به گزارش ندای اصفهان، متن زیر پیادهسازی شده مستند «پرونده ناتمام» به نویسندگی و کارگردانی «جواد موگویی» است که در سال ۱۳۹۵ به تهیهکنندگی مؤسسه روایت تاریخ انقلاب اسلامی تولید شده است و با رعایت کامل امانتداری در متن توسط ندای اصفهان پیادهسازی و منتشر شده است، امید است که مفید باشد.
علاقه مندان همچنین می توانند برای استفاده هرچه بهتر، نشریه طراحی شده متن زیر را به صورت PDF از اینجا دانلود کنند.
***
پرونده ناتمام
ناگفتههای پرونده انفجار دفتر نخست وزیری
(تقدیم به روح پاک شهدای انفجار دفتر نخست وزیری)
(و شهید اسدالله لاجوردی)
“پرونده ناتمام” حاصل بیش از ۵ سال پژوهش درباره پیچیدهترین پرونده امنیتی تاریخ انقلاب اسلامی است.
برخی از شاهدان، مطلعین و متهمان این پرونده علیرغم پیگیریهای متعدد حاضر به مصاحبه تصویری نشدند.
***
۸ شهریور ۱۳۶۰
ساعت ۳ بعد از ظهر
جلسه شورای امنیت ملی
خیابان پاستور- دفتر نخست وزیری
راوی: قرار است در ساعت ۳ بعد از ظهر جلسه شورای امنیت ملی با حضور رئیس جمهور و نخست وزیر در دفتر نخست وزیری برگزار شود. محمدعلی رجائی چند روزی است که رئیس جمهور شده و باهنر را به سمت نخست وزیری انتخاب کرده.
موضوع جلسه کنترل شرایط بحرانی کشور است.
ششم تیر آیت الله سید علی خامنهای در مسجد ابوذر تهران ترور شد، هفتم تیر هم آیت الله بهشتی و ۷۲ تن از وزیران، مسئولان و نمایندگان مجلس در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند. تهران را موجی از ترور و وحشت فرا گرفته. جلسه شورای امنیت ملی رأس ساعت ۳ بعد از ظهر برای کنترل ترورهای منافقین آغاز میشود.
محمدحسین سرورالدین (معاون سیاسی امنیتی وزارت کشور): آن یک شنبه را یادم هست، خوب ۸ شهریور هنوز هوا گرم بود و فکر میکنم جلسه ساعت ۲ تشکیل میشد.
موسی زرگر (نماینده دور اول مجلس): اگر در هیئت رئیسه مجلس قدیم بروید، از پنجرهاش نخست وزیری را زیر نظر میبینی. من از آن پنجره داشتم نخست وزیری را نگاه میکردم.
محمدحسین سرورالدین (معاون سیاسی امنیتی وزارت کشور): یک اتاق نسبتاً کوچکی بود، حدود ۳۰ نفر آن میز گنجایش داشت، جاهای مختلف عضو بودند از ارتش، از اطلاعات، از سپاه، از شهربانی، آن موقع ژاندارمری هم بود، کمیته هم بود و وزارت کشور و وزارت خارجه.
موسی زرگر (نماینده دور اول مجلس): نه اینکه فکر میکردم که آنجا اتفاق خاصی خواهد افتاد، نه، همین طوری خسته شده بودم آمدم کنار پنجره و داشتم درختها را نگاه میکردم، یک وقت دیدم که منفجر شد!
محمدحسین سرورالدین: همه جا تاریک بود و گرد و خاک. دیدم آتشی دارد به صورت من میخورد و میرود بالا. هیچ کسی را نمیدیدم که ببینم چه اتفاقی افتاده، فقط اتاق را میدیدم که تاریک است و خودم هم نشستهام همانجا و آتش هم خاموش شده و در این فکرها بودم که چه شده و چه اتفاقی افتاده است؟
جواد منصوری (معاون وزیر امور خارجه وقت): روزها ساعت ۲ تا ۴ بعدازظهر با آقای موسوی شورای معاونین داشتیم زمانی که ایشان وزیر خارجه بود. بعد ما ساعت ۲ رفتیم به دفتر ایشان، نشستیم. آقای شیخ الاسلام دیر آمد، فکر میکنم حدود۲:۳۰ بود آمد یا حتی ۲:۲۵ دقیقه. ایشون آمد وارد جلسه شد، گفت مثل اینکه یک اتفاقی در ریاست جمهوری افتاده. آقای موسوی تلفن منشیاش را گرفت و گفت تماس بگیر و ببین چه خبر است. ۵ دقیقه بعد از این صحبت آخرین تلکس خبرگزاری فرانسه را در جلسه آوردند. ساعت مخابره خبر خبرگزاری فرانسه: انفجاری در دفتر نخست وزیری اتفاق افتاد و احتمالاً رئیس جمهور و نخست وزیر کشته شدهاند!
