند و اگر تو را از بین بردند با روحیه قویتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت **زیرنویس=نهج البلاغه خطبه 144 .@.
علی در عمل نیز همین روش را دارد. از طرفی شخصا هیچ پستی را از هیچ یک از خلفا نمیپذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارة الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را. زیرا قبول یکی از این پستها به معنی صرف نظر کردن او از حق مسلم خویش است و به عبارت دیگر کاری بیش از همکاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است، اما در عین حال که خود پستی نمیپذیرد مانع نزدیکان و خویشاوندان و یارانش در قبول آن پستها نمیگشت، زیرا قبول آنها صرفا همکاری و همگامی است و به هیچ وجه امضای خلافت تلقی نمیشود.
سیره علی در این زمینه خیلی دقیق است و نشانه متفانی بودن عشق آن حضرت در راه هدفهای اسلامی است. در حالی که دیگران میبریدند او وصل میکرد، آنها پاره میکردند و او میدوخت…
بر مسلمین و بالاخص شیعیان و موالیان علی (ع) است که سیره و سنت آن حضرت را در این زمینه نصب العین خویش قرار دهند و فریب ابوسفیانها را نخورند. **زیرنویس=خلافت و ولایت.@.
**صفحه=70@
نسبتی ناروا به، پیشوای دوم
اقتباس: مینو، الف (تهران)
در طول تاریخ مزدوران قلم به دست نسبتهای ناروائی به چهرههای تابناک بشریت میدادهاند و سپس این نسبتها کم کم در میان مردم رواج یافته و بهصورت حقیقی تاریخ پذیرفته شده است.
از جمله این نسبتها موضوع ازدواجهای امام حسن پیشوای راستین و قهرمان پر شکوه اسلام است آنچنان این مسئله صورتهای جدی به خود گرفته که حتی بهاصطلاح شرق شناسان در کتابهای خویش بدان اشاره کردهاند.
بارها از ما پرسش میشده و ما منتظر فرصتی جهت پاسخگویی بدان بودهایم، تا اینکه خوشبختانه مقاله زیر که از کتاب «پیشوای دوم» گردآوری حبیب الله چایچیان اقتباس گردیده به دست ما رسید اینک آن را در اختیار خوانندگان قرار میدهیم.
«مجموعه مقالات»
**صفحه=71@
مقدمه: امام تفسیر کننده دین برای بشر است تا در محیط زندگی اجرا گردد، امامت یعنی ریاست و سرپرستی مسلمین در امور دین و دنیا، امامت تنها فتوی و اقامه جماعت برای مردم و خطابه و وعظ نیست بلکه ریاست بر تمام شئون اقتصادی، اجتماعی و اداره ملت اسلام است، به همین جهت شیعه معتقد است کسی که چنین مقام حساس و مهمی را حائز میشود باید از طرف خداوند معین شود، خدا برای سامان بخشیدن به زندگی فردی و اجتماعی بشر و سریع شدن آهنگ حرکت تکاملی، بهترین بندگانش را برگزیده و به بشر معرفی کرده است. اگر بشر نیز انتخابش در مسیر انتخاب الهی قرار گیرد راه سعادت و نیکبختی را شناخته است و این بستگی به کشش فکری او دارد.
تاریخ اسلام گویای این حقیقت است که وجدانهای بیدار جامعه اسلامی این حقیقت را دریافته و با شوق و جذبه در این راه گام نهادهاند ولی این نکته نیز روشن است که بیداری مردم و آگاهی آنها از حقایق بزیان دنیاپرستان است و در برابر خداپرستان آرام نمینشینند و دست به تلاشهای مذبوحانه میزنند و همچون لکههای حقیر ابر در مقابل عظمت و شکوه خورشید حقیقت به رقص و پایکوبی میپردازند تا شاید مردم را از نور و حرارت حیاتبخش آن مرحوم کنند و در تاریکی جهل و بیخبری آنها بر سریر قدرت تکیه زنند و به عیش و عشرت پردازند و مزاحمی در مقابل خود نیابند.
**صفحه=72@
چهره تابناک دومین پیشوا
امام مجتبی علیهالسلام برگزیدهای از جانب حق است تا با نور حقیقت خود مردم را از ظلمات جهل و خرافه و نیرنگ و… نجات بخشد اما دستهای آلوده با پراکندن تهمتهای ناروا در اطراف شخصیت والای آن حضرت میخواهند مانع اجرای چنین نیت الهی و انسانی گردند ولی همیشه خورشید در پس گردوغبار باقی نمیماند آنهم گرد و غباری که از جست و خیز ستوران و اسبان و چهارپایان برخاسته باشد.
در این مقاله سعی شده است پرده از روی اعمال ناجوانمردانه آنها برداشته شده و در حقیقت پاسخی باشد به سؤال خواننده و هزاران افراد دیگری که در گوشه و کنار ممکن است از زبان مغرضان یا دوستان نادان آن پیشوا چنین مطالبی را شنیده باشند.
پارسائی امام دوم
پیشوایی که همواره لبهای مبارکش به ذکر خدا مشغول بود. همین که بهشت و دوزخ را یاد میکرد مضطرب میشد و به خود میپیچید. وقتی به یاد مرگ میافتاد میگریست. چون روز رستاخیز را به خاطر میآورد که در پیشگاه عدل خداوندی قرار خواهد گرفت بی هوش میشد. هنگام وضو خوف خدا اعماق وجود او را میگرفت. تنش میلرزید، رنگ از رویش میپرید. میپرسیدند این چه حالی است، میفرمود در برابر خدا قرار گرفتهام، چون وارد مسجد میشد، عرض میکرد:
**صفحه=73@
«الهی ضیفک ببابک یا محسن قد اتاک المسیی؛ فتجاوز عن قبیح ما عندی بجمیل ما عندک»
یعنی: مهمان تو به در خانه تو آمده است ای احسان کننده، بنده خطاکار تو به درگاهت ایستاده تو از بدیهایم به خوبیهای خود درگذر.
25 بار پیاده به زیارت خانه خدا مشرف شد. (رهبر مردم، رهبری که خود را حامی مردم میداند بایستی در شرایط زندگی آنها باشد و در همان محیطی قرار گیرد که مردمش قرار دارند تا مشکل را دریابد و درد آنها را بشناسد و احساس کند آنها چه میکشند و چگونه زندگی میکنند و رمز محبوبیت پیشوایان شیعه همین توجه انسانی آنها به امور مردم است)
با چنین خصوصیاتی که امام دوم داراست شکسته باد قلمی که بنویسد و بریده باد زبانی که امام بزرگوار و نمونه کامل زهد و پارسائی را، مردی خوشگذران و دارای حرمسرا معرفی کند.
نسبت دادن این ننگها و تهمتها به مردان آسمانی و رهبران واقعی ملت، چیزی جز عجز و زبونی و پستی در مقابل شکوه و عظمت معنوی آنها نیست. زیرا اصولا رجال دنیا و حکام جور از قدرتهای معنوی بیش از نیروهای مادی میهراسند چون میدانند نیروهای مادی را با نیرنگهای شیطانی به آسانی میتوان درهم شکست و با وعده و وعید همه چیز را میشود خرید اما توان معنوی است که قدرتهای ظاهری را به زانو در میآورد. خاندان پیامبر با شکستهای پیاپی مادی مواجه شدند، اما شخصیت روحانی آنها پیوسته همچون خورشید درخشش داشته و با گذشت
**صفحه=74@
زمان جلوهی بیشتری خواهد داشت.
