به گزارش ندای اصفهان، متن زیر که برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود شماره دوم نشریه «فرصت در غروب» است که به سردبیری برادران اژه ای (حجت الاسلام جواد اژه ای، شهید علی اکبر اژه ای، حجت الاسلام مهدی اژه ای و محمد اژه ای) در کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در سال ۱۳۵۱ به چاپ می رسید.
زمانه شناسی ایجاب میکرد که این نشریه با هدفگذاری برای بانوان و با تشویق برای فعال شدن قلم آنها به چاپ رسد.
این نشریه بارها تجدید چاپ شد و در همان سالها توسط انتشارات قائم نیز به صورت یک مجموعه صحافی و تجدید چاپ شد.
کانون علمی و تربیتی جهان اسلام نقش موثری در برگزاری جلسات سخنرانی و کلاس های مذهبی و تربیتی برای نوجوانان و جوانان اصفهان در سالهای قبل از انقلاب اسلامی داشت که توسط ساواک در سال ۱۳۵۴ تعطیل شد.
علاقه مندان می توانند برای استفاده راحت تر از این متن فایل PDF آن را از اینجا دانلود کنند.
***
فرصت در غروب (شماره دوم)
یادداشتهایی از سفر حج با چهار مقاله، یک شعر و…
از این کتاب دو هزار نسخه در چاپخانه فردوسی اصفهان چاپ گردید- آبان ماه ۱۳۵۱
شماره فرهنگ و هنر ۲۵۵
به یاد:
دو تلاشگر و دو خدمتگزار صدیق آستان مقدس حضرت ولی عصر(عج) «مهندس مصطفی جورابچیان» و همسرش «پروین همایونی» عزیز که داس مرگ در حادثهای دردناک بر خرمن هستیشان فرود آمد و غمی بزرگ بر جانمان ریخت.
فهرست…
اعتذار:
قرار بود متن مصاحبهای را که چند تن از دوشیزگان دانشجوی دانشگاه اصفهان با بانوی دانشمند شهرمان «حاجیه خانم امین» به عمل آوردهاند در این شماره بیاوریم که به علت آماده نبودن متن مصاحبه برای چاپ، آن را در دگر شمارههای «فرصت در غروب» خواهیم آوریم.
***
به نام خدا
سلامی دگر بار؛
با خوانندگان عزیزمان.
«در این بی تکیه گاهی که هر کسی گلیم خویش را ولو به قیمت زیر آب کردن گلیم دیگران- از آب بیرون میکشد، این زمزمهها که دارد «فریاد» میشود، واقعاً به آدم امید میدهد که: نه!! بابا همه مثل تو دست روی دست نگذاشتهاند و کنج خانه ننشستهاند تا ببینند چه پیش میآید.»
در اولین روزهایی که پیشین شماره «فرصت در غروب» تازه میرفت دست خوانندگانش او را لمس کند و ما منتظر، که انتقادهای آنان در تهیه دگر شمارهها، روشنگر باشد لغزشهایمان، نواقصمان، و کوتاهیهایمان را، نامه خواهری بر دلگرمیمان افزود. نامهای که هر چند بر خلاف انتظارمان انتقادی را در بر نداشت ولی خلوص نویسنده در نگارش نامهاش آنچنان بود که به راستی تحت تأثیرمان قرار داد.
شاید با آوردن قسمتی از این نامه در ابتدا و قسمتی دیگر به دنبال، این تردید بر جان تو خواننده سایه افکند که مشک را عطار تعریف میکند نه آن که خود میبوید. ولی از آن جهت میآوریمش که صحبت با ما نیست، صحبت با تو است. با تو که تلاش میکنی، با تو که مرداب راکدی را نمیمانی و شاید هشداری به ما که خفتهایم و در این خفتن، پیوستن به فراموشی را بر بیداری ترجیح میدهیم. و اصلا چرا از من و تو صحبت به میان آوریم، که ما بهترین باشد.
و وای بر ما که این ما به راستی در بیتحرکی است. و به قول آن دوست اگر حرکتی به نظر میآید تقلا است و تقلا فرقش با تحرک، تحلیل نیرو است بی هیچ بازدهی مثبت و هر چه بیشتر در مرداب فرو رفتن.
دوست ناشناسمان در نامه شان میافزاید:
«از اینکه «غروبی» چنین سنگین در «ما» و در شهر ما لنگر انداخته، جای هیچ گونه شک و تردید نیست، لیکن در این غروب تنگ، «فرصت»ها را لحظهها را، غنیمت شمردن، تنها کار مثبتی است که فعلا امکان انجام آن هست.
من قصد هیچ گونه به به و چه چه گفتنی را ندارم، ممکن است حرفهایم نارسا باشد ولی قصد چاپلوسی و غیره نیست، شاید این پراکنده گویی به خاطر ذوق زدگی باشد و این شوق پیوستن به «تو»، که جملهها چنین بی ربط میآید، نمیدانم، به هر جهت کارتان در خور ستایش است و کاریست که انجام آن در این حال و هوایی که ما تنفس میکنیم واجب مینماید.»
و ما خود نیز بر این وجوب تا حدی واقفیم، منتها بر خواننده مان نیز فرض میدانیم که اگر نقصی مشاهده میکند، در بازگو نمودنش برای ما به هر وسیله خودداری ننماید.
دگر نامهای بدون امضاء انتقاداتی را در بر داشت که با مواردی از آن نمیتوانیم موافق باشیم چون آن ها را بر زمینههای مثبت کارمان مییابیم. این دوست نوشتهاند:
«اولاً نشریه یا کتاب احتیاج به زرق و برق ندارد و شما تا حد امکان خواسته بودید نشریهتان از نظر ظاهر جلب توجه کند.»
که به عرض این دوست میرسانیم بلی دوست عزیز در چاپ، ما وسواس به خرج میدهیم همان طور که در بدون غلط بودنش و ایضاً از آنچه هزینهای نه چندان را در بردارد، ولی کتاب را تمیزتر آنسان که رغبت به خواندن را در خواننده نکشد به دست وی خواهد داد. با این وجود از این دوست نیز بی نهایت سپاسمندیم به خصوص که باز خلوص را انگیزه نگارش این نامه یافتیم.
نامههای دیگری هم داشتیم که از انتقادهای به جایشان استفاده نمودهایم ولی چیزی که دگر بار از تو خواننده میخواهیم، همگامی با ماست. اگر در تو قدرت نگارش مقالهای هست که میتواند در این مسیر، ما را یاری دهد و دیگران را راهنما باشد حتماً از نگارش و ارسال آن خودداری نکن، چون این جزوه اختصاص به گروه خاصی ندارد. اگر انتقادی داری حتماً برایمان بنویس چون از همین نامههاست که ما خواهیم توانست شمارههای دیگر این جزوه را بهتر به دست تو برسانیم.
امیدمان تکرار این سلام است در شمارههای دیگر همراه با محتوایی بهتر.
امیدمان همکاری شماست، همگامی شماست و وصول مقالاتی از طرف شما و ایضاً انتقاداتی. (ج. ا)
***
در تنگنای نوشتن
به یاد «سوگ روز» آنکه شهید عظمتش شد.
از: ز.ز (دانشجوی دانشکده علوم دانشگاه اصفهان)
نمیدانم چه کلماتی در استخدام قلم گیرم، تا بتوانم احساس عمیقی را که نسبت به این موضوع دارم به روی کاغذ آورم. ولی جملات خود را بسان چند نقطه قرار داده تا به جهانی نامتناهی از معنویت و بزرگی، فضیلت و انسان دوستی، عدل و شجاعت و… رهنمون شود.
و قطرهای باشد از دریای فضایل مردی آزاده، منور و کانون اشراق، دلی مبدأ ارتباط مستقیم با عالیترین مبادی وجود، عواطفی که جز محبت به انسان و اعتقاد به ارزش انسان آمیزهای ندارد، چشمی که به کائنات با نظر فروتنی و تواضع در برابر آفریدگار آن ها نگاه کرده و تا زوایای اسرارآمیزشان را میبیند، دستی که گاهی در قبضه شمشیر فشرده شده و گاهی بر سر اطفال یتیم گشاده میگردد،
دیدی که تمام پدیدههای هستی در میدان نافذش مجسم است و خلاصه انسانی که جهانی است یا جهانی است به صورت انسان، یعنی علی (ع) سرچشمه دانش و دادگری، پرهیزکاری و دلاوری، پاکدامنی و آزادگی، دانایی و سخنوری، نیرومندی و پارسایی، بخشش و فداکاری، رادمردی و ازخودگذشتگی.
آیا با کدام گفتار و افکار اینچنین شخصیتی را میتوان توصیف کرد، که به احتمال اینکه کودکی در کنار بیابانی، گرسنه باشد از غذا چشم میپوشید، و به امید سعادت مردم همه گونه تلاش میکرد.
شب آذوقه کش یتیمان و روز سد مستحکم و نگهبان حقوق ضعیفان بود. نه پیرزنی در گوشه کلبه تاریک خود از نظر محبتبار او دور میماند، و نه جوان بی ادبی که به ناموس مسلمین چشم میدوخت از نوازش سیلی محکمش رهایی مییافت.
شب با دیده اشک بار به راز و نیاز به پای میایستاد و با زمزمههای مقدسی که از درون قلب سراپا حقیقتش بیرون میآمد. نغمه خداپرستی و شور ذکر و تسبیح را در تار و پود کائنات میافکند، و روز با وجدان قهار خود به رفع آلام انسان و پرورش افکار توجه میکرد.
به راستی وجودی سرچشمه این همه فضائل و روحی اینگونه دریاسان و طوفان خیز را چگونه این کره خاکی میتوانست تحمل کند؟
و چطور جو اطرافش بیش از این میتوانست هادی امواجی باشد که از ندای عدلش حاصل میشد؟
و آیا خونش را ظرف دیگری جز خاک محراب عبادتش شایسته بود؟
او در کعبه زاده شد و در خانه خدا هنگامی که خون پاکش برجستهترین شعار توحید و دادگری را نقش صفحه محراب مینمود، خنده یوصل و سپاس لبانش را از هم گشود.
این وجود بی همتا که نغمههای سخنان روح بخشش در فضای سواحل دجله پخش میگردید، چگونه سخن میگفت؟
«نهج البلاغه» را میگشاییم؛ پردهای از اسرار ازلیت، در قالب الفاظی بلیغ و دلکش آمیخته با جهانی از رازهای طبیعت را در دل کلماتش مییابیم.
آنجا که درباره هدف عالی وجود، وظیفه شناسی و تحرک دادن در اجرای آن گوید:
به جهان آمدید و در این تالار مجلل که از گنبد فیروزه آسمان سقف بسته، و با پرنیان سبز، چمن شده است منزل گرفتید، شمعهای دل افروز اختران بر طاق خانه شما میدرخشد و از پرتو خورشید و ماه، کانون حیاتتان گرم و روشن است، از روشن دلان سپهر گرفته تا کرمهای مستمند و عاجزی که در دل تیره خاک جای دارند، یعنی کلیه عوامل طبیعت همه فرمان بردار شما شدهاند، و این طبایع تند خو و سرکش در مقابل بنی آدم سر تسلیم پیش آورده، و به زانو در افتادند.
آیا هیچ به این فکر افتادهاید که به آدمیزاد این همه اقتدار و تسلط برای چه عطا شده است؟
آری وظیفه!! در راه وظیفه شناسی نخستین قدم «خودشناسی» است. هر کس به ارزش خود پی نبرد، حتماً نمیتواند وظائف خود را در زندگی ایفا کند.
آنان که به تکلیف خود آشنایند و در اجرای وظیفه اندک مسامحه و سستی روا نمیدارند، میتوان گفت شخصیت خود را شناخته و از اسرار آفرینش سری در آوردهاند.
و آن زمان که از عدل سخن میگوید جمله «علی از شدت عدل کشته شد» را تأیید مینماید:
به خدا دوست میدارم که بستر آسایشم را بر خارهای جانگزای بیابان بگذارم و شب همه شب، بر آن بالین ناهموار بیدار بمانم!