راوی: جلسهای که برای کنترل ترورهای منافقین تشکیل شده بود خیلی زود با انفجار بمبی مهیب به پایان رسید. انفجاری که رئیس جمهور و نخست وزیر در آتش آن سوختند.
محمد حسین رجائی (برادر رئیس جمهور): آتش شعلهاش آنقدر زیاد بوده که تیرآهن به آن پهنی را خم کرده، شما فکر کنید که در شرایط عادی چگونه میشود از این تشخیص داد که تیرآهنی به این ضخامت خم شده باشد. و تا نزدیکیهای غروب به ما نگفتند که کجاست و اظهار بی اطلاعی کردند که ما نمیدانیم کدام بیمارستان است.
حسن غفوری فرد (نماینده دور اول مجلس): بالاخره حدود ساعت ۱۱ شب ما پیکر مطهر شهید باهنر را پیدا کردیم که در یکی از بیمارستانها بود و به حدی سوخته بود که قابل تشخیص نبود.
محمد حسین رجائی: شهید رجائی که واقعاً مثل یک برهای که بگیریم روی آتش و سرخش بکنیم جمع شده بود و کوچک شده بود. بالاخره از آثاری که دندانهای آن ها داشتند، استفاده کردیم و شناسایی شد برای صبح که میخواستند تشییع جنازه بکنند. صبح که رفتیم جنازههای مختلفی را تشییع کردند یکی هم ایشان بود.
(تصویر): تهران- ۹ شهریور ۱۳۶۰
مراسم تشییع شهدای نخست وزیری
راوی: فردای روز انفجار روابط عمومی نخست وزیری شهدای این انفجار را سه نفر اعلام کرد. محمد علی رجایی، محمد جواد باهنر و مسعود کشمیری… (تصاویر: عزاداری مردم)
راوی: دهم شهریور تابوت این سه نفر را برای تشییع به مجلس آوردند. طبق برنامه قرار بود مراسم تشییع از جلوی مجلس به سمت بهشت زهرا شروع شود.
جعفر شجونی (نماینده دور اول مجلس): وقتی تابوتها را آوردند مجلس، اولین تابوت را من درش را باز کردم، رجائی را دیدیم، مرحوم شهید رجایی که قدش هم کوتاه بود و دیدیم که جزغاله شده و کوتاه شده بود، فقط اینجای گلویش نسوخته بود (اشاره به زیر حلق) تمام بدن ذغال شده بود. دیگران تابوت باهنر را که باز کردند آن بدن دراز و رشید و فلان، پوستهایش همه سوخته بود. بعد هم یک کیسه خرده ذغال آورده بودند، یک کیسه نایلونی بود که درونش همه ذغال و خاک ذغال بود و آن بنده خدا شعار میداد و میگفت این کشمیریه، میگفت: کشمیری راهت ادامه دارد!
موسی زرگر: من کنار جسد این دو بزرگوار نشسته بودم و داشتم گریه میکردم، اصلا نمیتوانستم گریهام را نگه دارم طوری اشکم سرازیر بود که آقا آمد و زیر بغل مرا گرفت و کنار بردند و گفتند شما اگر تحمل نکنید این مسئله برای افراد سنگین خواهد شد باید کمی صبر داشته باشید، انا لله و انا علیه راجعون. یادم هست که این جمله را فرمودند.
من گفتم برای یک چیز دیگری هم دل میسوزانم؛ گفت: چه چیزی؟ گفتم یک کم خاک جمع کردهاند و آوردهاند و گفتند که این هم خاک کشمیری است. نمیشود این خاک مال کشمیری باشد، اگر انفجار هم صورت گرفته باشد و نزدیک هم باشد جمجمهاش باید سالم باشد برای اینکه جمجمه در آن آب است و در انفجار جمجمه باقی میماند، بدن ممکن است که خورد و خمیر و له و لورده بشود، اما جمجمه سالم است. باید بروند بگردند جمجمه را پیدا کنند. آقا با تیزهوشی مخصوصی که داشتند فوراً متوجه شد و فرستاد رئیس سپاهیها آمد و گفت بیا و ببین دکتر چه میگوید.