امام مجتبی در سیر حوادث و برابری با نیروهای اهریمنی شیفتگان دنیا شکستهایی داشته، نفاق در مردم عراق، تطمیع شدن افسران سپاه و روی آوردن آنها به اردوی معاویه، شوریدن گروهی از یاران به فریب شیطان شام، شکستهایی مادی بود، و سرانجام شهادت آن معصوم، آخرین شکست مادی بود که در مرز مرگ و حیات به سراغ امام آمد. این همه نیرنگ برای چه بود؟ مگر نه اینست که روحانیت جامع و حقیقت این رجل آسمانی، رقیبان را در هراس افکنده بود و میخواستند این نور درخشان را خاموش کنند، و آنگاه در محیط جهل و ظلمت و فریب که به وجود آوردهاند، هر چه میخواهند انجام دهند. اما حقیقت اینست که: امام حسن هیچگاه شکست نخورد، زیرا معنویت شکست ناپذیر است.
چشم ظاهربین دنیاپرستان، امام دوم را مردی خانه نشین میبیند، اما صاحب دلان تیزبینان او را بر سریر انسانیت مییابند که بر دلها حکومت مطلقه دارد. انتقاد کنندگان باید بدانند آن حضرت با اتکاء به نیرنگها و سیاست بازیها میتوانست راه حکومت خویش را هموار سازد، اما مؤمنان به حقیقت و برگزیدگان خدا راهی جز راستی و درستی و پاکی نمیشناسند.
معاویه در طول حیات امام مترصد بود نقطه ضعفی از آن حضرت بیابد تا از محبوبیت اجتماعی او بکاهد، نیرنگها بکار برد و چون موفق نشد صلاح حکومت خویش را در قتل امام دانست.
**صفحه=75@
با گذشت زمان چهره تابناک خاندان علی (ع) درخشانتر جلوه میکند بر اساس «یعرف الاشیاء باضدادها» هرچیز به ضد و مخالفش شناخته میشود حقانیت پیشوایان شیعه در برابر حکومت بنی امیه و بنی العباس روشن میشود.
با فرا رسیدن حکومت منصور دوانقی، فرزندان امام مجتبی علیهالسلام به اتکای نیروی معنوی پدران خویش محبوبیتی عظیم یافتند در مقابل تجاوز و چپاول و غارتگری بنی عباس در شهر پیامبر (ص) فرزندان علی (ع) معبود دلهای خلق بودند و همه چشمها به این نقطه دوخته است در اینجا: خاندانی است سراپا شرف، انسانیت، مرحمت، صداقت، مدافع حقوق انسانها، یار مظلومان و مجسمههای زهد و تقوی و پارسائی، و رمز محبوبیت خاندان علی علیهالسلام و توجه مردم به آنها غیر از این نیست یک چنین چهره تابناک و درخشان، مسلما خطری بس بزرگ برای ادامه حکومتهای ظالمانه بنی امیه و بنی العباس میباشد آنها نه بنده مقامند و نه عبد زر خرید شهرت و شهوت.یعنی اهل سازش نیستند چه باید کرد؟ راه دیگری برگزیدند:
راه تزویر و تهمت!!؟
عمال حکومت عباسی دست بکار شدند تا مردم را از طرف آنها پراکنده کنند تهمتها آغاز میشود. منصور به امیرالمؤمنین و امام مجتبی دروغها بست و در خطابهای که ایراد کرد ناسزاها گفت. از جمله اینکه گفت: «حسن بن علی هر روز یک زن میگرفت
**صفحه=76@
و دیگری را طلاق میداد.»
برای روشن شدن حقیقت و دروغگوئی یاوه سراها به کتابهای حدیث و روایت مراجعه میکنیم تا ریشه یابی دقیقتری شود و نکتهها آشکار گردد!
روایات جعلی: طبق روایات جعلی امام حسن (ع):
1- پنجاه زن طلاق داد. از: یحیی بن العلاء الرازی
2- هفتاد زن داشت. از: علی بن محمد بن عبدالله مدائنی
3- نود زن داشت. از: شبلنجی
4- دویست و پنجاه زن داشت. از: هرناقلی از کتاب «قوت القلوب»
5- سیصد زن داشت. ابوطالب المکی.
ارزیابی روایات از دیدگاه علمی **زیرنویس=علم رجال .@.
یحیی: علمای علم رجال، نوعا او را راستگو ندانستهاند.
احمد بن حنبل: او را کذاب و جعال (جعل کننده) دانسته است.
نسائی میگوید: به روایات او نمیشود عمل کرد.
جامع الروات ص 164 مینویسد: یحیی قاضی منصور دوانقی در ری بود.
(پر روشن است قاضی منصور، ناشر افکار پلید چه کسی است).
2- مدائنی وی منفور است و مسلم از علما و محدثین بزرگ اهل سنت در کتاب صحیح خود امتناع نموده از او حدیثی نقل کند.
ابن عدی: در کامل او را غیر قابل اعتماد شمرده است.
**صفحه=77@
اصمعی: به او گفته است به خدا، تو اسلام را پشت سرت افکندهای.
مدائنی، مبلغی رسمی بنی امیه بود و اشعاری در مدح معاویه دارد. معلوم است مدح کننده خاندان ننگین بنی امیه درباره امام معصوم و مصلحی چون حسن بن علی (ع) چنین تهمتی را باز گوید.
«زن بد گوهران بد نباشد عجیب»
3- شبلنجی به طور ارسال یعنی بدون هیچگونه مدرکی نقل کرده است و لذا قابل اعتماد نیست.
4 و 5- ابوطالب المکی که مردی سنی و مورد طعن دانشمندان و متخصصین و رجال شناسان خود اهل سنت است چنانکه گفتهاند قوت القلوب را وقتی مینوشته که دچار خبط دماغ بوده است. **زیرنویس= الکمنی والالتاب، ج 1 – ص 106 و 4 کتاب دیگر .@.
با بررسی وضع راویان روایات روشن شد که چه زبانها و قلمهایی چنین نسبت ناروائی را به مقام معصوم چهارم و امام دوم میدهند.
نظر صاحب الغدیر: غواص روایات اهل بیت علامه امینی قدس سره در کتاب ارزشمند الغدیر (ج 10) فرماید:
اگر چنین موضوعی صحت داشت و واقع شده بود، معاویه از همه مراقبتر بود که آن را دستاویز قرار داده و در میان مردم نشر دهد با اینکه او چه بسیار از اموال عمومی ملت و بیت المال را به اشخاص میداد تا به دروغ برای او مناقب جعل کنند، و به مخالفانش بد بگویند
**صفحه=78@
و نام آن را به بدی اشاعه دهند. در صورتی که در تاریخ ابدانیست که معاویه اشارهای به این موضوع کرده باشد و این خود دلیل است که چنانکه مورخین و علمای رجال راویان این مسئله را تکذیب کردهاند و قبلا یادآور شدیم بعدها این اتهام جعل شده است.
تهمت چرا؟
در روزگار منصور که سادات حسنی، حرکتهای نیرومند اجتماعی علیه خلافت جور عباسیان را بر عهده داشتند و محبوبیت فوق العاده در جامعه پیدا کرده بودند، از این رو منصور و عمال او، و همین طور برخی از امویها (چون مدائنی) از پیش این اتهام را ساختند و در زبانها انداختند تا از محبوبیت فرزندان پاک سرشت آن حضرت بکاهند، به همین دلیل این روایات ساختگی و ضد انسانی را در میان مردم پخش میکردند.
با توجه به این دلایل نیرومند تاریخی که ثابت گشت همه روایات مذکور ساخته و پرداخته عمال کثیف عباسیان است روشن میشود که مطلب مربوط به ازدواجهای امام حسن افسانهای بیش نیست که متأسفانه حتی برخی از بهاصطلاح پیروان آن حضرت در زمان ما کم و بیش به آن عقیده دارند.
***
«هر وقت جاهلها و نادانها و بی خبرها مظهر قدس و تقوی شناخته شوند و مردم آنها را سمبل مسلمان عملی بدانند وسیله خوبی به دست زیرکهای منفعت پرست میافتد». (مرتضی مطهری: جاذبه و دافعه علی ص 181).