راضیم که مرا با زنجیر آهنینی سخت ببندند و در همان حال در کوه و دشت و خاک بکشانند ولی هرگز رضا نیستم که دلی از کردار من آزرده و خاطری از من پریشان گردد.
چگونه خدای خود را با آلایش وجدان و دامن آلوده دیدار کنم؟ من از روز بازپرس و محضر عدل خداوند سخت بیمناک و هراسانم.
من و ظلم؟ علی و ستمکاری؟ باور شدنی نیست.
و در مورد پرهیزکاری موقعی که امپراطوری وسیع اسلام دستخوش امواج سهمگین آشوب و فتنه بود، چنین میفرماید:
افسوس، ما در دورهای به سر میبریم که نیکوکاران آلوده دامن جلوه میکنند، و خادم، خائن محسوب میشود.
این روزگار آشفته و پریشان برای دزدان اجتماع و طبقه اشرار فرصت خوبی است که به آسانی میتوانند آبی گل آلوده کرده، ماهی مقصود خود را صید نمایند.
اما آینده، آینده بسیار وخیم و خطرناک به نظر میآید و آن چه را که در پیش داریم از وضع کنونی وحشتناکتر است!
ممکن است دوره انقلاب با عمر استقلال ما یک جا به پایان رسد و این اضطراب و لرزش یک باره بنیان حیات ما را واژگون سازد.
اکنون میتوانم مردم را از نظر مرام و هدف در زندگی به چهار طبقه تقسیم کنم، اگر چه با نظر سطحی بیش از دو طایفه( ظالم و مظلوم) نیستند ولی تحقیق عمیقتری لازم است. تا ستم کاران دست بسته و آرام همه کاملا به پیش چشم هویدا گردند.
اول: «اشرار» یعنی آن هایی که در مقابل عفریت آن و شهوت برای اولین دفعه به زانو در آمده و به آسانی تسلیم هوس و دلخواه خود میشوند، این طایفه به خدا و دین، به وجدان و شرافت، خلاصه به هیچ چیز پای بند نیستند و غالباً در خانوادههای پست و آلوده تربیت میشوند، و اگر هم به ظاهر کاخ نشین و توانگر باشند، در حقیقت بسیار پست و نانجیباند.
دوم: باز هم اشرار، اما این جماعت بسیار خودپسند و متکبرند و به قدری بر شئون خانوادگی و موقعیت شخصی خود احترام میگذارند که تعدی و تهاجم را برای خود ننگ دانسته به منظور حفظ آبرو و حیثیت موهوم، شرارت و درندگی را در خود مانند شیر به زنجیر میکشند.
سوم: برای این طبقه هم جز اشرار نام دیگری نداریم. این دسته ظاهری آراسته و پرهیزکار دارند و بسیار مقدس مآب و ملایمند، ولی باید دانست که بازوهای این طایفه به طوری با رشته تهی دستی و بینوایی بر پشت بسته شده است که نیروی کوچکترین جنبش و نهضت را در مقابل هیچ آرزو و دلخواه ندارند، فقط عجز، عجز و ناتوانی آن ها را سر افکنده و با حیا در جامعه جلوه داده بر آشوب درونیشان پرده آویخته است، وگرنه از هیچ کس در تاخت و تاز و غارتگری دست کم ندارند.
نماز میگذارند، برای آنکه عوام و مردم نادان را فریب دهند و به سوی خدای میروند تا با خلق نزدیک گردند. بسیار قناعت پیشه و زاهد جلوه میکنند، اما وای بر آن روزی که این افعیان سرما زده در پرتو حرارت نیرو و توانایی، گرم شوند و خون منجمد سردشان به جریان افتد، در آن موقع خدا میداند که به روز مردم چه خواهند آورد. در آن روز خوب آشکار میگردد که این مؤمن نمایان چقدر پست فطرت و منافق بودهاند.
چهارم: «پرهیزکاران» و بندگان ناب و ویژه خداوند، آن هایی هستند که در همه حال پروردگار خود را به خاطر داشته یک لحظه از آیین انسانیت و مقررات دین غفلت نمیکنند، این سربازان فداکار را همهمه مردان سپاهی و قهقهه سلاح دشمن به هراس نینداخته، فلات سهمگین مرگ در برابر روح فعالشان بس ناچیز و کوچک است.
به کوههای بلند و متین شبیهاند که طوفان حوادث را مانند نسیم ملایمی بر سینه پذیرفته بروی هیولای جنگ و جدال لبخند میزنند!!
این مردم در صف معرکه مانند قهرمانی پیروز، انبوه سپاه دشمن را در هم میشکنند و پرچم مجد و افتخارشان همواره با احترام و عظمت در اهتزاز است، فقط در مقابل یک چیز سر تسلیم فرود آورده به زانو در میآیند و آن خداست؛ خدا!!
آری این جماعت جز از خدا، از هیچ کس باک و اندیشه ندارند و آن دلهای سنگین و زره پوش در برابر ملکوت الهی و ندای وجدان به سختی لرزیده، چشمان خدا بین و عفیف ایشان تنها به حال بیچارگان و ستم دیدگان غرق اشک میشود!
هم اکنون دود فتنه و انقلاب مانند پارههای ابر آتش بار، شما را به هدف گرفته، چه خوب است از این طایفه پیروی کنید و سرمشق دین و دنیای خود را از کردار این دسته فرا گیرید.
این ها پیشوایان پاک دامن جامعه و برگزیدگان خداوند مهربانند که مانند فرشتگان رحمت از آسمان نازل شده جز نجات توده و حفظ شئون مادی و معنوی قوم منظوری ندارند.
چه خوب لایقند که قافله سالار جامعه باشند و به آسانی و سرعت همه را به شاه راه زندگی برسانند.
در اینان از همه چیز بیشتر ایمان و ثبات قدم وجود دارد، که نمیگذارد اندک سستی و فتور در بنیان ارادهشان رخنه نماید.
دنیای زیبای شما در نظر آن ها به قدر برگ خشکیده درخت و پشم فرو ریخته بز، ارزش و نام ندارد.
پس ای بندگان خدا از این جماعت عبرت و اندرز گیرید، و همیشه پرهیزکار و پاک باشید.» (نهج البلاغه، ترجمه جواد فاضل)
و لذا لازمه شناخت شاهراه سعادت بشری، آشنا شدن به سخنان شخصیتی است که فقط با نام «علی» میتوان آن را توصیف کرد.
***
خوش خفتهایم؟!!
از: ج.ا.
در این مقاله سر آن ندارم تا تلاشهای برادرانی را که در راه اسلام عزیز تلاشگرند نادیده انگارم. این تلاشها، در هر گوشه و در هر فضا، به هر حال بدون بازده نخواهد بود ولی صحبت بر سر این است که چرا نباید سیلبندهایی ساخته یا در حال ساختن باشیم که از تهاجم افکار مسموم و استعماری هر چه بیشتر جلوگیری نماید و یا اگر ساختهایم تعداد این سیلبندها در مقابل آن هجوم به راستی ناچیز است.
در هوایی تنفس میکنیم، آکنده از سم پاشی، آکنده از افکاری القاء شده و استعماری، برای بهره برداریهای بیگانه، حال خواه این بیگانه به لباس مذهب آن هم در شکل میسیون های مذهبی همه چیزمان را ببرد، خواه به شکلهای دیگر، ولی از این راه یعنی از راه مذهب و تبلیغات وابسته به آن تیشه به ریشه میخورد، و باید باور داشت وارد شدن این ضربات را، ضرباتی که با قاطعیت و پیگیری چشمگیری وارد میگردد و اگر هنوز این درخت پا برجاست، به خاطر اصالت ریشه است و استقامت آن و بیداری گروهی که به راستی هستیشان را به گرد این ریشه پیچیدهاند تا ضربات حداقل بر آن ها وارد شود، نه بر ریشه.
و اینجا همه چیزمان در خطر است، و نمیدانیم، و آرام آرام شستشوی مغزی داده میشویم هر چند این شستشو با نسبیت همراه است و بایستی نیز چنین باشد زیرا این تبلیغات اگر از راه به در برنده گروهی و مشتاق کننده آن ها نسبت به تمایلات استعمار است بدون تردید گروهی دیگر را نسبت به این مسائل بی تفاوت نموده، حساسیت آن ها را از بین خواهد برد. چون آن چه آن ها در یک برنامه وسیع تدارک دیدهاند اثر القائی عجیبی دارد و نمیتواند حداقل در شکل ناخودآگاهش بدون اثر و نتیجه باشد. تلاشی که در پیشاپیش آن کلیسا پرچمدار است.
این برنامهای ست جهانی و میتوان در سالهای نزدیک و حتی در مسیر حال، جای پای روشن پدران روحانی را در جنایات جنگی یافت.
هنوز جای آن دشنه که بر قلب «نیجریه» فرو رفته بود و هنوز نقشی را که میسیون های مذهبی کلیسا در جنگ «بیافرا» و فرو کردن این دشنه به عهده داشتند از خاطر نبردهایم، چون زمان چندی از حادثه نمیگذرد، صحبت از حادثه نیست، صحبت از حادثه آفرینان است و افرادی که رویاروی هم قرار داشتند.
آن دم که جنگ تجزیه طلبان با شدت هرچه تمامتر ادامه داشت کسی دم بر نمیآورد و اگر آذوقهای ارسال میگشت به خاطر آن بود که لابه لایش مسلسلی نهفته باشد که نگذارد این آذوقه به آن گرسنه بیافرایی برسد و جنگ را بر آتشش آن دم که ملتی از گرسنگی میمیرد، کسی از آن ها نخواست به پیجویی یکی از عوامل اساسی این تجزیه طلبی روی نماید،
ولی آنگاه که استعمار مذهبی کلیسا که در پشت سرش استعمار کثیف غرب ایستاده بود همراه با کاردینالهایی که در پیشاپیش آن حرکت میکردند، مجبور شدند گورشان را از بیافرا گم کنند، آن وقت ناگهان وجدان جهانی- وجدان جهانی وابسته به کلیسا بیدار شد و هر لحظه بلندگوهایش فریاد کمک، کمک به جنگ زدگان و جلوگیری از کشتار، از قتل عام و از به آتش کشیدن را در گوش دیگران فرو خواند و گویی قبلا جنگی نبود و کشتاری، چون تا روز قبل یک طرف اصلی کشتار استعمار بود و اکنون چون او به نابودی کشیده میشود و طرف جنگ کسی است که با استعمار تجزیه طلب میجنگد، پس بایستی به کمک «مظلومین»!! شتافت.
مگر همین یک ماه قبل نبود که عالیجناب پاپ طی اعلامیهای که از طرف دربار واتیکان صادر شد اظهار تأسف عمیقی نسبت به اخراج ورزشکاران رودزیایی از بازیهای المپیک مونیخ نمودند.
و مگر ما شاهد نیستیم که هم اکنون یعنی در زمانی که جناب پاپ دم از برادری و برابری و دوستی و این الفاظ بی نهایت دوست داشتنی میزنند و اخراج این ورزشکاران را با روح برادری مغایر میدانند، چهار میلیون و نیم انسان اسیر چهارصد هزار نفر مهاجم و دزد دریایی هستند. برادری اینجا به صرفه نیست و صدور اعلامیه خطرناک مینماید. چون این کلمات نیز همانند خیلی از کلمات دیگر مفاهیمی یک طرفه دارد وگرنه در این شش، هفت سالی که جنایات قداره بندهای یان اسمیت پنج میلیون ساکنین اصلی رودزیا را بنده معدودی سید پوست نموده است چه سکوت دلنشینی داشته است واتیکان.
اینجا انجیل و آیات آن لازم نیست مورد استناد واقع شود، چون این آیات برای دوست نیست، برای آن هاست که رویاروی دوست میایستند و رسالت کلیسا جز دفاع از جیره خواران خویش نمیتواند باشد.