آمد پهلوی من بیسیم هم دستش بود، گفت چه میگی؟ گفتم اینجا یک ذره خاک آوردهاند و گفتهاند این کشمیریه، این کشمیری نیست. کشمیری را کلهاش را پیدا کنید بیاورید من ببینم. برای خاطر اینکه همین الآن من دو جنازه سالم دارم میبینم، سوختهاند ولی سالم هستند. جمجمهشان به خصوص سالم است، این هم جمجمهاش لااقل باید سالم باشد، حتی هرچقدر که به انفجار نزدیک باشد و این مال کشمیری نیست. بلافاصله او بیسیم را گرفت و شروع کرد به تمام افراد اطلاع دادن که کشمیری نیست.
حسن غفوریفرد (نماینده دور اول مجلس): بعد از یکی دو روز بالاخره من با دیگران صحبت کردم و گفتم بالاخره این آتش است و هر چقدر که بسوزاند استخوانهایش میماند اینطور نیست که یک کیسه شن بیاورد و بگوید این کشمیری است. خوب شک از آنجا ایجاد شد و بعد تلفنها را هم کنترل کردند و بعد مشخص میشه که کشمیری فرار کرده است. اما اینکه چه کسی این فاجعه را به وجود آورده، هنوز هم یک معماست!!
راوی: تیتر روزنامهها، «این انفجار کار کیست؟» از همان روز انفجار این معما در ذهنها شکل گرفت اما با گذشت سالها همچنان بیپاسخ مانده است. ابهام اصلی این معما تابوت سوم در روز تشییع است. این تابوت متعلق به مسعود کشمیری بود که بنا به اعلام دفتر نخست وزیری، روزنامهها او را شهید سوم انفجار اعلام کردند. و در نهایت سؤال این بود که چرا تابوت خالیست؟
حسن غفوریفرد: بعداً معلوم شد که یک مشت خاک برداشته بودند و در کیسهای ریخته بودند و در تابوت گذاشته بودند و گفته بودند که این جنازه کشمیری است. و بعد فردایش در مجلس تشییع کردن، ۳ جنازه را تشییع کردند: یکی جنازه شهید باهنر، یکی شهید رجائی و یکی کشمیری.
موسی زرگر: آقا با زیرکی و هوشیاری که داشتند حدس زدند -البته به من نگفتند ولی من حالا میفهمم- حدس زدند که شهیدسازی است و این جسد را قلابی آوردهاند اینجا. من هنوز به ذهنم نمیرسید که کشمیری که آنقدر مرحوم رجائی به او علاقه داشت او این کار را کرده باشد. ولی در هر صورت این علامت شهیدسازی را بعداً تجزیه و تحلیل شد و معلوم شد که آقایان این را درست کردند برای خاطر اینکه مسئله را گم بکنند و او بتواند فرار بکند ولی او زودتر از اینکه اقداماتی بشود فرار کرده بود.
راوی: کشمیری کیست؟ مسعود کشمیری فرزند سعید متولد ۱۳۲۹ از کرمانشاه و دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود.
سید رضا زوارهای (نماینده دور اول مجلس)- [سخنرانی در صحن مجلس]: کشمیری کیه؟ کشمیری قبل از انقلاب مدیرعامل یک شرکت انگلیسی است، رفت و آمدهای مشکوکی در جزایر خلیج دارد. مدارکی که از منزلش به دست آمده خانوادهای بی قید و بیبند و بار دارد.
اسماعیل داوود شمسی (عضو شورای فرماندهی سپاه): ۶ ماه آخر یا ۱ سال آخر قبل از انقلاب، کشمیری در شرکتی که من مدیر آن بودم کار میکرد و آن موقع، اوایل انقلاب من از خودش هم پرسیدم که شما با مجاهدین خلقی؟ گفت: نه. ولی یک برادر زن داشت به نام آقای دلنواز، گفت او عضو آنجاست.
سید رضا زوارهای: خواهرش در یک رابطه تلفنی دستگیر میشود، برادر زن کشمیری نامزد انتخابات منافقین از اسلام آباد غرب است.
محمدحسین سرورالدین: ظاهر بسیار خوشرو و مهربانی سعی میکرد نشان بدهد.
احمد سعادت (عضو ستاد ضد کودتا نوژه): تمام دوشنبهها و پنج شنبهها ایشان عنوان میکرد که من روزه هستم، تمام لبانش ترک میخورد و خون میآمد.
اسماعیل داوود شمسی: یک آدم مذهبی، یک نمازهایی میخواند!
– یک محاسن سیاه قشنگی هم گذاشته بود که باور کنند دیگر.
احمد سعادت: آن قدر ایشان به خودش مقید بود که میگفت من هر زمان که به داخل این جلسات میآیم وضو میگیرم و میآیم. من بدون وضو داخل جلسات نمیآیم.