**صفحه=79@
وضع زنان مسلمان
مقدمه: استاد سید غلامرضا سعیدی
اثر: مارگریت مارکوس
بسم الله الرحمن الرحیم: خوانندگان محترم مقاله توجه خواهند کرد که یکی از مهمترین موضوعات اجتماعی که در سراسر جهان به صورتی چشمگیر درآمده بحث مربوط به حد و مرز آزادی زنان است، گرچه هنوز به صورت روشن و قاطعی تجزیه نگردیده ولی گستردگی خاصی در میان همه محافل جهانی دارد. اگر از انصاف نگذریم باید بگوییم، کج رویها و بی عدالتیهایی که در جوامع گذشته و در طول تاریخ بشر نسبت به زنان اعمال میشد بهحکم قانون برابر بودن کنش و واکنش چنین روزهایی در انتظار میبود.
بررسی و تحلیل این فشارها و حق کشیها و اجحافهای ظالمانهای که در طول تاریخ تا اوایل قرن گذشته انجام میپذیرفت حقایقی وحشتناک را در برابر انسان قرار میدهد، مشاهده وضع زنان هندو که نماینده حداکثر مظلومیت جنس لطیف در آسیاست روشن میکند که قبل از تسلط نیروی استعمار برهند در میان گروهی
**صفحه=80@
از هندوها رسم بر این بود که پس از درگذشت شوهر بهحکم قوانین خویش پس از سوزاندن جسد مرد معمول بود که زن بی گناه او را نیز بسوزانند!!
شاید در سایر جوامع بشری تعدی نسبت به زن تا این حد نبود ولی به طور کلی هر جامعهای را که در نظر میگیریم بهخوبی برایمان روشن میشود که روش اعتدال و انسانیت بکار برده نمیشده و با کمال تأسف باید اعتراف کرد که در اکثر جوامع اسلامی حقوق و حدودی را که مکتب مترقی اسلام برای زن قائل شده بندرت اعمال میشد در صورتی که پیشوایان دینی بزرگ که آگاه به معارف اسلامی و نگهبانی حقوق و حدود بشری هستند از این وضع رنج میبردند ولی بدبختانه عرف و عادت و جهل عامه موجب شده بود که به نسبت زیادی حقوق زن رعایت نگردد.
برای تفاوت بین نظر فقیه و کارشناس عالیقدر اسلامی و عملی که در اجتماع رایج بود به نمونه زیر دقت کنید:
شخص اندیشمندی که در حال حیات است و از محضر پر فیض مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی سالها بهره برده نقل مینمود که از حضرت آیت الله بارها شنیدم که میفرمود (من تمام شرایط زندگی آینده را با همسرم طرح کرده و همین که توافق و تراضی حاصل شد ازدواج را عملی ساختیم که در غیر این صورت حق ندارم با زنی که ازدواج میکنم رابطهی من طوری باشد که فی المثل بگویم عمامه مرا از فلان نقطه بردار و به من بده!)
چون این مقدمه اقتضای طولانی شدن این بحث را ندارد
**صفحه=81@
به همین نکته باید اکتفا کرد و دید که تفاوت بین روش عادلانه و زندگی مرد گاه به قوانین و نظامات اسلامی با همسرش در چه حدی است و عملی که در اجتماع بود چه صورتهایی داشت **زیرنویس=معمولا در کشورهای اسلامی این عوام و جهال بودند که همواره از شیوه مترقی رهبران و پیشوایان بزرگ دینی دور بودند در حالی که در اروپا این رهبران دینی بودند که دارای ارتجاعیترین روشها در زندگیشان بودند.@.
بههرحال عدم رعایت حقوق عادلانه زن در اکثر مجامع شرقی یا غربی از یکجهت و پیدا شدن زندگی ماشینی و تمدن صنعتی که نیاز به کارگر ارزان را روز افزون ساخت و زن را از خانه به کارخانه کشاند و چنان شد که میبینیم از طرف دیگر و بالاخره طبق شرایط تاریخی و اجتماعی گوناگون قانون کنش و واکنش که قبلا اشاره کردیم جلوه نمائی کرده و در آغاز در جوامع صنعتی و سپس در دیگر جوامع حرکتی رخ داد که شاهد آنیم و میشنویم.
از آنجائی که بهحکم مقتضیات عصر (شرایط تاریخی و اجتماعی) طرز زندگی غربی و نظامات غربی صورت حاکمیت و پیشقراولی ویژهای به خود گرفته و بیشتر از همه جامعه امریکایی مظهر و مصداق این معنی است و کشش و پیدا شدن روشهای افراطی بیشتر در آمریکا مظهر و مصداق آنست و از آنجائی که نویسنده این مقاله بانویی است امریکایی و بهحکم «اهل البیت ادری بما فی البیت» نظر او میتواند روشنگر مطالب بسیاری باشد، این بحث اساسی را به صورت مقالهای تنظیم کرده که ترجمه آن از نظر خوانندگان میگذرد و آنها را به بسیاری از نکات مبهم و تاریک آشنا میسازد.
**صفحه=82@
و ضمنا به سابقه اینکه این بانوی گرانمایه از راه کوشش و تلاش علمی توفیق یافته است تا جامه پر افتخار اسلام را بر تن کند و به نظامات اسلام آشنا شده این مقاله میتواند مورد استفاده همه خوانندگان قرار گیرد.
بانوی نویسنده این مقاله مارگریت مارکوس، امریکایی از اهالی نیویورک از چند سال پیش به شرف اسلام مفتخر شده و به نام مریم جمیله نامیده میشود. این بانو از فعالترین شخصیتهایی است که در راه تبلیغ کیش مقدس اسلام بر بسیاری از مردان ما پیشی گرفته و صرف نظر از این مقاله چند جلد کتاب تألیف کرده که نگارنده آن را به فارسی ترجمه کردهام و شاید مهمتر از همه آثار او اعتراف نامهای است که تحت عنوان ارتباط من با شخصیت پیامبر اسلام(ص) سال گذشته در مجله مکتب اسلام منتشر شد، به هر حال قبلا اشاره شد، تحقیقات مندرج در این مقاله و مقایسه بین اسلام و روش جاری غرب برای همه خوانندگان سودمند خواهد بود.
در پایان این مقدمه از زحمات بانوی گرانمایه و بزرگوار خانم اقدس حسابی باید تقدیر و سپاسگزاری کرد که این مقاله را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و تطبیق آن را با اصل، اینجانب با تشکر تضمین و تأیید مینمایم.
«والسلام علی من اتبع الهدی»
**صفحه=83@
موقعیت زن
بانو: مارگریت مارکوس
ترجمه: بانو اقدس حسابی
جدیترین جنبش در روزگار ما، که در کار زیر و رو کردن ترکیب اجتماع و نیز عوض کردن کامل پایه مناسبات انسانی است نهضت تساوی زن و مرد است که در بین مردم به جاذبهای برای آزادی تعبیر شده است!
جنبش تساوی زن و مرد یک محصول منحصر به زمان حال نیست. سوابق تاریخی آن به زمانهای قدیم میرسد.
در کتاب جمهوریت افلاطون قدرت و توانائی خانواده و نقش اجتماعی و پا برجای جنسیت را، تأیید کرده است. در ادبیات یونان قدیم کمدی کلاسیک (لیزیسترانا» و در دوران بسیار نزدیکتر (هنری ایبسن 1906- 1828) و کتاب «عروسک خانه» درباره آرمانها و هدفهای بانوان بحث کرده است. فیلسوف و حقوقدان دوران ملکه ویکتوریا به نام جان استوارت میل و سوسیالیست آلمانی فردریک انگلس در نوشته خود بنام «کنار گذاشتن زنها» که در سال 1890 نوشته است. تئوری طرفداری از زنان را پایه گزاری کرده است. در 1884 انگلس آشکارا ازدواج را تغییر و تحول کسل کننده «بردگی» نامید و با اصرار در الغاء آن پیشنهاد کرد که دولت مسئولیت پرورش بچهها را به عهده گیرد!