سالهای ۶۱-۶۲ که تازه کشتار ویتنامیها در شکل امریکاییاش به دستِ دستنشاندگان امریکا در ویتنام و به کمک کلیسا شروع شده بود، هنوز با ما چندان دور نیست. هنوز با خودسوزیهای بوداییان به عنوان اعتراض به این مسئله و اینکه مسیحیان تازه همه چیز را داشتند در دست میگرفتند فراموشمان نشده. آن روزها جنگ آنچنان وسعت نیافته بود ولی «نگودین دیم» و زیبای جنایتکاری چون «مادام نهو» خیلی با عجله حرفهای کلیسا و پیام آوران صلح را میخواستند جنبه عملیاش دهند، همین هم بود که زود عوضشان کردند ولی به هر حال بعداً نهو توانست در پاریس رحل اقامت افکند تا حال از دیگران استفاده شود و شاید روزی دیگر، و روزگاری نو، دگربار نیازمند تجربیات او شوند.
این ها جنبه های عملی نظریات پیام آوران صلح است، پیام آوران آشتی، از طرف مسیح مصلوب که به خاطر زدودن گناه انسان گناه کار، فدا شد. پس باید برایش، برای این فدا شده جهت بشریت فداکاری نمود. آن هم برای یک مسیح کاپیتالیست(*) و طوق بندگی استعمار را به خاطر آن مصلوب واژگونه شده در قرن بیستم، پذیرفت.
(*پاورقی: به اشتباه نیفتید، مسیح در اینجا آن مسیحی که قرآن معرفی اش می کند و خدا را بنده است و چون دیگر پیام آوران الهی دریچه ای از «رحمت» به سوی بندگان اوست، با این مسیح که «زحمت» است دیگران را، بخصوص تازه از بند رستهها را، و به جای آزادی، بردگی می آورد تفاوتش از زمین تا آسمانست، محض عدم خرده گیری توضیح داده شد.)
***
از آن گروه که مؤسسات مسیحی فرزندانشان را تربیت میکنند دیگر بهتر است صحبتی به میان نیاورد، که خود هزار دلیل شرعی و عرفی برای به آغوش کلیسا افکندن فرزندانشان میآورند، آنچنان دلائلی که در نه دل این احساس کاذب به تو روی آور میشود که راستی اگر محیط تربیتی هم میتواند وجود داشته باشد، بهترینش در سایه خواهر و پدر روحانی است و فقط یک «غسل تعمید»ش کم مانده و اینکه در موقع استخدام، در مقابل مذهب، اسلام ذکر نشود، و مسلمان شناسنامهای بودن او هم نادیده انگاشته گردد.
و چه شیفته است دختر یا پسر خانواده، خواهر روحانی و پدر روحانی را، که گویی این دستهای لبریز از لطافت و محبت و این چهرههای به ظاهر معصوم در گذشتهها و با همین قیافه، رویاروی صلاح الدین ایوبی نایستاده و هزاران جوان اروپایی را با تحریکات خویش به فلسطین گسیل نداشته است و هزاران جوان مسلمان را به خاک و خون نکشاندهاند، تا مسیح نجات دهنده را یاری دهند.
و گویی همین ها نبودند که با زن و شراب اسپانیا را از اسلام جدا ساختند و هم اکنون خنجر استعمار را تا دسته در پشت شرقی وارد میکنند و تمام توجهشان آلوده ساختن هر چه بیشتر کشورهای اسلامی، بی اعتقاد ساختن آن ها نسبت به مقدساتشان و در نهایت، آلت دست قرار گرفتن آن ها نمیباشد؟!
***
آنجا که احساس میکنند دیگر بازارشان کساد است، بیمارستانشان را لانه فسادشان را به عنوان اینکه خوشبختانه مراکز بهداشتی این شهر توسعه یافته میبندند و بارشان را میبندند برای جایی دیگر. و در دیگر جاها از برای کودک بیمار گرفته تا بزرگ سالش کتاب تهیه دیدهاند و یکشنبهها اگر بیمار بمیرد به خاطر مسیح!!! و نتایج عملی آن، کلیسا را ترک نمیکنند، کلیسای چسبیده به بیمارستان را و چقدر میرسند به آن بیماران که اگر قادر به حرکت هستند در کلیسا به پیامهای مسیح جهت صلح و برادری گوش دهند و اسلایدهای مسیح را معصوم و زجر کشیده به خاطر بنی آدم ببینند تا اول بی تفاوتشان نمایند و بعد با رفع احتیاجاتشان، آلت دست خویششان سازند. و اگر در این شکل هم نشد کتاب را با حداقل قیمت یعنی یک ریال آن هم به خاطر اثر تبلیغی عظیمی که دارد، یک ریال دادن و یک کتاب خریدن، میفروشند و چه چاپ زیبایی و چه حرفهای مزخرفی.
***
اگر میبینی در یک سریال تلویزیونی که مؤسسه «گیسوی ولا» برای بینندگان عزیز تلویزیون ترتیب داده ده هفته راجع به غسل تعمید صحبت میشود و تو فکر میکنی یقین «حرفی» ندارند بزنند که فیلم را کش میدهند ولی نه، آن ها «حرف» دارند، منتها این حرف را میخواهند تو بهتر به آن گوش کنی، تا جای دیگر، حرفی دیگر را، و جای بعد حرفی دیگر را و همین طور.
اول «کنجکاوی» بعد دنبالهاش کشیده شدن و فراموش کردن ملیت را، و در جهان وطنی پخته شده در آشپزخانه استعمار، تو هم نخودی بشوی و کمتر از آن و شاید تفالهای و بالاجبار با همان تفاله بودنت بسازی و عروسک پشت پردهای باشی، که بیشتر از این هم نخواهی شد.
***
اول برایت از وحدت حرف خواهند زد و از اینکه هدف یکی است تا حساسیت تو را ذره ذره نابود کنند و بعد با قطره چکان، افکاری را که هستی بر باد ده ملتی است در تو فرو ریزند وگرنه مگر این دستگاه عریض و طویل کلیسا چه دارد و انجیلش چه دریچهای را به رویت خواهد گشود و کتاب مقدس با آن غزل غزلهای سلیمانش و آن چرتها و حرفهای مزخرف اش، چه رسالتی میتواند داشته باشد و تازه اگر مردم گمراه باشند و از بهشت برینی که مسیح دست نشانده امپریالیست معرف آنست محروم بمانند، مگر چه میشود؟
این ها که به نام مسیح، مریم و کتاب مقدس در گروه سازمان انجیلیون فعالیت میکنند، دلشان برای ملتهای ستم دیده جهان نسوخته است، بلکه دلشان برای منابع طبیعی آن ها و موجودیت در حال شکل گرفتن آن ها میسوزد. امریکایی حساب کرده است به هر حال از ویتنام بیرون رفتنی است، پس جای پای خود را بایستی محکم کند و بیرون بیاید. با آدامس و یویو و کاغذهای سبز که نتوانست، با بمب و سرباز هم ایضاً، پس انجیل و مسیح نجات دهنده آخرین و در عین حال همگامترین حربههاست و این را انجیل را و بعد استعمار را برای همه از سالها پیش تهیه دیده بودند و اکنون نیز با رنگی دیگر و جلوهای دیگر.
…تلویزیون آمریکا، آنقدر از مسیح حرف میزند که شنونده و بیننده عقش مینشیند، و تازه اینجا پول جمع میکنند تا «سازمان انجیلیون» دنیا را به سوی مسیح دعوت کند. و دیدم که رئیس سازمان انجیلیون، لیست مطولی در دست گرفته بود و میگفت که چند صد هزار نفر در هند، سیلان، تبت و کره و جاهای دیگر، و لابد ایران و کشورهای عربی، با پول اهدایی امریکاییها که به وسیله میسیونرهای انجیلیون خرج میشود، به آغوش مسیح راه یافتهاند. اینان مذهب و فرهنگ دیگران را هم با پول میخرند.
همین رئیس سازمان انجیلیون میگفت که پس از عقب نشینی ارتش امریکا از ویتنام جنوبی ارتش عیسی مسیح جای آن را خواهد گرفت، چرا که با پول اهدایی امریکاییان، نصف سربازان ویتنام جنوبی صاحب انجیل شدهاند و برای نصف دیگر نیز باید انجیل فرستاده شود، و هزاران سرباز دیگر که میخواهند به دین مسیح بگروند و باید راه به روی اینان باز باشد.
هالهای که به دور مسیح در امریکا آفریدهاند کاپیتالیستی است. مسیحی که در نظر شرق مصلوب سرمایه داری است، اینجا نجات خود و جهانیان را از طریق سرمایه داری امریکا ابلاغ میکند. من آن لیست را که در دست رئیس سازمان انجیلیون که سه ساعت تمام با تلفن از تمام امریکا پول جمع میکرد، دیدم حقیقتاً وحشت کردم.
این شتر ممکن است فردا در خانه من و شما هم بخوابد. و بودند همین دو سه سال پیش جوانان فریب خورده ایرانی که انجیل به دست، در ادارات یا خیابانها و یا در منازل به سراغ آدم میآمدند که بیایید به وسیله مسیح نجات پیدا کنید!!
روحانیت ایران باید از روی منبر با این قبیل عناصر به مقابله برخیزد، تبلیغات امریکایی، وسیع، دامنه دار متکی به پول است. در کشورهای اسلامی تبلیغات اسلامی باید روحیهای جدید و جدی پیدا کند و با این قبیل تهدیدات به ذات خود و امت خود، مبارزه کند.(*)
(*پاورقی: فردوسی شماره ۱۰۲۷، دوشنبه سوم مهرماه ۱۳۵۱، «گزارش یک دنیایی»، از دکتر رضا براهنی)
و این ها را نباید نادیده انگاشت، به راستی به فکر امت خود و هستی خود باید بود، ملتی که نقشههای وسیع استعمار کلیسایی، برای تحمیل مسیح کاپیتالیست که رسالتش را در قرن بیستم بندگی انسانهای از بند رسته میداند از هر سو احاطهاش نموده است.
باید بیدار بود و هشیار، چون در غیر این صورت روزی خواهد رسید که دیگر رجعت امکان پذیر نیست. و در آن روز است که خفتگان امروز از خواب سیصد ساله خواهند خواست منتها در فضایی که دیگر به هیچ وجه قابل استنشاق نیست. بنابراین اگر رسالتی باشد، حفظ موجودیت ذات خویش است. موجودیتی که با دست خود، و با تلاش پیگیر خویش ناخودآگاه و در مواردی آگاهانه در راه نابودیاش گام برداشتهایم.
و تازه زخم آنجا عمیقتر میگردد که میدانیم ولی در مواقعی خود را به ندانم کاری میزنیم، و فراموش کردهایم که آن ها بروی صفحه شطرنج جریانات و رویدادها، با حرکات حساب شده حتی با در نظر گرفتن چند حرکت بعدی مهرههای خویش را حرکت میدهند و ما نرد بازی را میمانیم که فقط به امید عدد دل خواهش نشسته است. چیزی که نمیتواند با هیچ ملاک علمی مبنایی برای پیروزی و پیشروی منطقی باشد. آری:
آن ها به خانهی شطرنج میبرند،
ما نرد میکنیم و بدین نرد ماندهایم.
و غافلیم:
زان عنکبوت سیاهی که میتند
در گوشه و کنار فضا تار خویش را
از موریانهای که جود استخوان سقف
و از خیلی چیزهای دیگر. والسلام.
***
صحبت ز عمق فاجعه است!!
از: ش.ش. (دانشجوی دانشگاه اصفهان)
تنزل مقام و شخصیت زن به طور کلی و به ویژه زنان مسلمان در دنیای حاضر و در قرن تجدد و تمدن، واقعیتی است اجتناب ناپذیر، و مشهود و عیان بر همه.
حال این تنزل و انحطاط را از کجا ناشی بدانیم و ابتدایش را و علل و اسبابش را در کجا جستجو کنیم، و پیش قراولانش را چه کسانی بدانیم به یک دید وسیع تاریخی- اجتماعی نیازمندیم. زیرا این انحطاط و بدبختی که اکنون گریبانگیر زنان شرقی و به ویژه زنان مسلمان جوامع اسلامی است هدیه و تحفه ایست ره آورد، از کشورهای توسعه یافته که به تدریج به جامعههای عقب نگهداشته شده سرایت کرده و آنان را هم دچار این فاجعه بزرگ نموده است.