جعفر شجونی: دیگران گفتند که اگر ظهر در خیابان پاستور این شخص راه میرفت و مؤذن اذان میگفت، این اورکتش را روی برف میگذاشت و الله اکبر، نماز اول وقت میخواند. همین کشمیری.
سید رضا زوارهای: ایشان از طریق دادسرای کل انقلاب، دادستانی کل انقلاب در ابتدای انقلاب به اداره دوم ارتش معرفی میشود و در آنجا مشغول به کار میشود. یعنی یک مرکز حساس و مرکز اسرار مهم مملکتی.
راوی: کشمیری با نفوذ در اداره رکن دو ارتش در کنار جواد قدیری، تقی محمدی، سعید حجاریان، بیژن تاجیک، محمد پیرو رضوی و محمد عطریانفر به اطلاعات سری ارتش دسترسی پیدا کرد.
محمد عطریانفر (عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی): آنجا که میروید پروندههای زیادی وجود دارد، در رکن دو ارتش شاید بتوانیم بگوییم متمرکزترین اطلاعات از سرکوب تظاهرات مردم، از سرکوب نیروهای مبارز، از پیگیریهای اطلاعاتی در نهادهای فعال مذهبی و سیاسی مبارزاتی که حول امام در ایران شکل گرفته بودند، رد اساسی را در آنجا میبینید.
پس رکن دو ارتش به دو دلیل میتوانیم رویش سخن بگوییم؛ یک اینکه جایگاهش به اعتبار یک سال قبل از پیروزی انقلاب مهم بوده است، مرکز اطلاعات بوده، اطلاعات ریز داخل آن بوده است. حتی مثلا فرض کنید گزارشهایی که در ساواک بایگانی میشده است، یک نسخهاش حتماً در آن سال به آنجا میآمده است.
راوی: کشمیری در ادارهای رکن دوم ارتش بیشترین ارتباط را با جواد قدیری و تقی محمدی داشت. هر سه کار بررسی اسناد سری را انجام میدادند. جواد قدیری بعدها آیتالله خامنهای را در مسجد ابوذر ترور کرد. وی شوهر خواهر محمد عطریانفر بود.
راوی: هجدهم تیر ۵۹ روزنامهها خبر کشف کودتایی را منتشر کردند که بعدها کودتای «نوژه» لقب گرفت. دستگاههای امنیتی تصمیم گرفتند برای خنثیسازی کودتاهای احتمالی ستاد ضدکودتا تشکیل بدهند. کشمیری، قدیری و تقی محمدی با معرفی خسرو تهرانی وارد این ستاد شدند.
سید رضا زوارهای (سخنرانی در صحن مجلس شورای اسلامی): آقای کشمیری به عنوان سرپرست کمیته خنثیسازی کودتای نوژه تمام جریانات کودتای نوژه را در دست میگیرد و یک عاملی که قرائن نشان میدهد که به احتمال بسیار زیاد عضویت CIA را دارد، تمام سرنخهای CIA را در این کودتای خائنانه کور میکند و قطع میکند.
احمد سعادت (عضو ستاد ضد کودتای نوژه): من خودم آن موقع میدیدم که ایشان یک اضطراب درونی دارد. جلسات را کنترل میکرد و کلیه اطلاعاتی که برادران از سطح تهران جمعآوری میکردند، ایشان این اطلاعات را جمعآوری میکردند و به شورای امنیت تهران میدادند.
اسماعیل داوود شمسی (عضو شورای فرماندهی سپاه): یک روز آمد به دیدن من در سپاه و گفت که میخواهد با سپاه همکاری بکند. ما یک هیئت گزینش داشتیم، وقتی رفتیم به شورای فرماندهی آقای ابراهیم حاجی محمدزاده که الآن در روزنامه کیهان هستند، آقای محمدزاده چند تا سؤال کرد، من گفتم که ایشان فامیل “دلنواز” است. آقای محمدزاده یک فریادی کشید که این نباید دیگر حتی پیش شما بیاید و نباید اینجا بیاید و باید به آن ها هم بگوییم که این فرد آنجا نفوذ نکند. ولی به نخست وزیری اطلاع دادم. یعنی آمدم نماز و کشمیری را دیدم، گفتم این فرد هم اینجاست؟ و با کسی که صحبت کردم گفتند که ما سابقهاش را میدانیم.