در امریکا عقیده تساوی زن و مرد نتیجه نهضت الغاء بردگی بود و نیز جنبش ملایم برای تحریم قانونی مسکرات. زنانی که به
**صفحه=84@
اینگونه اجتماعات روی میآوردند بهزودی دریافتند برای اینکه قضیه را مور قلمداد کنند به قدرت سیاسی نیازمندند. نمایشگر سرعت تاریخ برای جنبش طرفداری تساوی زن و مرد در سال 1848 «سن فالس» در بیانیه خود درخواست حقوق حقه زنان را در حد اعلای تسلط بر اموال و درآمد خود نموده بوده و همچنین حق طلاق از طرف زن و معاف بودن از پرستاری بچهها را خواستار شه بود. و اینکه به رفع تبعیض زن و مرد در نوع کار، و دستمزد مساوی با مردان در شرایط کار مساوی توجه شود و مهمتر از همه حق انتخاب زنان تأمین شود. بهمحض اینکه مبارزه برای حق انتخاب زنان بالا گرفت طرفداران تساوی زن و مردم محافظه کار قضیه را محدود به یک موضوع که همان حق رأی باشد نمودند.
در 1920 با گذراندن پیشنهاد اصلاحی «ماده نوزدهم» قانون اساسی امریکا که به زن حق رأی میداد اکثریت زنان مبارز و همچنین عامهی مردم چنین تصور کردند که با حق انتخاب زنان حقوق آنها کاملا به دست آمده است. بعد از این، نهضت تساوی زن و مرد به مدت چهل سال در بوته فراموشی افتاد.
در چهاردهم دسامبر 1961 رئیس جمهور جان اف کندی فرمانی اجرائی امضاء نمود که بهموجب آن مأموریت رئیس جمهور بر وضع اجتماعی زنان مقرر میشد که مفاد آن آزمایش و توجیه راههای علاج برای مبارزه با لطمات و تعصبات آداب متروک بود. رفع موانعی که در راه شناسایی کامل حقوق زنان به عمل آمد کمیسیون رئیس جمهور اولین هیئت رسمی بود برای بررسی وضع
**صفحه=85@
اجتماعی زنان در آمریکا.
به این ترتیب «نیم قرنهای سکوت» با شروع طرفداران تساوی زن به مقابله با سیاست به پایان ناگهانی خود رسید در سال 1960 با حرکت، پاسداری و نشست و برخاستها دختران دانشکدهها و دانشگاهها شروع به دخالت در این فعالیتهای اجتماعی نمودند.
بهعکس زنانی که در پیمان «سنکافالس» در سال 1848 شرکت نمودند که صرفا برای اعتراض به سوء رفتار مردان معتاد به مواد الکلی نسبت به زنانشان بود و تقاضای به دست آوردن حقوق حقه و قانونی خود را در ازدواج خواستار شدند. تسلط بر دارائی و درآمد خود و دریافت کارمزد مساوی با مردان در مقابل انجام کارهای مساوی و مشابه. درخواستهای آنان برای چنین مقاصدی بیشتر اساسی است.
در بزرگترین و هیجان انگیزترین دمونستراسیون (تظاهرات) زنان که تا آن زمان اتفاق افتاده بود در 26 آگوست 1970 صدها نفر از زنان سراسر خیابان پنجم را رژه رفتند.
در حالی که پلاکهایی را حمل میکردند که این شعارها روی آن نوشته شده بود «زنان خانه دار همانند بردگان بی حقوق هستند! حقوق معین برای زنان خانه دار ! زنان ستمدیده و مظلوم غذا نپزید! امشب شوهر خود را گرسنگی بدهید! به ازخودگذشتگی انسانی خاتمه بدهید! ازدواج نکنید! کهنهشوئی موقوف! سقط جنین را قانونی کنید! تابعیت یک مرحله سالم
**صفحه=86@
زندگی نیست!»
امروزه طرفداران تساوی زن و مرد به سختی مخالف هرگونه نقش اجتماعی هستند که به خصوص برای زن یا مرد تعیین شده باشد. آنها خواستار تساوی محض و بدون شرط زن و مرد هستند. بدون توجه به طاقت و تحمل و بدون در نظر گرفتن اختلافات جسمی آنان، هرگونه اختلافات ساختمانی بدنی را بین زن و مرد انکار مینمایند! و عقیده دارند که هیچ نوع فرقی بین زن و مرد از لحاظ جنسیت وجود ندارد، که بهموجب آن زن را موظف به بچه داری و خانه داری و مرد را به عنوان نان آور و رأس قدرت خانواده قرار دهد، آنان معتقدند که زنان به همان اندازه در مراوده جنسی نقش مؤثری باید داشته باشند مانند مردان و نباید فقط حالت انفعالی داشته باشند.
آنها درخواست القاء بنگاههای ازدواج را دارند و خانه و خانواده همچنین ادعای آزادی کامل جنسی برای زنان و اینکه پرورش بچهها باید به عهده حکومت باشد. آنها اصرار دارند که تمام زنان، حق مبارزه برای کنترل کامل در زندگی توالد و تناسل خود داشته باشند. آنان تقاضا دارند که همه تضییقات و قید و شرطها از قوانینی که بر مسئله مقاربت حکومت میکند برداشته شود به طوری که تدابیر لازم معرفی شود و در داروخانهها داروهایی در دسترس همگان قرار گیرد به طوری که هر زنی بدون در نظر گرفتن سن و حال و وضع اجتماعیاش و نیز بدون در دست داشتن نسخه دکتر آن دارو قابل خریداری باشد! همهی قوانینی که سقط جنین را محدود میکند باید از میان برداشته شود! و زن
**صفحه=87@
در هر مرحله از حاملگی باید حق سقط جنین را داشته باشد! (نه تنها باید سقط جنین با میل زن قابل اجرا باشد بلکه حتی دولت باید وسائل آن را آزادانه در اختیار مردم بگذارد بهطوری که زنان کم درآمد و فقیر بتوانند استفاده کامل از این تسهیل بنمایند، در مدارس همه دروس باید با تسویه فرهنگی اعلام شود. اقتصاد خانه تنها نباید به دختران تعلیم داده شود و دروس مکانیکی در خارج از خانه به پسران، سد مجزا کردن انواع ورزشها و مواد درسی طبیعی و بدنی برای پسر و دختر باید شکسته شود. به دختران باید اجازه داده شود که در تمرینات بدنی و انواع ورزشها با پسران رقابت کنند در هر سن و سالی کلیه وسائل ارتباط و نقل اخبار و همهی رسوم قرون وسطایی باید اساسا تغییر کرده و به جای آن حذف و محو نقش کلیشه جنسیت بدهد و بجای آن تصویری از زن، مساوی با مردان در همه رشتههای کار و محصول ترسیم شود.
درباره کتابهای درسی بچهها بهتوسط این گروه انتقاد شده است. زیرا کتابها در داستانهای خود خانوادههائی را که با یکی از والدین تشکیل شده اسم نمیبرند. و همچنین نامی از مادرانی که ازدواج نکردهاند و زنان مطلقه در میان نیست، تا مدلی برای کودکان باشد. به دختران هم باید اسباب بازیهای مکانیکی داده شود که با آن بازی کنند و به پسران عروسک برای بازی داده شود! **زیرنویس=با چنین پیشنهادهایی تعجب نکنید از اینکه کسی بگوید «خرد از جهان رخت بربسته است»(م).@ بجای بنگاههای قدیمی ازدواج و خانه و خانواده طرفداران دو آتشه
**صفحه=88@
تساوی زن و مرد پیشنهاد میکنند که زن و مرد در بخشهای بزرگ زندگی کنند و در جایی که رفاه و پرورش فرزندان مسئولیتش با دولت باشد. آنها درخواست دارند مراکز دولتی برای نگهداری کودکان در بیست و چهار ساعت برای مردم آماده باشد، همانند پارکها، کتابخانهها و مراکز تفریح که اکثریت جامعه امریکا آن را پذیرفته است. زنان باید از لحاظ مادی مستقل باشند. و از هیچ شغل و حرفه به علت زن بودن نباید منع شوند.