و اما بررسی ورود این فاجعه مسئلهایست مشکل و در عین حال آسان! اشکالش به خاطر گذشت زمان و رخنه تدریجی بیماری غربزدگی به وسیله ملتهای مختلف و استعماری که هر لحظه برای نفع بیشتر خود به نحوی ملل عقب افتاده را قریب داده و در این میان برای پیشرفت بیشتر، زنان را هم بازیچه مقاصد و منافع خود ساخته است.
اما شکل ساده و آسان و وجهه ظاهر و آشکار آن، که کلام ما بیشتر متوجه آنست و اساس صحبت ما و درد ما و فاجعه ما، تقلید صرف و کورکورانه کشورهای مستعمره بدبخت و عقب نگهداشته شده است که متوجه همه ابعاد و جوانب موضوع نشده و تنها یک بعدش را و یک جهتش را دیدهاند و وجهههای دیگرش را ندیده گرفتهاند که این هم باز به تضعیف و تخدیر استعمارگران و استضعافگران میباشد.
نمیدانم چرا خصوصیات ظاهری و مادی و موجودیت خود را که از دست دادیم هیچ؟! عقل، فهم، شعور، درک، احساس، استدلال و قضاوت را هم که در مغز و اندیشهمان بود نیز از دست دادهایم. چه ماده مخدر و مدهوش کنندهای بود که به مغزها چنین کارگر افتاد، و برای همیشه مست و لایعقل مان ساخت، که لحظهای نیندیشیم و دمی به خود نیاییم و مسائل را ارزیابی نکرده و دربست قبول کنیم و استعداد فوقالعادهای برای پذیرش هر چه بیشتر فساد، خودسری و لاابالیگری و پشت پا زدن به انسانیت، مذهب و ملیت پیدا کنیم و چه استعداد فاجعه زا و دردناکی!
زن بیچاره جوامع شرقی و بالاخص جوامع اسلامی که از هرگونه دانش و فرهنگ و درک و شناخت شخصی بی بهره بود، بیش از سایر عناصر بازیچه دست این تحولات استعماری گردید و به تدریج ماهیت، شخصیت، انسانیت و خلاصه موجودیت خود را از دست داد. به صورت موجودی بی خود و بی اراده در آمد و تنها فریب تمایلات و ارضای هوای نفس و تظاهر و خود نمایی که از خصوصیات مؤنث بودن است خورد. و هرگز به خود نیندیشیده که چه میکند، برای چه میزید، چه هدفی دارد، چه وظیفهای و چه مسئولیتی به عهده اوست؟
خود را همچون عروسک بزک کردهای تصویر کرده و گویی هدف از آفرینش همین بوده و بس، و هر چه بیشتر ترقی کرده و متمدنتر و روشن فکرتر شده بیشتر به آرایش و پیرایش سر و تن خود میپردازد و تا حد امکان در این راه پیش میرود تا گوی سبقت را برباید و در ملأعام با افتخاری غرور آمیز ظاهر شده و انظار این و آن را به خود جلب نماید.
و کمی هم که پا را از این فراتر نهد به حفظ چند فرمول و معادله در این مدارس عروسک ساز موفق شده و با اشغال پست و مقامی در یکی از ادارات یا مدارس یا… و رفت و آمد هر روزهای جولان بیشتری دهد. چون میخواهد کارمند و کارگر و مدیر و رئیس هم باشد و دوش به دوش مردان در اجتماع فعالیت کند. چون وظیفه خانه و خانواده، تربیت فرزندان در دامن مهر و صفایش و فروزان ساختن کانون گرم خانواده که همه و همه به عهده اوست و وظیفه و مسئولیت او، انجام داده و فقط از فعالیت اجتماعی و مردانه عقب مانده است! و از همه اسفناک تر این ها مربیان و معلمان نسل آیندهاند و سازندگان سرمایههای انسانی اجتماعات فردا…
آری این است فاجعه بزرگ و دردناک، که زن مسلمان بدون آگاهی به وظیفه و مسئولیتش، به محیط زیستش، به فرهنگ و ملیت و تمدنش، به ذخایر پر ارزش و زندگی ساز و آزادی بخش مذهبش، به سابقه درخشان و پر عظمت تاریخ اسلامش، دنباله رو و مقلد مشتی حیوانهای انسان نما و عقده دار و محروم شود، و افتخار هم بکند که متمدن و متجدد شده و خصوصیات زنان فرنگی را گرفته است.
زنان مسلمان مقلد خودباخته، که تمدن غرب شما را به وحشت انداخته و برای جبرانش به مذهب و ملیت و فرهنگ خود پشت پا زدهاید و خود را هر چه نمایانتر و عریانتر در مجامع، محافل، مدارس و دانشگاهها (نمایشگاههای مد) ظاهر میسازید، کمی به خود آیید از فکر و اندیشه و انسانیت خود استفاده کنید. هدف و آرمان و ایده و مذهب جامعه خود را مشخص سازید، موقعیت و محیط و ملیت و مذهب خود را بسنجید و راهی و روشی متناسب با ملیت و مذهب و جامعه خود برگزینید.
مگر نه این است که شما مسلمانید و اسلام را دین خود میدانید و در جامعه اسلامی به سر میبرید؟ یا اسلام را کنار گذارید و آن را با رفتار و کردار نابخردانه خود ننگین و آلوده نسازید و یا به قوانین حقوقی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و خانوادگی اسلام درباره زنان بیندیشید.
بخواهید تا برای شما بیان کنند، تا به ارزش آن پی برید و معلق و بی هدف به سر نبرید.
زنان اروپایی و امریکایی که در این چند قرن اخیر سرو صدا راه انداخته و برای احقاق حقوق خود بپا خاسته و دم از مساوات و برابری و تقدم و تأخر میزنند علت دارد، آن ها محرومیت داشته، احساس حقارت میکردهاند زیرا در ردیف حیوانات دسته بندی میشده و حق مالکیت از او سلب شده بوده است، سگ و زن تحت یک قانون بررسی میگردید و از این قبیل محرومیتها…
ولی ای خواهران مسلمان دنباله رو و فاقد اندیشه، من و شما که آن محرومیتها و آن نقاط ضعف و حقارت را نداریم، شخصیت و استقلالی که اسلام در چهارده قرن قبل برای زنان مسلمان قائل بود در هیچ کجای تاریخ قرون گذشته و حال سراغ نداریم، قرآن و دین و مذهب و پیامبر و رهبران، در آن وضع خفقان آور و رقت بار جزیره العرب برابری و تساوی حقوق و آزادی و استقلالمان را با آیات جان بخشی که بر پیامبر اسلام نازل شده اعلام میدارد و او را در حقیقت و ذات همانند مردان دانسته و فرموده است:
«انّا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم».
(پاورقی: شما را از زن و مرد آفریدیم و شعبهها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید، گرامیترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. سوره ۴۹ آیه ۱۲٫)
و یا برای احترام عمل زن و تساوی او با مرد فرموده:
«انّی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر و انثی».
(پاورقی: تباه نمیگردانم کار هیچ عاملی را چه زن باشد و چه مرد. سوره ۳ آیه ۱۹۴٫)
و یا در مورد مالکیت و حق تصرف در مالش چه قاطعانه بیان میفرماید:
«للرجال نصیب مما اکتسبوا و للنساء نصیب مما اکتسبن».
(برای مردان است بهره آنچه به دست آوردهاند و برای زنان است بهره آنچه به دست آوردهاند. سوره ۴ آیه ۶٫)
و جالبتر در مورد موقعیت و وظیفه متقابلی که هر کدام نسبت به هم دارند میفرماید:
«هنّ لباس لکم و انتم لباس لهنّ».
(پاورقی: شما به منزله پوشش و محافظی هستید برای زنان و زنان نیز پوشش و لباسی هستند برای شما مردان. سوره ۲ آیه ۱۸۶٫)
و خلاصه در جمیع حقوق وی و در همه شئون زندگی اعتراف نموده است:
«و لهنّ مثل الذی علیهن».
(پاورقی: زنان را حقوقی است بر شوهران همان طور که شوهران را نیز بر آن ها حقوقی است. سوره ۷ آیه ۲۲۷٫)
علاوه بر اینکه اصلاً سورهای در قرآن اختصاص به زنان دارد، و زنان نمونهای را که در تمام شئونات حیاتی، اجتماعی، فردی و خانوادگی سمبل نیکوکاران و پرهیزکاراناند ذکر نموده است، تا زنان مسلمان نیز بدانند چگونه باید باشند و چه نقشی در زندگی بر عهده دارند همان طور که مریم بود، و بهترین آن ها خدیجه و یگانه دخترش فاطمه(ع)، که شخصیت همه جانبه اش برای زنان مسلمان که میخواهند از او پیروی کنند کافی است. مهم همین نکته است که فاطمه(ع) را بهتر بشناسیم، شرح زندگیاش را بخوانیم و درکش کنیم و سرگردان و بی هدف به سر نبریم و در چگونه بودنمان سرمشق داشته باشیم.
حال برای اینکه به شخصیت زنان اروپایی و امریکایی از جنبه های انسانی، حیاتی و حقوقی در قرن هیجدهم آشنا شوید و علت جار و جنجال و سر و صدای برابری و آزادی و مساوات آنان را بدانید و از تقلید کورکورانه آن ها بکاهید قسمتی از ترجمه متن کتاب دایره المعارف شیعه را عیناً شاهد میآورم باشد به خود آییم و در طرز رفتارمان بیندیشیم و حساب شده عمل کنیم:
۱- «شک و تردید درباره انسانیت زن؟!»:
در یکی از انجمنهایی که به منظور دادخواهی و احقاق حقوق به وسیله زنان اروپایی تشکیل شده بود چنین سؤالی مطرح بود که: آیا زن هم جزء انسانهاست؟
Is Woman a Human Being?
پس از مصاحبات طویلی انجمن تصمیم گرفت که:
آری زن نیز انسان است.
Woman Is a Human Being.
در صورتی که حضرت محمد (ص) قرنها پیش اعلام کرده بود که زنان کفو مردانند نه به این معنی که خواهر مرد است بلکه منظورش بیان تساوی حقوق زن و مرد بوده است.
۲- سلب اختیار و اراده از زنان:
تا پایان قرن هیجدهم قوانین کشورهای اروپا و امریکا هنوز از واگذاردن دارایی زنها امتناع میورزیدند و آن ها را در ردیف دیوانگان و اطفال طبقه بندی مینمودند، آن قوانین، زن شوهر دار و ثروتش را جزو خصوصیات و دارایی مرد میپنداشت.
طبق این قانون زن بدون رضایت شوهر نمیتوانست به هیچ کدام از خصوصیات تمایل نشان دهد، حتی زن کارگر نمیتوانست شغلش را رها کند و یا حقوقش را در اختیار گیرد و یا آن را برای خود نگهداری کند، و یا غرامتی را که برای جبران آسیب دیدگی در حین کار متحمل شده بود دریافت کند به طوری که شوهر، ارباب مطلق زن و ثروت او بود و حق مواظبت بچهها را به تنهایی به عهده میگرفت طبق همین قوانین زن و سگ برابر بودند!!! و زدن زن و بچه و سگ را برای شوهر تجویز میکردند…
و خلاصه تا سال ۱۹۶۴ زنان در یکی از پیشرفتهترین کشورهای امریکا (کانادا) به طور مشروع بی اراده تلقی میشدند و هنوز هم در عده زیادی از این کشورها وضع به همین منوال است، در حالی که زنان مسلمان در چهارده قرن قبل استقلال و شخصیتشان در شبه جزیره عربستان مورد توجه بوده و داد و فریاد زنان مسلمان برای احقاق حقوق، حاکی از آنست که آن ها به اسلام و قوانین حقوقی آن جاهلند و نادان و نا آگاه.(*)
(Islamic SHPITE Eneyelopedia vollume II, Hassan AL-Amin, p.8)
آری این است فاجعه دردناک که زنان مسلمان از دین خود اسلام، و از مذهب خود تشیع، و از کتاب خود قران، بی خبر باشند، نخوانند و نفهمند و نخواهند بفهمند که الگوهای شخصیتی آنان چگونه زنانی بودهاند؟ با چه طرز فکری و با چه نقشی و با چه هدف و ایدهای میزیستهاند که او هم از آنان پیروی کند، تبعیت کند و آن ها را مدل زندگی خویش قرار دهد؟
انسان برای زیستن و بهتر زیستن رهبر و راهنما میخواهد این رهبر و پیشوا یا صحیح و برحق است و یا مفسد و کج رو و باطل و بیهوده. بین این دو حالت، حالت بین بینی وجود ندارد. مسلمانی که نخواهد رهبران دینی و شخصیتهای مذهبی خود را سر مشق قرار دهد ناگزیر است رهبران دیگری را انتخاب کند و خود را تابع و دنباله رو آنان سازد و تکیه گاهی برای خویش قرار دهد و به آنان دل خوش کند و چه رهبرانی! که خود آن ها هم سرگردان و بی هدف و بلاتکلیف بازیچه قرن تمدن و دنیای اتم و تلویزیون شده و قربانی تجدد و نوآوری.
مسئولیت این فاجعه دردناک به عهده کیست؟ و چه کسانی این میان مقصر و مجرم و مسئولند؟ نمیدانم، قضاوتش به عهده خودتان که هر کدام متناسب با بینش و درک و شناخت خود قضاوت نمایید و علتش را و عاملین اش را باز شناسید.
آنچه اکنون در این «غروب» غنیمت است و استفاده از «فرصت» و احیاء و ابقاء و تولدش به عهده زنان مسلمان، و به ویژه روشنفکران و تحصیل کردههای متدین و آگاه است، ایجاد موجی متحرک در جامعه به وسیله طبقه زنان که با هر گونه اقدام و اصلاحی بپا خیزند و ابتدا به حقوق اسلامی خود آشنا شوند و سپس دیگران را آشنا سازند و خود را مسئول سرنوشت خود و مشتی خواهران نا آگاه خویش بدانند. این وظیفهای است که اکنون به دوش یک یک ما مسلمانان سنگینی میکند و همه ما در مقابل این وظیفه مسئولیم. «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.»
***
خدایا گر غمم باید…
از: نسیم
دلم پر میزند شعری بسازم؛
سراپایش ز عشق و نور سرشار.
دلم میخواهد از فردای روشن
سخن در شعرم آرم با صد آواز
چرا باید فقط از غم سخن گفت؟!
چرا باید فقط با وی همی خفت؟!
چرا او بال و پر هر دم گشاید؛
بروی شانههای خستهی من؟!
چه تقسیمی است این تقسیم بندی.
یکی غم را نمیداند چه نامد.
یکی بیداریاش غم،
خفتنش غم،
دلم پر میزند خندم به فردا؛
به فردایی سراپا شور و غوغا.
ولی پائیز بعدش فصل مرگ است؛
غروبش
حرفهایش
پر ز درد است.
پر از دردی که تن را میخراشد.
نه آن دردی که دل را مینوازد.
نه آن سوزی که جان را میگدازد.
خدایا گر غمم باید، چه بهتر،
غم هجر تو باشد بر دل من.
من این غم را به صدها شادمانی؛
به فریادی ز شوقی ناگهانی؛
به پایانی که در هر انتظاری است.
به آنچه مینماید دورم از تو،
اگرچه ظاهرش شور است و شادی
نخواهم کرد تعویضش نخواهم.
من این غم را پذیرا هستم از جان
نمیخواهم کند ترکم، نخواهم.
نمیخواهم کند ترکم، نخواهم.
***
«…. اعمالهم کسراب بقیعه یحسبه الظمآن ماء، حتی اذا جاءه لم یجده شیئاً» (سوره ۲۴ آیه ۳۹)
(کردارهاشان چون سرابی است در زمینی هموار که آن را آب پندارند و چون بدان رسند چیزی نیابند.)
چه باید باشیم
و چه شدهایم؟ (۲)
از: ز.ف.
قرن بیستم شاهد دو نهضت بزرگ، در جهان زنان است. یک «نهضت صادق» و دیگری یک «نهضت کاذب»!… رستاخیز صادق زن، اندیشه آنست که با پرورش «شخصیت زن» از نیروی انسانی، و روحی او در پیشرفت فرهنگ، صنعت و اقتصاد بشری حسن استفاده کند و قهرمانی درخور تحسین و اعجاب بپروراند.
بدیهی است، چنانکه اصولا از خصوصیات تربیت است، رستاخیز صادق زن، در پرورش شخصیت انسانی زن، راهی نسبتاً دشوار و طولانی را باید بپیماید. در صورتی که نهضت کاذب، با سهولت و سرعت میکوشد تا تنها از بدن زن متاعی هوس انگیز، به بازار شیفتگان جنسیت در جهان عرضه بدارد. و با ایجاد سراب بی حقیقت کامیابی، زنان را چون «بردگان سپید» در عصر «آزادی تنها و روانها» در قید شهوت بهیمی جسم، اسیر و مقید نگاه دارد.(*)
(*پاورقی: آن سوی چهرهها- دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی- ص ۲۶۷)
در نهضت کاذب هدف بهره برداری از زن، به خوبی دیده میشود. این موجودی که در هر دورهای به یک شکل در تاریخ آمده ولی هرگز نیروی تفکر خود را آنچنان که باید به کار نینداخته تا بتواند یک شخصیت متعادلی در مسیر رویدادهای تاریخ به دست آورد تا هر زمان در مسیر بادها و طوفانهای وحشتناک زمانش قرار گرفته، عجولانه تسلیم نشده و یا تصمیم نگیرد.
و مسلم است که در هیچ یک از این دو حالت آگاهی نداشته در حقیقت سازنده سرنوشت اش توده مردان و استعمارگران بودهاند که هر یک به مقتضای زمان، رفتارشان را نسبت به او عوض میکردهاند و میبینیم که یک یک ملتها نسبت به او به نحوی مینگریستهاند.
«اندورسکی» شخصیت زن را از نظر یونانیان که دارای قدیمیترین تمدن جهاناند، چنین وصف میکند:
«برای سوختگی آتش و مار گزیدگی میتوان علاجی به دست آورد ولی پیدا کردن راه علاجی برای خاصیت تندی و زنندگی اخلاق زنان غیر ممکن است.»
در جوامع مترقی آن زمان سرنوشت زنان تقریباً مشابه هم بوده بانو پرفسور «اندرا» در کتابی که به نام «وضع زن در مهابراتا» تالیف کرده مینویسد:
«هیچ مخلوقی گناه کارتر از زن نیست، آتش افروز است. زن لبه تیز تیغ است، در حقیقت زن همه این چیزها را در بر دارد مردان نباید آن ها را دوست داشته باشند». و کشیشان مسیحی هم به قول معروف نور علی نور کرده زن را یک باره مطرود نموده به طوری که یک راهب واقعی کسی را دانستهاند که از ازدواج خودداری نماید.
ولی همین گروه که زن را بانی گناه میدانند، در پشت پرده، بدترین جنایات را مرتکب شده و میشوند و نوع جنایات خود را نسبت به این موجود لطیف از گذشتههای دور تا به امروز بنا به مصلحت تغییر دادهاند و اکنون به عنوان دفاع از حقوق از دست رفته و کسب آزادیاش، او را به بدترین وضع در آوردهاند. به طوری که زن غربی احساس میکند همه چیز خود را از دست داده و با این آزادی منفی که به او دادهاند باز میخواهد از طرق نامشروع و مختلف خواستههای درونیاش را برآورده سازد، لکن هرکجا پای میگذارد با سراب برخورد میکند.
بی برنامه بودن، نداشتن هدف، نفهمیدن، چشم و گوش بسته به دنبال مقاصدی رفتن، بدون شک انسان را یک باره از مسیر انسانیت به منجلاب فساد و بدبختی میکشاند.
دختران جوان نیز که به عنوان رقیب به جوانان مینگرند، همراه با آن ها تحت تأثیر مسائل جنسی قرار گرفته دچار بحرانهای شدید روحی و نگرانیهایی شدهاند که آرامش را از آن ها سلب کرده است. این عصیانها و طغیانگریهای غربی ثمره اخلاق جدید اوست، که علاوه بر دامن گیر نمودن امریکایی و اروپایی شعله آن میرود تا شرق را نیز در مهیب سوزانش به نابودی کشاند.
به طوری که:
«آزادی جنسی و مشکلات ناشی از آن در میان نوجوانان غربی و خصوصاً جامعه امریکا، جامعه شناسان این کشور را به چاره جویی انداخته است و آخرین بررسیهای آنان که اخیراً در این زمینه انتشار یافته حاکی از جستجوها و پژوهش علمی و اجتماعی در زمینه این «اخلاق جدید» و مشکلات ناشی از آن است.
نوجوانان چنین خیال میکنند که آزادی جنسی میتواند صلح و صفا را به میان جامعه بازگرداند و راهی باشد به سوی دنیایی آسودهتر، اما از یک نکته غافل ماندهاند و آن این است که این آزادی یک سری مشکلات اجتماعی را به دنبال کشیده است که اگر نسبت به آن ها بیتوجه بمانیم دیر یا زود به بحرانی عظیم و تکان دهنده بدل خواهد شد. فقط اشاره به اینکه در سال گذشته بیش از ۳ میلیون دختر ۱۵ تا ۱۸ ساله در امریکا سقط جنین کردهاند کافی است تا دورنمای مشکلات پیچیدهتر آینده را برملا سازد…
به این جهت به والدین هشدار میدهیم و یا شاید هم خود به خوبی واقف شده باشند که چه سرنوشتی در انتظار فرزندان آنهاست؛ پارهای از نوجوانان خودشان از این بی بند و باری که به آن ها تفویض شده است ناراحتند، اما متأسفانه تعدادشان زیاد نیست ولی هر چه هست نشان دهنده این است که خود این آزادی یک نگرانی فکری هم به دنبال دارد.(*)
(*پاورقی: مجله فردوسی، شماره ۱۰۷۸ تاریخ ۶/۶/۵۱)
اما…. اسلام چه کار کرد؟ و با افکار و عقاید تلخی که ملل نسبت به زن داشتند چگونه جنگید؟
او نیز در زمانی ظهور کرد که در عربستان ظالمانهترین قوانین را در حکم این موجود به اجرا در میآورند و او با اولین شعاری که درباره تساوی و برابری مرد و زن داد توانست ضربهای محکم بر نظریههای گذشتگان زند و شخصیت و آزادی به بانوان مسلمان بخشید. قرآن این مساوات را به طرز جالبی بیان میکند، آنجا که میگوید:
«ای مردم از پروردگارتان که شما را از یک نفس واحد آفرید بترسید و از همان نفس واحد جفتش را خلق کرد و جفتش را نیز از همان ماده آفرید و از آن دو، زنان و مردان زیادی را خلق کرد.» (سوره نساء آیه یک)
در جای دیگر میفرماید: «هر کس کار صحیح بکند چه زن و چه مرد او را به زندگی سعادتبخش کامیاب خواهیم نمود.» (سوره نحل آیه ۹۸)
و در برداشتها و تحت تربیت همین مکتب است که عزیزی چون فاطمه(س) به وجود میآید که به زنان جهان و بالاخص مسلمان میفهماند که چگونه باید باشند و در خطبهای که برای احقاق حق خویش به عنوان یک مسلمان ایراد کرد عملا نشان داد که مسلمان نباید مظلوم بوده و به هر ظلم و تجاوزی تن در دهد و باید با شهامت و ایمان کامل از حق واقعی خود دفاع کند و ما که خواهانیم خود را بسازیم باید بیندیشیم که چگونه الگویی میتوانیم برای خود به وجود آوریم.
آیا برای رسیدن به مقصود خود، که همان ساختن یک زن شایسته است، هنرپیشههای دروغین را انتخاب کنیم؟ یا از زنان نمونهای که در هر لحظهای از زندگیشان در امر تعلیم و تربیت فرزندانشان و اداره خانواده لحظهای کوتاهی نمیکرده و در ضمن مبارز و فداکار و دلسوز جامعه خویش هم بودهاند پیروی نماییم؟
دنباله دارد….
***
به دنبال هاجر
در گریز از سراب (۱)
یادداشتهایی از سفر حج
از: نفیسه.ن.