عده زیادی از زنان که میگویند ترجیح میدهند همان نقش قدیمی خود را داشته باشند فقط به این دلیل است که میترسند و یا اینکه نمیتوانند نوع دیگری از زندگی را برای خود مصور سازند روشها و سنتهای قدیم ظاهرا و تا حدودی ایمنی بخش به نظر میآید، به خصوص هنگامی که شخص در داخل محبس به حدودی از قدرت دست یافته است. شاید هم آنان فقط از انتخاب و تصمیم بیم دارند، به هیچ وجه قصد اعمال نفوذ بر عقیده زنان نداریم بلکه نظرمان فقط این است که راههای دیگر را تا سرحد امکان بروی آنان بگشاییم.
ما انتخاب را به منزله یکی از کارهایی میدانیم که انسان ساز است. ما میخواهیم انسانهایی کامل و پر مایه باشیم، انسانهایی که نه با قانون و نه با سنتها و نه با افکار زنجیر شده خود فلج شویم. اگر در طبیعت جایی برای این افکار نیست، پس باید طبیعت عوض شود! **زیرنویس=این هم دلیل واضحتری برای اینکه خرد از جهان رخت بربسته است و چنین کسانی میخواهند نظام طبیعت را عوض کنند! خدا یک ذره شعور بدهد(م).@.
**صفحه=89@
یکی از «دو راه انتخاب» برای زنان که طرفداران تساوی زن و مرد میکوشند تا آن را به اجتماع بقبولانند هموسکسوئل یا (هم جنس گرایی زنان) است و یکی از شاخههای این طرفداری تأسیس بنیادی به نام (دختران بیبتیس) میباشد که هدف آن اشاعه هم جنس گرایی است! **زیرنویس=یعنی برقرار کردن رابطه نازلتر از روابط حیوانی (م).@ جنبش آزادی زنان دارای اعضائی است که عدهای از آنها قبلا پیرو عقیده هم جنس گرایی بودهاند و عدهای بعدا به این عقیده درآمدهاند. که برای عده اخیر هم جنس گرایی نوعی اعتراض اجتماعی به شمار میآید. برخی از این طرفداران دو آتشه میگویند که «هم جنس گرایی راهی است به آزادی. آزادی از فشار و تعدی مردان».
اقلیت طرفداران این عقیده در آمریکا که حداکثر افراد آن به ده میلیون میرسد نمونه آن عبارت از زنی است که کشش عاشقانه نسبت به زن دیگری احساس میکند بجای یک مرد! و شاید منطقیترین و بی شائبه ترین گفتاری که درباره این گرایش گفته شده است سخنان دکتر Joe Fort دکتر امراض روانی و متخصص بهداشت عمومی باشد و نیز بیان دکتر (Joe.k.Addams) ادمس روانشناس و رئیس سابق بهداشت روانی باشد که در اگوست 1966 بیانیهای بدین مضمون انتشار دادند.
«هم جنس گرایی باید به منزله افرادی نادر و تک رو تلقی شوند نه اینکه گروه مخصوصی به حساب آیند چه از نظر قانون و از نظر نمایندگیهای ملی کارفرمایان. قوانینی که بر مناسبات
**صفحه=90@
جنسی حکومت میکند باید به این طریق اصلاح شود که فقط با رفتار روشن و صریح موافق اجتماع عمل شود مگر در مواردی که عامل مورد بحث، زور و عنف و یا جوانی باشد. مناسبات جنسی افراد بالغ با رضایت طرفین در خلوت نباید مورد دخالت حکومت قرار گیرد! **زیرنویس=چه ضرب المثل خوبی است که گفتهاند «تو که پرده شرم را پاره کردهای هرچه میخواهی بگو» (م).@.
نتیجه نهائی جنبش طرفداری از زن چیست؟ و از این گروه طرفداران آزادی زن باید پرسید در جستجوی چگونه اجتماعی هستند؟
از این قرار زنان برای مردان رد دو حالت در حکم فرشتگان و بردگان میباشند که دقیقهای پرستش شوند و دقیقه دیگر از او روی گردانند، و خیلی بندرت با زن در حال تعادل رفتار میشود.
از نقطه نظر مسائل جنسی اجتماع، پرهیز کامل را برای دوره اول بلوغ یاد داده است (حتی ریاست و برتری مرد، اجتناب ناپذیر قلمداد شده است) سپس وفاداری همه عمر با یک شریک زندگی. بههرحال اجتماع همه سعی خود را بجا میآورد تا در زمینه اینکه یک اجتماع مترقی از لحاظ جنسی چگونه میتواند باشد ما را گیج و غافل نگاه دارد و ما را مطمئن بدارد که ثمرات ممنوعه آشفتگی مسائل ازدواج بر هرچه که یک فرد پای بند اخلاق میتواند با آن روبرو شود فائق میآید. چه بسیار مهملات! اگر میتوانستیم بدون شانه خالی کردن با احساس هم جنس گرایی خود مقابله
**صفحه=91@
کنیم و با کنجکاوی خود درباره اینکه چگونه این و یا آن عمل با این و آن چه احساسی تواند داشت آنگاه ممکن است بتوانیم فرق گذاشته و تمیز بدهیم بین یک حرکت و جنبشی که غیر ارادی و غیر اخلاقی است و یک عملی که البته باید آزادانه انجام شود به خاطر نتایج احتمالی آن و به خاطر ارزشها و هدفهای عالی. چه میشد اگر مرد کلیشه مردانه را کنار میزد و به مزایای تجرد پی میبرد فروتنی بحث و مذاکره، ملاحظه و توجه، همکاری، سازش توأم با احترام مشروع، سازگاری و مخالفت. ما منکر پر مایگی و وسعت تصورات جنسی خود نمیشویم. که اکنون عامل اصلی طبیعی جنسی در همه روابط ماست. همانطور که به نظر میرسد- در صحبت کردن، در لمس کردن، رقصیدن و در حال معاشقه باید انتخاب شده آزاد خودمان باشد بر پایه نیازهای شخصی و اصیل خودمان تا اینکه از یک کلیشه مردانگی اخلاقی، «اخلاقی» اقتباس شده باشد.
درباره «وفاداری» با یک همسر در برابر یک زندگی جنسی متغیر چه باید کرد؟ به نظر میآید که بیشتر اشخاص بالغ احتیاج به یک رابطه اصلی اولیه دارند. اگر یک مشکل در رابطه نخستین که پر طلب ترین و نیز در نوع بازده در حد اعلای قوت است، ما را به سعی و کوشش برای گریز از لاس زدنهای خارج در خانه و یا «عقل» وادارد. این بد است نه به علت اعمال جنسی که اتفاق افتاده، بلکه بجهت آنکه این یک فرار است. مسئله حل نشده باقی نماند.
همه رابطهها، متمایل به بی انضباطی است ما باید از این
**صفحه=92@
حالت دست برداریم ویاد بگیریم که چگونه احساسات خود را بی ریا و طبیعی عرضه نماییم- آیا حدود آزادی زنان و مردان به نوعی که شرح دادهام زندگی خانوادگی اجدادی امریکا را به هم میریزد؟ من فکر میکنم این یک پایه گزاری است با موانع بسیار. رعایت سودمند و اقتصاد و برخورد با مشکلات و استعدادهای ذاتی در گروههای بزرگتر که با هم کار کرده و زندگی میکنند و این ایدهی خوبی میدهد که تجربه شود با انواع تشکیلات ساده اجتماعی.
در ممالک اسلامی خوشبختانه فعالیت طرفداران برابری دو جنس هنوز تا این حد گسترش نیافته است ولی در نتیجه تمایل به غرب و غرب زدگی، حجاب بهسرعت از دیدهها محو میشود و زنان بر علیه نقش اجدادی خود به مبارزه برخاسته و هر چه بیشتر از مدل زندگی خواهران غربی خود نقشه بر میدارند.