«شاید نخستین بار باشد که مسیر حج، از دیدگاه خانمی مسلمان آن هم شیعه به روی کاغذ شکل میگیرد، و شاید هم نقشپذیر شده و ما را اطلاعی از آن نیست. ولی هرچه هست، نمیتواند حال و هوا و فضا و برداشتهای نویسنده این خاطرات را داشته باشد.
این خاطرات همچون خود زندگی، خشن، عریان و بی محابا و سرشار از واقعیت نوشته شده و این شاید تکان دهد آن ها را که، از روی عادت و در شکلی غیر اصیل، حج را و مراسمش را برگزار نموده و بدون نگرشی عمیق به پیرامون خود، رفتاری که دارند، تفکرات خویش و… صرفاً برگزاری آن را در نظر دارند.
به هر حال نویسنده این خاطرات بیشتر از این مورد احترام ماست که آنچه را واقعیت است و جامعه نمیپسندد از آن بزداییم. ما در این خاطرات که در چند شماره خواهد آمد، جز خلوص در برداشت و جز بازگویی واقعیت چیزی را نیافتهایم. حال اگر برداشتهایی دیگر از این خاطرات شود امری است جداگانه که اگر بخواهیم در این ایستگاهها درنگ کنیم کاری نمیتوانیم انجام داد. گروه نویسندگان فرصت در غروب»
اصفهان- دی ماه ۱۳۵۰
از یک ماه مانده به رفتن بگومگو درباره مکه گوشم را و همه زندگیم را پر کرده است. من به آرامی تدارک این سفر را میبینم و با وجود بیماریهای پی در پی که کلی کارم را عقب میاندازد هیچ گونه هراس و دلهرهای ندارم. هر کس به نحوی راهنماییم میکند و گوشم پر است از:
«قدر این سفر را بدان، آن را آسان به دست نخواهی آورد.»
«زیر ناودون طلا خیلی نماز بخون، مواظب باش کاری نکنی که تا آخر عمر از این سفر در شک باشی و مثل من بشی که نمی دونستم و موقع تقصیر عوض اینکه موی سرم را بچینم آن را کندم و حالا آرزو دارم یک بار دیگه قسمتم بشه و از شک در بیام.»
«کاشکی من خاک کف پات بودم، چقدر روحم پرواز می کنه.»
«یک شیشه آبلیمو، یک بسته گز و پولکی بردار، راستی یک ژاکت نازک بی دگمه هم برا شبی که تو مشعر هستید.»
«بهت توصیه میکنم که حتماً یک دفترچه همراه ببری و از دیدهها و شنیدهها بنویسی و اگه صلاح دونستی بعد هم بدی ما بخونیم.»
«ده هزار تومن پول همرات بردار، بعد پشیمون میشی که چرا اینو نخریدی اونو نخریدی. برا بچهها از اون عروسک بزرگا که حرف میزنند بیار، چه مخملهایی داره. چه ساعتهایی، چه…»
«مبادا بچههاتو تنها بذاری و بری، کار یه وقت میشه، اگه خدای نکرده، زبونم لال، یه بلایی به سرشون بیاد تا آخر عمر پشیمون میشی.»
«این هوسهای تو مسخره است. با این بچههای کوچولو، و با اینکه خودت احتیاج به پول داری میری مکه و پول هات رو میریزی تو یک کشور بیگانه؟»
من شبها با تلنباری از گفتهها و شنیدهها و تردیدها و افکار مشوش به خواب میروم. مهم این است که خودم هم هنوز آن آمادگی کامل را در خویشتن نمییابم. نه تنها روحم برای مکه پرواز نمیکند بلکه آن را یک وسیله بسیار دور برای رسیدن به هدف میدانم و هرگز نمیتوانم به آن مثل دستور نماز، زکوه و… بیندیشم.
مینشینم به اخبار رادیو و تلویزیون گوش میدهم که هزارها رانده شده از عراق را در به در و آواره و گرسنه توصیف میکنند!! شب به دکتر(*) میگویم نه، من نمیآیم وقتی که دور و بر من، هر گوشه از کشورم فقر و گرسنگی و بیسوادی گریبانگیر مردم است. من مختصر اندوختهام را بردارم بریزم در یک کشور عرب چه کار؟ من شرمنده هستم و نمیتوانم به این کار تن در دهم.
(*پاورقی: همسر و همسفرم که چون به عنوان طبیب کاروان نیز بود راحتتر است او را به این نام بخوانم.)
– اگر خیال داری با ۴،۵ هزار تومان هزارها گرسنه و بیچاره را سیر کنی ممکن نیست. این پول ذرهای است در چاه ویل. کار از بن خراب است. با ۱۰۰ تومن به این و یک تومن به آن کار درست نمیشود وضع باید طوری باشد که اصلا فقر و گرسنگی ریشه کن شود نه اینکه مردم چشمشان به دست تو باشد که تو با غرور و ترحم شندرغاز کف دست آن ها بگذاری.
و در ثانی مردم هزارها تومن خرج میکنند برای تحصیل و «آموزش» در فلان کشور. تو نیز این سفر را برای آموزش خودت آغاز خواهی کرد. حتی اگر این فقط به منزله «تجربهای» باشد میارزد.
تسلیم میشوم…
سه شنبه ۲۲ دی ماه ۵۰
باید سه شنبه صبح حرکت میکردیم. به ما پیشنهاد شده بود که به اتفاق دکتر «ب» و مادرش به وسیله ماشین سواری حرکت کنیم و به اینگونه، مسلماً خیلی راحتتر میرفتیم اما این پیشنهاد را رد کردیم. شاید بهتر بود از هم اکنون همراه بقیه مسافران باشیم و آن ها را هر چه بودند بپذیریم. کار هجوی بود جدا از آن ها رفتن و جدا از آن ها زندگی کردن.
شب قبل از حرکت به سختی گذشته بود. هم در خواب و بیداری و در حالی که درد و تب رگ و ریشههای بدنم را کشیده بود و نه تنها مرا بلکه بچهها نیز کمابیش گرفتار این مرض لعنتی شده بودند و از همه بدتر «مرجان».
من میافتادم توی بستر و خودم را تسلیم دردی که آمده بود میکردم و دکتر بیچاره باز همه اق و ایق های شبانه را بر دوش میگرفت. برای این آب میآورد، آن یکی را به نیش میکشید و بیرون میبرد، به این یکی قرص میداد. خلاصه وضعیتی استثنایی و عجیب بود. من نمیتوانستم تحمل کنم و مینشستم به گریه و میلرزیدم و فکر میکردم، بچهها، بچهها بعد از من چه خواهند کرد؟ رفته رفته این فکر به نظرم مسخره میآمد. بعد از تو؟ مگر تو کیستی، جز ذرهای ناچیز در پهنه جهان؟ بود و نبود تو در کیفیت اوضاع تغییری نخواهد داد.
حتی در حال حاضر برای بچههایت که مریض هستند جای نگرانی نیست. اگر حادثهای در شرف وقوع باشد بودن تو نمیتواند جلوگیر آن باشد. بعد آرامتر میشدم و میدانستم که خواهم رفت و نیرویی همه زندگیم را حمایت خواهد کرد. به این گونه شب به پایان رسیده بود.
صبح، سرانجام ساعت ۷ رسید و میباید خداحافظی بگوییم. بچهها را بیدار کردم آن ها نسبتاً آرام و بی دغدغه صورتم را بوسیدند و من اشکم را در صندوقخانه پنهان کردم! بچهها مسلماً میفهمیدند چیزهایی در شرف وقوع است اما گویی اصل مسئله را درک نکرده بودند. فیروزه گفت مامان زود برگرد و این جمله را به طوری گفت که انگار من برای خرید روزانه ترکش میکردم. مسلماً عصر که میشد شروع میکرد به بهانه گیری. فکرش را نکنم.
وعده گاه سر چاه حاج میرزا بود، یک محل بزرگ سرپوشیده ۵۰ تا اتوبوس گیتی نورد با پارچههایی سپید بر پوزهها ایستاده بودند و روشن و آماده منتظر مسافرین. روی پارچهها اسم کاروان مجهز حج تشیع… از اصفهان نوشته شده بود.
ما در اتوبوس شماره ۳ پشت سر راننده نشستیم. از آن بالا، توی اتوبوس که نشسته بودم به خیل مردم مینگریستم که در هم میلولیدند، موج میزدند، جمع میشدند و میشکفتند. همه رنگارنگ، بدون کلاه، با کلاه، با پالتو، با قیافههای متفاوت زیر نور چراغ توریها در رفت و آمد بودند، دکتر گفت «مردم عادی را بیشتر از خاص مردم میپسندم». من اندیشیدم چرا این طور است. شاید هنوز عواطفی در بین عموم مردم وجود داشت که زندگی مدرن و ماشینی آن را در میان خاصه مردم از میان برده بود، این مسئله را بعداً روشنتر حس کردم، بعد که مردی از بین مسافرین شروع کرد به خواندن اشعار عرفانی زیبایی، و صدای مرد، آشنا و محکم و جانسوز بر دل مینشست:
لا الله الا هو، اول است و آخر او.
با زبان دل قولوا، لا اله الا هو.
ذرههای سرگردان، جمله ذکر حق گویان.
از چه غافل ای انسان، لا اله الا هو…
مرد چنان شوری برانگیخته بود که نگو، گویا همه این جمع کوچک مشترک در اینجا به هم آمیخته و اکنون نیرویی این نقطه مشترک را به لرزه در آورده بود. حس میکردم شاید عشق…
من هنوز فوق العاده حساس بودم به خصوص که تب دست از سرم برنداشته بود و با کوچکترین ضربهای اشکم در میآمد. ظهر نتوانستم پلوهای یخ کرده و شب مانده را بخورم چرا که دهانم سراسر با تبخال پوشیده شده بود ناچار رفتیم به مهمان خانه وسط راه و به غذایی که از یک کاسه آب زلال و یک ران مرغ تشکیل شده بود بسنده کردیم.
احساس شرم میکردم انگار میخواستم همسفر خوبی نباشم. به قیافه خودم که از توی آیینه ماشین مینگریستم، یک قیافه دل مرده و افسرده و بیمار بود. تا کی باید به اینگونه میگذشت؟ الآن ده روز میشد که من هر بار که تصمیم گرفته بودم تا بال و پرم را روی زندگیم بگشایم و به آن سر و سامانی بدهم، پر و بالم با افسردگی و اندوه فرو میافتاد. حوادث چگونه و به چه سرعت جنبش و حرکت و زندگی را به سکوت و خمودی و مرگ بدل میسازد.
همان شب در فرودگاه تهران
ساعت از ۱۱ شب گذشته است. روی تنها پتویی که بر کف گستردهام دراز می کشم سر و صدای مردم مثل چرخهای یک کارخانه میچرخد و میچرخد و اعصابم را منقبض نگه میدارد. من خستهام و سرم درد میکند اما خواب نمیآید. مینشینم. سالن فرودگاه منظره میدان جنگ را به خود گرفته است. همه چون مردههای بی کفن و دفن افتادهاند کف سالن اما پناه بر خدا زبانشان وانمیماند.
هوا از بس گرم و خفه است پناه میبرم به سالن انتظار مستراح! در آنجا ۴ تا زن به نوبت کشیک میدهند برای کرایه دادن آفتابه. دو تا از آن ها بیدارند، زن لاغرتر که روی صندلی پشت در نشسته و معلوم است در جوانی خوش قیافه بوده مشغول لودگی است میگوید شوهرم مرده و ۸ تا بچه دارم.
حالا کجا هستند؟
تو خونه کپیدند.
به ساعت ظریف زنانهاش مینگرد و با خمیازهای اضافه میکند: «خوابم میآید من استعدادم برای بافتنی کردن خوب است، ماشین بافندگی هم دارم.»
من متعجبم، چه چیز او را واداشته که بچههایش را در دل شب رها کند و بیاید روی این صندلی لعنتی بنشیند و حق و حساب… کردن مردم را بگیرد. ازش نمیپرسم راستش طاقت زبان تیز و برنده او را ندارم.
ساعت ۳ بعد از نیمه شب است. جت هواپیمایی ملی ایران هوا را میشکافد و ما را به طرف جده پیش میبرد. من در حالتی خواب و بیدار به هشدارهای مهمانداران گوش میدهم و به آن یکی صدا که یک ریز به وسیله بلندگو سوگ میزند که روی بستههای غذا ننشینید، کمربندها را ببندید، سر جایتان بنشینید و من کفرم در میآید که دیگر چقدر مگر واقعاً بره هستیم؟
اما لحظهای بعد با وحشت در مییابم که هر یک تا چه حد بی خبر و دور از دنیای دور و بر به سر میبرند. همه عمر درون سیاهچالی زندگی کردهاند، فقط سیاهچال درونشان؟ و تعفن این دنیای کوچک مردابگونه انسان را میآزارد. به خودم میگویم قرارمان یادت نرود، دریچه انتقاد را ببند و آن یکی دیگر را بگشا.
ساعت ۵ میرسیم فرودگاه جده. از آن بالا و قبل از فرود، نگین چراغهایی که بر کف فرودگاه نصب کردهاند منظره جالبی دارد. خودمان مأمور یافتن چمدانها میشویم و از آنجا حرکت به سوی مدینه الحاج و گم شدن درون موج رنگارنگ مردم.
پر واضح است که به سرعت من از بین میرود. من میشوم یکی از هزاران نفری که در هم میلولند. درون ایوان طبقه سوم مدینه الحاج خود را باز مییابم. این ایوان مشرف به باند فرودگاه است هواپیماها عیناً از توی مغز سر آدم بلند میشوند، اوج میگیرند و میروند.
ساعتها مینشینم، حتی میخوابم و دائم تلقین میکنم شاید این صدا را به صورت هیاهوی باد، صدای آب، صدای یک چیز دلکش بشنوم اما نمیشود. دورتادور این میدان گاه وسیع را عمارت های سه طبقه شبیه به هم ساختهاند هر طبقه در پشت و جلو تراس دارد. مردم، زرنگترها توی اتاقها پهن شدهاند و سیاهها جلو درگاه اتاقها اکثراً مشغول پخت و پز چیزهایی شبیه به کاچی یا حنا هستند همهاش صحبت خورد و خوراک است. یک چیزهایی است که به هر حال بین همه طبقات مردم از سیاه و سپید و فقیر و غنی و دیوانه و روشنفکر یکسان است خوردن، خوابیدن، پس دادن، تولید مثل و… و… اگر هم زبان همدیگر را نمیفهمیم و حتی یکدیگر را دست کم میگیریم به هر حال این ها برای هر بشر اصل زندگی است.
از این جنبه که به انسان فکر میکنم به نظرم میرسد که یک عصر داغ تابستان زوار یک در کهنه جدا میشود و فرو میافتد و موریانهها آن زیر غلغله میکنند و در رفت و آمدند. موریانهها؟ به سرعت میکوشم بدین گونه نیندیشم. بشر، به هر حال چیزی است والاتر، پیچیدهتر و انسانیتر از این ها. حتی اگر به خاطر انسانهای نادری هم باشد که واقعاً انسان هستند من اندیشه کثیف خویش را محکوم میکنم.
عصر همان روز حرکت به طرف مدینه با مینی بوس. صبح ساعت ۵ در مدینه هستیم ماشینهای دیگر کاروان جلوتر رفتهاند و ما خسته و بیحوصله و گرسنه تازه باید در به در عقب آن ها بگردیم چرا که آدرس محل اقامت را نیز نمیدانیم. بگذرم که بیهوده است شرح این دو ساعت در مدینه. بی حوصلگی آمده است.
دنباله دارد…
***
نگاهی به کتاب خوب و محققانه:
خدمات متقابل اسلام و ایران
از: استاد مرتضی مطهری ۴۶+۷۶۰ صفحه جیبی- ۶۰ ریال- نشریه انجمن اسلامی مهندسین با همکاری شرکت انتشار.
***
نزدیک به یک سال از چاپ کتاب خوب و ارزندهی محقق و تلاشگر گرانمایه معاصر، استاد مرتضی مطهری میگذرد. این کتاب تدوین و تصنیف ۹ جلسه سخنرانی است که در انجمن اسلامی مهندسین و حسینیه ارشاد، ایراد شده و میتوان به جرئت گفت کتابی تا کنون به این جامعی و در عین حال فشردگی با وجود گسترش عظیمی که بحث دارد. در مورد ایران قبل از اسلام و ایران پس از حمله عرب و بررسی مسائل مربوط به این دوره، نوشته نشده است، موضوعی که بحث برانگیزترین موضوع به خصوص در سالهای اخیر بوده و گروهی اندک منصفانه و اکثریتی مغرض، آنچه را بعد از حمله عرب به ایران رویداده به اضافه ایران قبل از اسلام، با برداشتهایی خاص، بررسی کرده ولی هیچ کدام نتوانستهاند چنین منطقی و اساسی به ریشه یابی این مسائل پرداخته و به روشن گری نقاط ابهام آن اقدام نمایند.
صحبت در مورد این کتاب، آن هم با محدودیتی که هست و گسترش آنکه در حدود هشتصد صفحه میباشد، حتی در انتخاب قسمتهایی از آن، به راستی مشکل است، به طوری که فرد جهت گزینش جملاتی از آن به راستی وامیماند در مورد خود کتاب جملاتی از مقدمه آن معرف خوبی است:
«بیشتر کسانی که در مسائل مشترک اسلام و ایران قلمفرسایی کردهاند، یا اطلاع کافی نداشتهاند و یا انگیزهای غیر از تحقیق محرک آن ها بوده است. این مسائل با همه زمینهی روشنی که دارد، درست طرح نشده است. هر چه بیشتر در این زمینه مطالعه شود، بیشتر این نکته به وضوح به چشم میخورد که مسائل مشترک اسلام و ایران هم برای اسلام افتخارآمیز است، هم برای ایران.
برای اسلام به عنوان یک دین که به حکم محتوای غنی خود ملتی باهوش و متمدن و صاحب فرهنگ را شیفته خویش میسازد، و برای ایران به عنوان یک ملت که به حکم روح حقیقت خواه و بی تعصب و فرهنگ دوست خود بیش از هر ملت دیگر در برابر حقیقت خضوع میکند و در راهش فداکاری مینماید.»
حال نگاهی به رئوس مطالب و در مواردی به قسمتهایی از متن کتاب افکنیم. بخش اول کتاب با عنوان:
«اسلام از نظر ملیت ایرانی» در بردارنده این قسمتها است: ما و اسلام- ملتپرستی در عصر حاضر- واژهی ملت- کلمه ملت در اصطلاح امروز فارسی- ملیت از نظر اجتماعی- تعصبات ملی- ناسیونالیسم- مقیاس ملیت- انترناسیونالیسم اسلامی- داعیه جهانی اسلام- مقیاسهای اسلامی- اسلام ایرانیان- ناراضی بودن مردم- زبان فارسی و مذهب تشیع- این بحثها با دقت خاصی که از مؤلف در دیگر آثارشان نیز دیدهایم بررسی جالبی از مورد بحثترین مسائل روز یعنی ملیت و امور وابسته به آن مینماید.
نگاهی به قسمتی از این بحث کنیم:
«همه میدانیم که در این اواخر افرادی بیشمار تحت عنوان دفاع از ملیت و قومیت ایرانی، مبارزه وسیعی را علیه اسلام آغاز کردهاند، و در زیر نقاب مبارزه با عرب و عربیت، مقدسات اسلامی را به باد اهانت گرفتهاند.
آثار این مبارزه با اسلام را که در ایران، در کتابها، روزنامهها، مجلات هفتگی و غیره میبینیم؛ نشان میدهد یک امر اتفاقی و تصادفی نیست، یک نقشه حساب شده است و منظوری در کار است.
تبلیغات زردشتیگری هم که این روزها خیلی شدید شده، یک فعالیت سیاسی حساب شده است. همه میدانند که هرگز ایرانی امروز بدین زردتشتی برنخواهد گشت… ولی در عین حال جوانان خام و بی خبر را میتوان با تحریک احساسات و تعصبات قومی و نژادی و وطنی علیه اسلام برانگیخت و رابطهی آنان را با اسلام قطع کرد. یعنی اگرچه نمیشود احساسات مذهبی دیگری به جای احساسات اسلامی نشانید ولی میشود احساسات اسلامی را تبدیل به احساسات ضد اسلامی کرد و از این راه خدمت شایانی به استعمارگران اروپایی نمود.
لهذا وقتی میبینیم افرادی که بهکلی ضد دین و ضد مذهب و ضد خدا هستند در آثار خود و نوشتههای پوچ و بی مغز خود از زردشتیگری و اوضاع ایران قبل از اسلام حمایت میکنند، هدفشان روشن و معلوم است. صفحات ۱۰-۱۱-۱۲-۱۳٫»
در این قسمت واژهی ملت و ملیت مورد بررسی قرار گرفته و در مورد نزدیکی این کلمه با مکتب و مفهومی که اکنون این کلمه در زبان فارسی دارد- توضیح کافی دادهاند- در مورد «ملیت از نظر اجتماعی» که دنباله این بحث است خواننده بدین نتیجه میرسد که:
به هر حال در عصر حاضر دم زدن از استقلال خونی و نژادی خرافهای بیش نیست. ص ۲۶٫(*)
(*پاورقی: در اینجا بد نیست اشارهای شود به پاسخی که جلال عزیز به این سوال داده است: شما چند چیز را به عنوان عوامل مشخص کننده ایران و ایرانی میدانید، مذهب، ادبیات و… کدام یک از این ها زائیده خود ایرانی است که ما به عنوان عامل مشخص کنندهی ایرانی قبول کنیم؟
ج: هم زبان و هم مذهب. بله و بعد هم در کجای عالم کدام زبان و مذهب خالص دست نخورده مانده است؟ و اصلاً این ملتبازی را من دوست ندارم. این یک مفهوم صادراتی فرنگ است. بورژوازی اروپا مفهوم ملت را ساخت. و بعد هم شما بیایید و ۱۵۰۰ سال ۱۷۰۰ سال- هر چقدر که دلتان میخواهد- تاریخ را به عقب ببرید و شروع کنید به پز دادن.
اما حقیقت از این قرار است که در این مدت جماعتی که اینجا زیستهاند در شرایط اقلیمی و اجتماعی معین و با یک مقدار ملاکهای اخلاقی و مذهبی و اجتماعی، مجموعهای را به وجود آوردهاند که با اثر و تأثیر متقابلی که بر هم دارند جماعتی را به وجود آوردهاند به اسم ایرانی.»- کارنامه سه ساله ص ۱۷۰)
ناسیونالیسم در پیگیری این بحث میآید با این توضیح که:
«آنچه از نظر اسلام محکوم است احساسات منفی ناسیونالیستی است نه احساسات مثبت آن. ص۳۰٫
و در نهایت قسمت «مقیاس ملت» این پرسش مطرح میگردد که:
آیا اسلام رنگ ملت مخصوصی مثلاً عرب را دارد، یا دینی است جهانی و عمومی و از نظر ملیتها و نژادها بی رنگ، و ثانیاً آیا ملت ایران به طوع و رغبت اسلام را پذیرفته است یا خیر؟ ص ۳۸٫
در بحث «انترناسیونالیسم اسلامی» بی اعتباری ملیت و قومیت به معنای مصطلح امروز از نظر اسلام، و تلاشی که این دین جهت ریشه کن ساختن ملت پرستی و تفاخرات قومی نموده است، به اضافه «داعیه جهانی» داشتن اسلام و مقیاسهای او که جهانی است و نه قومی و نژادی، به خوبی مورد بحث قرار گرفته است. آیات ذکر شده به روشن نمودن این مطلب کمک شایانی مینماید.
در «مقیاسهای اسلامی» مراقبت رسول اکرم (ص) و توجه عمیقی که مبذول میداشتند تا:
«… در میان مسلمین پای تعصبات قومی که خواه ناخواه عکسالعملهایی در دیگران ایجاد میکرد به میان نیاید. ص ۵۲٫»
و فرمایشاتی از آن حضرت در این مورد، که در پی آیاتی از قرآن آمده از نظر خواننده گذشته و همین طور انترناسیونالیسم اسلامی دنبال میشود.