در میان طبقات متجدد و مرفهتر در تهران، زنان کمتر وقت خود را صرف خانه داری مینمایند و بیشتر در امور اجتماعی و رشتههای تخصصی، تفریحی و بشر دوستانه صرف مینمایند. رفتن به خیاطخانه و یا آرایشگاه، قهوه صبحانه و یا نهار را با دوستان صرف کردن به خرید رفتن و یا در پارتیها شرکت جستن، اینگونه کارها جریان عادی روزانه این قبیل زنان را تشکیل میدهد. همچنین آنان دوست دارند نهارها را در رستورانهای عالی صرف کنند. گردش و تفریح بروند و به ورزشهای مخصوص بپردازند. تعداد روز افزونی از بانوان این طبقه در امور خیریه و فرهنگی علاقه نشان میدهند.
نا تمام.
**صفحه=93@
در شهرهای لبنان زنان بیش از پیش در خانه مشاهده میشوند. در روزهای یکشنبه زنان بهاندازه مردان در سواحل شلوغ بیروت مشاهده میشوند «البته بیشتر نسل جوان» گردش و رفت و آمد رد ساحل بدین نحو بدون شک نشانه سست شدن رشته قیودات است. در لبنان پذیرش مدهای غربی به مرحلهای رسیده که در میان غرب زدهها از طبقات متوسط و بالا فاصله کمی باقیمانده است، حتی برای آن عده از دختران که دوست دارند لباسهای تحریک کننده بپوشند، در همه طبقات اجتماع دختران در این نوع لباس پوشیدنها شیفتگی زیادی از خود نشان میدهند و معمولا پوشش آنها مناسب پیک نیکها و کنار دریاست.
در زمستان میشود گفت که لباس میپوشند ولی در تابستان لباس استاندارد شده برای دختران دانشگاهی یا پیراهن تنگ و چسبان ابریشمی است و یا دامنی است با بلوزی بدن نما. کفشهای پاشنه بلند و جورابهای نایلون عمومیت دارد. و توالت صورت بسیار استادانه انجام میشود. بعضی از دختران مسلمان (البته غیر از دانشجویان) یک پوشید کاملا نازک و عشوه آمیز روی صورت خود میاندازند. تا چندی قبل دختران شرم داشتند که در ساحل دریا با لباس حمام بخصوص با مایو دو تیکه ظاهر شوند اما اکنون شلنگ انداز پیشرفته و بسیاری از آنان با لباسهای شنا دو تیکه بسیار کوچک دیده میشوند.
(صفحات 132-122)
عقیده برابری زن و مرد یک محصول غیر طبیعی مصنوعی و غیر عادی عدم تعادل اجتماعی امروزی است که به نوبهی خود نتیجه
**صفحه=94@
حتمی و اجتناب ناپذیر رد همه ارزشهای روحی، معنوی و اخلاقی میباشد. یک دانشجوی تاریخ و انسان شناسی از غیر طبیعی بودن جنس تساوی **زیرنویس=ای کاش به جای این ادعاها «مسئله عدالت بین دو جنس بجای برابری» مطرح و تعقیب شود.@ زن و مرد میتواند مطمئن باشد. زیرا همه فرهنگ بشریت از قبل از تاریخ و دوران تاریخ بین زن و مرد امتیازی روشن و قاطع قائل میباشد و بهمان تناسب نیز نقشه رل اجتماعی آنان را رسم کردهاند. عدم تمایل به خانه و خانواده، فقدان نقش مقتدرانه پدر در خانواده، و هرج و مرج مسائل امور جنسی مستقیما عامل و مسبب تباهی، فساد و سقوط هر ملتی بوده است. ملتهایی که این تباهیها در میانشان شایع شده است.
بعضیها ممکن است استدلال کنند که اگر اینطور است چرا تمدن غرب هنوز بیش از حد معمول نیرومند و محکم است؟ و با وجود تباهیها و فساد اخلاق هنوز در دنیای سلطه و حکومت خود یکه تاز و بی رقیب است؟
هنگامی که فساد اخلاق، خود پرستی و آزادی شهوانی به آخرین مرحله میرسد، وقتی که مرد و زن پیر و جوان در دیوانگیهای جنسی خود غرق شدهاند، زمانی که مردان با تحریکات جنسی کاملا منحرف شدهاند، در اینجا نتیجه طبیعی سوق و سرازیر شدن ملتی به نابودی کامل، حتمی است، مردمانی که شاهد ترقی و سعادت آنچنان ملتهایی هستند که روبه زوال میروند که حقیقتا در کنار ورطه آتش ایستادهاند، اینطور نتیجه گیری میکنند که اغماض
**صفحه=95@
شخصیشان مانع پیشرفت آنان نبوده بلکه آن را تسریع مینماید.
آنها گمان میکنند هنگامیکه افراد ملتی در آخرین حد چشم پوشی و اغماض است آن ملت در اوج نیکبختی است. اما این یک پایان و نتیجه دردناکی است. در وقتی که عوامل مثبت و سازنده و مخرب و ویران کننده پهلو به پهلوی هم فعالیت میکنند و جنبههای سازنده روی همرفته به نظر میآید که کاری تر از جنبههای مخرب است. غلط و اشتباه است که دومی را جزو عواملی به حساب آوریم که به سوی اولی میکشاند.
مثلا در نظر بگیرید حالت بازرگان واردی را که منافع سرشاری به واسطه استعداد، کار سخت و تجربه خود عایدش میشود ولی در همان حال او میگساری کرده قمار نموده و خلاصه یک زندگی بی قید را شروع کند. آیا اشتباه نیست اگر فکر کنیم و گوشهای از زندگی او را بهعنوان مظهر از خوشی و سعادت او بدانیم؟ در حقیقت کیفیت و شایستگیهای مورد نظر اول او را به نیکبختی سوق میدهد در حالی که جنبههای حالت دوم او را به سوی نابودی میکشاند.
اگر این بازرگان یا عوامل مثبت خود به سوی شهرت و معروفیت میرود معنی آن این نیست که نیروهای منفی در زندگی او بی اثرند. ممکن است شرور و مفسده قمار همه زندگی او را در یک آن به تباهی بکشد و باز امکان دارد شرّ میگساری او را دچار یک اشتباه جبران ناپذیر نموده او را به ورشکستگی سوق دهد و نیز ممکن است فساد و بی بند و باری جنسی او را به جنایت. خودکشی و یا بلیههای دیگری دچار نماید
**صفحه=96@
و باز نمیتوان تصور نمود این شخص اگر خود را طعمه یکی از این گناهان نمیکرد چه اندازه خوشبخت پیروز و شاد میبود.
همچنین است حالت یک ملت، در ابتدا نیروهای سازنده او به فعالیت میافتد اما بعدا به واسطه فقدان راهنمایی صحیح، عوامل مخرب کم کم در اطراف او جمع میشود. برای زمانی کوتاه عوامل مثبت بنیان گذار دورهای سخت که از حرکات قبلی به دست آورده او را به جلو میکشد اما عوامل مخرب که همزمان این وضع مشغول فعالیت است کم کم او را از داخل چنان ضعیف مینماید که به یک ضربه گمراهی و انحراف، باعث میشود که دو منزل یکی، به فنا و هلاکت روانه شود **زیرنویس=رشد و نمو درختی را در نظر بگیرید که عوامل مثبت زمین و هوا و کود و آب بهظاهر آن جلوه گری میدهد و در عین حال کرمهایی در داخل آن مشغول تباه ساختن آن باشند.@ در کجا میشود نجات بشریت را یافت؟
از نقطه نظر ساختمان اجتماع تعلیمات شرع مقدس اسلام نقش خانواده را در واحد اجتماع تأکید مینماید. خانواده در معنای گستردهاش و نه در شکل جدید، نامشخص و ظاهر آراسته (عطر زده آن) بزرگترین موفقیت اجتماعی پیامبر (ص) در این بود که زنجیر قیودات قبیلهای را پاره کرد و به جای آن رشتههای علقه مذهبی برپا نمود. که از یک طرف با جامعه مسلمان ارتباط داشت و از سوی دیگر به خانوادهها میپیوست خانواده مسلمان مقیاس کوچکی از تمامی اجتماع مسلمانان است با شالوده محکم آن. در خانواده مسلمان مرد یا پدر
**صفحه=97@
به منزلهی امام است که خانواده به نقش او عمل میکند در این است رویهی محترم و ارجمند اسلامی. مسئولیت مذهبی بر دوش پدر خانواده استوار است. پدر لوای ایمان را افراشته میکند و توانائی و قدرت او در خانواده نمونه کوچکی از اقتدار خداوند است در جهان هستی. مرد خانواده به خاطر تلاش مقدسی که انجام میدهد مورد احترام است.
طغیان زنان مسلمان در گوشههایی از جامعه مسلمانان از هنگامی پدید آمده که مردان از انجام مسئولیت مذهبی خود در خانواده کوتاه آمدهاند و شخصیت حقیقی و ارجمند خود را گم کردهاند. بازنانه صفت شدن آنان، واکنش جبری این طغیان را در میان عدهای از زنان باعث شد زمانی که دیگر اقتدار مذهب را درباره خود احساس نمیکردند.
خانواده قدیمی (اجدادی) هم چنین واجد استحکام اجتماع است. و چهار زن عقدی که یک مسلمان میتواند داشته باشد مانند چهارگوشه کعبه کنایه از استحکام و ثبات است **زیرنویس=در مورد چهار زن عقدی که اگر شرایط ازدواج اسلامی و خانواده اسلامی بخواهد رعایت شود تقریبا در مواردی استثنائی امکان به وجود آمدنش هست بحثی است که باید در کتابهای مستقل دیگری دنبال شود برای نمونه به کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» استاد مرتضی مطهری مراجعه کنید .@ بسیاری از اشخاص فهمیدهاند چرا یک چنین بنیاد خانوادهای در اسلام مجاز شده است. و به این جهت به اسلام حمله میکنند. مثل اینکه تعدد زوجات فقط منحصر به اسلام است. در اینجا دوباره مسلمان متجدد با تعصبات مسیحیت
**صفحه=98@
با اصل تعدد زوجات روبرو میشود به حدی که بعضیها تا آن اندازه پیش رفتهاند که آن را عملی غیر اخلاقی شمردهاند و بی بند و باری در امور جنسی و ازدواج را به یک نقشه اجتماعی که مناسبات نامشروع را به حداقل میرساند ترجیح میدهند!! نظر و عقیده صاحبنظران غرب هر چه باشد آن اندازه مهم نیست که قطعه قطعه شدن اجتماع مسلمانان متجدد. مسلمانانی که خود نمیتوانند به عمق تعلیمات مذهبی در این باره پی ببرند فقط به خاطر اینکه ملاک سنجش خود را در این زمینهها از غرب به عاریت گرفتهاند.
شکی نیست که در قسمت مهم و کوچکی از جامعه مسلمانان امروزه طغیان از زنان بر علیه جامعه قدیمی اسلامی برپاست. در هر تمدنی واکنش به دنبال اعمال نفوذ و فشار به وجود میآید. در اسلام طبیعت ارجمند و نقش پدر سالاری **زیرنویس=موضوع پدر سالاری در خانواده و حفظ حدود شخصیت زن با اختیاراتی که دارد، عاملی است که مورد سوء استفاده زنان مسلمان شده است (مترجم) .@
مرد در خانواده طغیان آن گونه زنانی را که علیرغم قانون مترقی شدهاند بیشتر از آنچه بتوان گفت علنی و شدید کرده است. در هند جایی که اصول مادری همیشه قوی بوده است، در آنجا آنچه زنان متجدد طغیان زده مسلمان بر علیه خانواده انجام میدهند اینست که بر علیه قوانین چهارده قرنی اسلام بشورند. اگرچه بسیاری از آنان از تحریکات داخلی که آن را بدین مبارزه سوق میدهد بی اطلاع باشند. این از طبیعت ارجمند اسلام است که باعث تشدید واکنش عدهای از زنان متجدد مسلمان شده است. اگرچه تعدادشان محدود است ولی در حقیقت تعداد زنان غرب زده مسلمان از مردان بیشتر
**صفحه=99@
است. زنانی که تشنه هر پدیده غرب هستند. آنان سعی دارند که امروزی و متجدد معرفی شوند در لباس پوشیدن و عادات با نوعی بی پروایی تقلید مینمایند که حتی در کش مشکل است و مشکل است که شخص بتواند به عمق عوامل روانی که باعث تحریک آنان به اینصورت شده است پی ببرد.
از نظر اسلام مسئله تساوی زن و مرد بیمعنی است. در مثل این میماند که در باره یکسان بودن یک گل رز و گل یاسی بحث شود. چه هر یک از این دو گل عطر، رنگ، شکل و زیبایی مخصوص به خود را داراست. زن و مرد یکی نیستند هر یک کیفیت و شخصیت خود را دارند. زنان مانند مردان نیستند ولی مردان هم مانند زنان نیستند. اسلام آنان را با نقش مخصوصی به خودشان در جامعه مواجهه میدهد. نه در طریق رقابت کردن بلکه از طریق مکمل یکدیگر بودن. هر یک جواز وظیفه مخصوص را دارد که مربوط به طبیعت و سرشت خاص اوست.
مرد صاحب امتیازات مخصوصی است مانند اقتدار اجتماعی و سهولت حرکت که به آن وسیله میتواند کارهای سنگین را از پیش ببرد. مقدم بر همه چیز این نکته است که مرد همه مسئولیتهای اقتصادی را به عهده دارد و وظیفه اوست که از عهده مخارج خانواده بهخوبی برآید اگرچه زن او ثروتمند باشد و با وجود آنکه زن از هر لحاظ استقلال مالی داشته باشد. یک زن در جامعه اسلامی اصولا لزومی ندارد که برای گذران زندگی خود مضطرب باشد. همیشه اساس و پایه محکمی برای خانواده وجود دارد که زن را
**صفحه=100@
نیز در برگیرد جایی که میتواند سکنی یافته و از فشار اقتصادی و اجتماعی در امان باشد گو اینکه پدر یا شوهری نداشته باشد در این خانواده گسترش یافته مرد غالبا نه تنها مخارج زن و فرزند خود را متکفل است بلکه در مواقع لزوم همچنین مخارج مادر، خواهر، خاله و عمه خود و زنش را و گاهی اوقات حتی عمو و عموزادهها و اقوام دورتر را نیز به عهده میگیرد. به این ترتیب در شهر احتیاج تحصیل شغل بهر قیمت که شده و تحمل فشار اقتصادی زندگی از شانه زن برداشته میشود. و برای زن ده نشین خانواده خودش بخودی خود یک واحد اقتصادی است. و کارها با خانوادههای بزرگتر و واحدهای قبیلهای و طایفهای و یا شرکت یکدیگر پیش میرود.
دوم آنکه وظیفه زن این نیست که برای خود شوهر بیابد و مجبور نیست که با آرزوهای شیرین بسر برد و هزار و یک نقشه بکشد تا آنکه به وسیله یکی از این نقشها همسر آینده خود را صید کند، اضطراب و دلواپسی هولناک یافتن یک همسر و یا از دست دادن موقعیتها که مبادا به موقع و به حد کافی سعی در این باره نشده باشد. زن مسلمان از این بهرهها بر کنار است و در عوض فرصت آن را دارد که به طبیعت و سرشت خود صادق بماند. او میتواند در خانه بنشیند و صبر کند تا والدین و یا سرپرستش **زیرنویس=منتهی با مشورت و همفکری خود او، چنانچه پیشوای عالیقدر اسلام حضرت رسول اکرم برای ازدواج حضرت زهرا با حضرت علی، با دختر گرامیاش اول مشورت میکند و نظرش را میپرسد سپس جواب موافق را به علی میدهد.@ همسر شایستهای برای او انتخاب کنند.