«اسلام ایرانیان» را با این سوال که:
«آیا اسلام در ایران پذیرش ملی داشته است یا خیر؟ ص ۵۷٫»
شروع نموده و پس از بررسی عوامل گرایش ملتها در توضیح وضع ایران آن روز میافزایند:
«وضع دینی و حکومتی آن روز ایران طوری بود که مردم تشنهی یک سخن تازه بودند، در حقیقت در انتظار فرج به سر میبردند؛ هرگونه خبری از این نوع، به سرعت برق در میان مردم میپیچید، مردم طبعاً میپرسیدند این دین جدید اصولش چیست؟ فروعش چیست؟ ص ۶۲٫»
پس از آن به بررسی علل شکست سپاه ایران پرداخته میگوید:
«ممکن است گفته شود علت پیروزی مسلمانان شور ایمان و هدفهای روشن و اعتقاد کامل آن ها بر رسالت تاریخیشان بوده است…
جمعیت آن روز ایران را در حدود ۱۴۰ میلیون تخمین زدهاند، که گروه بیشماری از آنان سرباز بودند و حال آنکه تمام سربازان اسلام در جنگ با ایران و روم به ۶۰ هزار نفر نمیرسیدند و وضع طوری بود که اگر مثلاً ایرانیان عقب نشینی میکردند، این جمعیت در میان مردم ایران گم میشدند. ص ۶۵٫»
و سپس به ناراضی بودن ایرانیان از وضع دولت و آئین و رسوم اجحاف آمیز آن زمان اشارهای میگردد:
«… و نیز تاریخ نشان میدهد که هرچه استقلال سیاسی ایرانیان بیشتر شده، اقبال آن ها به معنویات و واقعیات اسلام بیشتر شده است. ص ۷۳٫»
و در مورد آزادی عمل زردشتیان و عدم اجبار آن ها به پذیرش اسلام تصریح میشود که:
«زردشتیان در صدر اسلام که دوره سیادت سیاسی عرب است، آزادی و احترام بیشتری داشتهاند از دورههای متاخرتر که خود ایرانیان حکومت را به دست گرفتهاند. ص ۷۸٫»
مسئله «زبان فارسی» بحث جالبی است، بحثی که الزام به ذکر آن دیده میشود. آنچه دست نشاندگان شناخته شده استعمار، هر گه گاه با به میان کشیدن آن میخواهند رسالت خویش را به انجام رسانند:
«به طور کلی آئین و قانونی که متعلق به همه افراد بشر است نمیتواند روی زبان مخصوصی تکیه کند… بنابراین اگر میبینید ایرانیان پس از قبول اسلام باز به زبان فارسی تکلم کردند، هیچ جای تعجب و شگفتی نیست و تعبیر دیگر آیند و به یکدیگر ربطی ندارند که نوکران استعمار، آن را نشانهی عدم تمایل به اسلام بدانند. ص ۸۹٫
بحث «مذهب تشیع» به دنبال میآید. در اینجا پاسخهای دندانشکنی به علل تراشیهای گرایش ایرانی به مذهب تشیع داده شده است. در پاسخ به یکی از این موارد میخوانیم:
«اگر مردم ایران احترامی که برای ائمه اطهار قائلند به خاطر انتساب آن ها به خاندان ساسانی است، میبایست به همین دلیل برای خاندان اموی نیز احترام قائل باشند.. چون یزید ناقص که خلیفه اموی است نسب به شاهان ایرانی میبرد و قطعاً از طرف مادر شاهزاده ایرانی است. ص ۱۱۶٫»
نقل فتوای ابوحنیفه ایرانی در مورد اینکه:
«عجم کفو عرب نیست، عجم نمیتواند زن بگیرد. ص ۱۲۰٫»
همراه با فتوای سفیان ثوری عرب که این فتوای ابوحنیفه را نادرست دانسته میگوید:
«در اسلام شریف علوی و کنیز حبشی برابر است. ص ۱۲۰٫»
خود خطی دیگر بر بطلان عقایدی که تعصبات ملی آن روز ایرانی و مسلمان صدر اسلام را برساند میکشد:
«آن چیزی که بیش از هر چیز دیگر روح تشنه ایرانی را به سوی اسلام میکشید. عدل و مساوات اسلامی بود. ایرانی قرنها از این نظر محرومیت کشیده بود و انتظار چنین چیزی را داشت. ص ۱۲۲٫»
به علاوه یکی دیگر از علل گرایش ایرانی به تشیع سیاست تبعیضی بود که به خصوص در زمان بنی امیه بین عرب و غیرعرب اجرا میشد و ائمه اطهار عموماً با این سیاست مخالفت میکردهاند. پایان این بحث به راستی رسوا کننده است آن ها را که دانسته یا نادانسته با دلایلشان ایرانی را به بی لیاقتی، دورویی، بی اصالتی، پستی و نامردی متهم نموده است.
بخش دوم کتاب، «خدمات اسلام به ایران» را در بر میگیرد، سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا ظهور اسلام جهت ایرانی یک موهبت بود یا یک فاجعه. سپس به نقل اظهار نظرهای گوناگونی پرداخته شده که هر کدام روشنگر بخشی است و دربردارنده اشکالی و پاسخی که به دنبال آن اشکال میآید. بخشی که تلاقی حرفهای- تقی زاده- دکتر زرین کوب- فریدون آدمیت- ارنست کونل- سرجان ملکم و زنده یاد جلال آل احمد است، که به ناچار در دنبالهاش به بررسی «نظام فکری و اعتقادی» عامه مردم ایران در دوره مقارن ظهور اسلام پرداخته شده، ادیان و مذاهب رایج در کشور ایران از آئینهای زردشتی، مسیحی، مانوی و مزدکی گرفته تا بودایی به تفصیل مورد بحث قرار میگیرد. جهت آشنایی قسمتهایی از کتاب را میآوریم:
«کریستین سن میگوید: روحانیان زردشتی بسیار متعصب بودند و هیچ دیانتی را در داخل کشور تجویز نمیکردند، لیکن این تعصب بیشتر مبتنی بر علل سیاسی بود، دین زردشت دیانت تبلیغی نبود و رؤساء آن داعیه نجات و رستگاری کلیه ابناء بشر را نداشتند اما در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بودند. ص۱۸۴٫»
سعید نفیسی مینویسد:
«از کریتر، موبدان موبد زمان شاهپور اول که پس از او نیز مدتی بر سر کار بود سه کتیبه در نقش رجب و سرمشهد و کعبه زردشت باقی است و جزئیات اقداماتی را که به زور شمشیر برای انتشار دین زردشت در نواحی مختلف به کار برده است بیان میکند. ص ۱۸۷٫»
و در بخشی که پیدایش مذهب عیسوی در ایران دنبال میشود این عبارات را در پایان آن میخوانیم:
«پاپهای مسیحی همواره بیش از موبدان زردشتی از توسعه و نفوذ معنوی اسلام در ایران رنج میبردهاند، زیرا آن ها بیش از این ها احساس غبن میکردهاند و به همین جهت است که امروز هم که قرنها از آن تاریخ میگذرد وقتی که یک نویسنده ناپاک سرشت زیر نام ایران و ایرانیت قلم به دست میگیرد و تا آنجا که میتواند به اسلام حمله میکند، آن کس که از او تقدیر و تشکر میکند، و به او مدال میدهد عالیجناب پاپ است. ص ۲۰۴٫»
بررسی آئینهای رایج در ایران قبل از اسلام با این جملات به انتها میرسد:
«ولی آن چیزی که به فعالیت بودائی در ایران خاتمه داد و مسیحیت را در اقلیت ناچیزی قرار داد و جلوی پیشروی بودائی را به سمت عرب و جلو پیشرفت مسیحیت را به سمت شرق گرفت که هنوز هم کشیشان و مستشرقان کشیش مسلک آه حسرت آن را میکشند، اسلام بود. ص ۲۳۳٫»
سپس «عقاید آریاییها قبل از زردشت، اصلاحات زردشت، تحولات عقاید آریایی پس از زردشت، شیطان، آئین زردشتی از نظر فقه اسلامی، ثنویت مانوی، ثنویت مزدکی، آتش و پرستش، معبود یا محراب عبادت، مراسم و تشریفات، مزدیسنا و ادب پارسی، نظام اجتماعی، نظام خانوادگی، نظام اخلاقی و ترازنامه اسلام» مورد بررسی واقع میشود.
ذکر برگزیدهای از عقاید زردشتیان و دستورات مذهبی آن ها خالی از لطف نیست:
«در دوره ساسانیان آتش دختر خدا شناخته میشود. ص ۲۶۵٫»
«در کتاب وندیداد شرح مبسوطی راجع به آب و تأثیر آن در تطهیر مندرج است، فقط چیزی که در تطهیر مؤثرتر از آب محسوب میشد بول گاو بود. ص۲۷۰٫»
کریستین سن میگوید:
«شریعت زردشتی که در زمان ساسانیان دین رسمی کشور محسوب میشد، مبتنی بر اصولی بود که در پایان این عهد به کلی تهی و بی مغز شده بود. ص ۳۰۱٫»
و درباره آتش از خرده اوستا چنین میخوانیم:
«از یاوری آتش است که کشاورزان در کار کشاورزی داناتر و تخشاتر و پاکیزهتر هستند و با این آتش بود که گشتاسب پرسش و پاسخ کرد. ص ۳۳۱٫»
مراسم و تشریفاتی که در تعظیم و تقدیس آتش به جا آورده میشود به راستی شگفت آور است. مؤلف در مورد این مراسم که در کتاب به تفصیل آمده از خواننده چنین میپرسد:
«… مایلم چند لحظه از نظر منطق درباره این مراسم بیندیشی، ببین خرافیتر از این ها هم کاری در جهان هست، آن وقت مقایسهای کن این ها را با عبادات اسلامی با نماز اسلام، با اذان اسلام با نماز جمعه و جماعت، اسلام با حج اسلام… و آن وقت ببین آیا مردم ایران حق داشتند که با آشنا شدن با تعلیمات اسلامی یک باره به همه این ها…
***
«من» کیستم؟ «زندگی» چیست؟ «محیطی» که من در آن زندگی میکنم کدام و چگونه است؟ آیا به غیر از آنچه من اکنون احساس میکنم ممکن است چیزهایی «وجود» داشته باشند که به گونهای با «زندگی من» مربوط باشند اما هنوز نتوانستهام آن ها را کشف کنم؟ و…
بدین سؤالات و پرسشهایی نظیر آن،
دکتر ابوتراب نفیسی استاد محترم دانشگاه اصفهان در زمینهای وسیع و جالب، همراه با یک بررسی محققانه و نظراتی تازه در کتاب:
زندگی، اسلام و دانش امروزی
پاسخ گفتهاند.
(پنجمین نشریه از کانون علمی و تربیتی جهان اسلام اصفهان)
مرکز پخش انتشارات قائم، اصفهان دروازه دولت
***
به شما
و به کلیه کسانی که میخواهند «توحید» را در عباراتی ساده، ولی در بحثهایی عمیق شناسا شوند.
به کسانی که درک کتابهای «خداشناسی» در سطحهای خیلی بالا برایشان مشکل است،
مطالعه کتاب
«آرامش در بیکرانگی»
تألیف علی اکبر اژیه را توصیه میکنیم.
قطع جیبی در ۱۵۲ صفحه، قیمت ۲۰ ریال
مرکز پخش: انتشارات قائم- اصفهان، دروازه دولت، چهارباغ پایین، مقابل پلار
***
اثری ارزنده– از فیلسوف و متفکر عالی قدر شرق استاد محمد تقی جعفری
«انسان در افق قرآن»
از نظر فردی و اجتماعی، به ضمیمه دو مقاله دیگر:
مقدمهای بر شناسایی اسلام
سیستم حقوقی اسلام و مقایسه آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر.
کتابی که مطالعه آن بر هر فرد مسلمان روشن فکری لازم است.
انتهای پیام/