**صفحه=101@
که این نوع پیش آمدها معمولا منتهی به ازدواجی میشود که بر پایه احساس مسئولیت مذهبی و خانواده با ثبات بیشتری برقرار است و با رشتههای علایق معنوی از دو طرف دوام بیشتری را متضمن است و کمتر به جدائی میانجامد تا خانوادههائی که بر اثر احساسات آنی به وجود میآید و غالبا خالی از ثبات و دوام است.
سوم اینکه زن مسلمان از امور مستقیم ارتشی و مسئولیتهای پلتیکی برکنار است. اگرچه در موارد نادری زنان جنگی و سرباز بودهاند. این نکته ممکن است برای بعضیها محرومیتی بحساب آید ولی با روشن شدن مقتضیات طبیعت زنانه بهآسانی میتوان دریافت که برای اغلب زنان این چنین مسئولیتها بر دوششان سنگینی میکند. حتی جامعههای جدید که در جریان تساوی سعی کردهاند که زن و مرد را یکسان فرض کنند درست مثل اینست که هیچ تفاوتی بین این دو طبیعت مختلف نیست. معمولا در چنان جامعههائی همه زنان جز در موارد نادری به طرحهای ارتشی روی نیاوردهاند.
درباره مزایایی که معمولا زن از آن بهرهمند است متقابلا مسئولیتهائی به عهده دارند که مهمترین آنها ایجاد یک محیط سالم خانوادگی برای افراد خانواده است و دیگر پرورش صحیح فرزندان خود. در خانه زن مانند شاهزنی حکومت مینماید و مرد مسلمان در حقیقت مهمانی برای زنش به حساب میآید. خانه و افراد خانواده برای زن مسلمان دنیای او به شمار میآید و جدا شدن از محیط خانواده برای زن به منزلهی جدا شدن از دنیا و
**صفحه=102@
به تعبیر دیگر همانند مرگ است. او معنای وجود خود را در پیشرفت امور خانواده احساس میکند. خانواده متعهد است بالاترین امکانات را در اختیار او بگذارد تا احتیاجات اصلی و اساسی خود را رفع کند و وجودش را مستغنی سازد.
شرع مقدس به این ترتیب نقش زن و مرد را بهمقتضای طبیعت هر یک که مکمل دیگری است در نظر گرفته است و به مرد امتیاز اقتدارات سیاسی و اجتماعی را میدهد و این اقتدارات عبارت است از عهده دار شدن مسئولیتهای امور خانواده و به عبارت دیگر مرد از کلیه فشارهای اجتماعی اعم از اقتصادی و جنبههای دیگر به منزلهی فرمانروائی است در رأس خانواده، حکومت مرد در خانواده عینا مانند حکومت فرمانروائی است بر سرزمین تحت حکومت خودش و باید این فرمانروائی محترم شمرده شود.
زن و مرد مسلمان با تفاهم متبادل و درک یکدیگر و با در نظر گرفتن مسئولیتهائی که خداوند بر شانه هر یک از آن دو قرار داده است، قادرند که زندگی شخصی خود را به سر برده و یک واحد خانواده محکم و با ثبات تشکیل دهند و این خانواده بنوبه خود پایهای برای بنای خانواده بزرگ (امت) باشد.
یک اجتماع بدون در نظر گرفتن اختلافات جنسی که در تصور طرفداران این مسلک میباشد اجتماعی است که هیچگونه امتیازی را چه از لحاظ اجتماعی و چه فرهنگی بین دو جنس قائل نیست. یک جامعه بدون ازدواج و خانه و خانواده جایی که شرم، عفت و پاکدامنی و بالاتر از همه مادری مورد مسخره قرار
**صفحه=103@
میگیرد. نشانی از «پیشرفت» و یا «آزادی» در آن مشاهده نمیشود بلکه لبریز از فساد است در آخرین مرتبهاش و این فساد نتیجه هرج و مرج نابجا و گیج کننده و همچنین بی نظمی است.
اگر این معانی را قبول داشته باشیم باید پرسید چرا عقیده طرفداری در تساوی جنسی این اندازه وجهه ملی به خود گرفته است؟ قانون اجتماعی مادیون قدیمترین و مردمپسندترین قوانین است و هیچ قانون اجتماعی بیش از آن مورد رضایت مردم نیست و نه به ظاهر آسانتر. آنگونه آسان که برای پذیرش اکثریت مردم در هر آب و هوا و موقعیتی مناسب است.
آن قوانین چنان عمیقا برای توده مردم ظاهر فریب است که احتیاجی ندارد ریشههای آن عمیقا در زمین فرو رفته باشد و نه احتیاجی است که سطح فکر مردم برای پذیرش آن بالا رود. و یا از خود گذشتگی درباره آن از خود نشان دهند. و نیز احتیاجی نیست که شخص رعایت حال دیگری را نموده و یا تحملی را بپذیرد فقط لازم است که انسان با «موقعیتها» پیش برود. تاریخ گواه این حقیقت است که هیچ قانون اجتماعی آنچنان مصرانه پیش نیامده که بشریت را تحت نفوذ در آورد بیش از آنچه این مسلک ایجاد کرده است.
در اینجاست که باید گفت:
هیچگاه تباهی اخلاق و فساد، جامعه بشریت را با چنین مقیاسی عالمگیر تهدید نکرده است. پیش از آنکه تمدن غرب که در حال حاضر آن را انجام است پذیرش عقیده تساوی زن و مرد
**صفحه=104@
بشر را به پایینتر از حیوانات تنزل میدهد چون حیوانات با فراست و غرائز حیوانی خود زندگی میکنند و نمیتوانند هیچ کاری بر خلاف طبیعت خود انجام دهند در میان حیوانات، همجنس گرایی مفهومی ندارد. یک حیوان نر فقط به یک حیوان ماده از جنس خود مجذوب میشود یک حیوان نر هیچگاه با شهوت به حیوان نر دیگری شاخ بند نمیکند و نه حیوان ماده به ماده دیگر. در میان حیوانات رابطه جنسی به زودی برقرار میشود. از آن موقع که حیوان جوان قدرت دفاع از خود پیدا میکند در بیشتر طبقه حیوانات پدر هیچ نوع توجهی به اولاد و اعقاب خود ندارد چیزهایی به نام شرم، عفت، ازدواج یا رشتههای فرزندی در میان حیوانات نیست.
این مفاهیم منحصر به اولاد آدم است که در فرهنگ و تمدن هر ملتی یافت میشود در هر دورانی از تاریخ طرفداران تساوی زن و مرد در نظر دارند هر خصوصیتی که مردم را انسان میسازد منسوخ نمایند. و زیربنای همه رابطهها و پیوندهای اجتماعی او را از بین ببرند. در نتیجه، به دست خود تیشه بر ریشه زدن است. نه مانند گذشته تنها برای تحصیل علم بردن یک ملیت بلکه انهدام تمام نژاد بشریت **زیرنویس=روز هفدهم ربیع الاول مطابق با میلاد با سعادت پیامبر گرامی (ص) این ترجمه ناچیز (از لحاظ قدرت ترجمه) به پایان رسید «اقدس حسابی» .@.
پایان
«مریم جمیله»
***
کتاب برای شما:
1- امام رضا(ع)، نوشته علی غفوری، قطع بزرگ، 92 صفحه، 50 ریال، دفتر نشر فرهنگ اسلامی
….
2- ما چه می گوییم
نوشته سید قطب، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قطع جیبی، چاپ چهارم، 132 صفحه، سی ریال، انتشارات شفق
…
3- هفت حصار، نوشته فخرالدین حجازی، قطع بزرگ، 100 صفحه، 25 ریال، انتشارات بعثت
…
از انتشارات ما بخوانید:
….
انتهای پیام/