سؤال: با چه کسی صحبت کردید؟
اسماعیل داوود شمسی: من با یک نفر دیگر صحبت کردم و خسرو تهرانی هم همراه آن شخص بود. البته خسرو تهرانی را آن وقت نمیشناختم یا خسرو تهرانی بود یا یکی از بچههای دیگر، که گفتند ما سابقهاش را میدانیم. منم حساس نشدم.
راوی: وقتی کشمیری از ورود به هسته مرکزی سپاه ناکام شد، به اطلاعات دفتر نخست وزیری رفت و به سمت دبیر شورای عالی امنیت ملی منصوب شد. خسرو تهرانی رئیس اطلاعات دفتر نخستوزیری او را به این سمت منصوب کرد.
احمد سالک (مسئول بسیج مستضعفین): به گونهای برای مرحوم شهید رجائی جا انداخته بودند که از مطمئنترین افراد نخستوزیری است.
موسی زرگر: مرحوم رجایی به کشمیری خیلی علاقه داشت و هر کجا که میرفت کشمیری با او بود.
جعفر شجونی: از این کیفهای شیک، همیشه دستش بود و به دنبال آقای رجایی بود.
احمد سالک: و اعضای نخستوزیری را طوری فریب داده بود که توانسته بود در بالاترین مقام جا بگیرد.
احمد سعادت: آنقدر ایشان خود را در دل مسئولین جا زده بود که حتی زمانی که با کیف میآمد کیفش بازدید نمیشد و ایشان حتی بازرسی بدنی نمیشد و بقیه برادرها که به نخستوزیری میرفتند بازرسی میشدند ولی ایشان بازرسی نمیشد.
محمد علی رجایی (فیلم صحبت در اتاق امام خمینی ره): یکی از آرزوهای بزرگ ما برآورده شد که جمع متشکل و همفکر و همگام برای خدمت به اسلام و جمهوری اسلامی انشاءالله…
راوی: جایگاه دبیر شورای امنیت ملی، کشمیری را در یک فرصت طلایی قرارداد. او حالا میتوانست بدون بازرسی همراه رئیسجمهور و هیئت دولت به دیدار امام برود. فرصتی که ممکن بود فقط یک بار به دست بیاورد.
عزتالله مطهری (معاون کمیته انقلاب اسلامی): این یک قضیه پیچیده است. این قضیه بمبی که ایشان در نخستوزیری گذاشت این بمب برای جماران بود!
محمد حسین رجائی: مثل اینکه این نامرد برای امام هم نقشه داشته است.
عزتالله مطهری: بمب را در کیفش گذاشته بود و با آقای رجایی و هیئت دولت میخواستند پیش امام بروند. چون دفعات قبل محافظت نمیکردند و بازرسی نمیکردند و همه میرفتند. اینجا آن جزء خواست خدا بوده که تا حالا هیچ وقت اینها را بازرسی نمیکردند…، حالا بالاخره رئیسجمهور و نخست وزیر و افرادی را که همراهشان هستند، را که کسی بازرسی نمیکند.
محمد حسین رجائی: سر کوچه که میخواهند به منزل امام در جماران وارد بشوند، برادران پاسدار اصرار دارند که ما باید ساکهایتان را ببینیم. شهید رجایی نشان میدهد و او نشان نمیدهد.
عزتالله مطهری: اصرار میکند که من مجری دولت هستم و شما اگر به من اعتماد نکنید یعنی به رئیس جمهور اعتماد نکردهاید، یعنی به آقای رجایی اعتماد نکردهاید. آقای رجایی چند بار میآید و ضامن میشود و میگوید با من، و کیف را بده تا من ببرم. که آنها میگویند اگر شما هم بخواهید ببرید ما باید کیف را بازرسی کنیم. و بعد اجازه نمیدهد که در کیف را باز کنند، میگویند عیبی ندارد کیف را بذار اینجا، برو و برگرد.
محمدحسین رجائی: پاسداران میگویند که اجازه نمیدهیم باید برگردی، و او برمیگردد.
عزتالله مطهری: لذا ایشان به عنوان اعتراض با هیئت دولت به پیش امام نمیرود و کیف را میگیرد و برمیگردد که البته اینجا بچههای حراست اشتباه میکنند، وقتی که میبینند که او این قدر اصرار میکند که در کیف را باز نمیکند، نباید کیف را به او بدهند و باید در کیف را باز کنند.
علیرضا اسلامی (معاون دادستان کل انقلاب): آنجا موفق نشد به دلیل حفاظت قوی که اجازه ورود ندادند، و ایشان با کیفی که همراهش داشت، برگشت و در نخست وزیری این اقدام صورت گرفت.
راوی: وقتی آیتالله خامنهای خبر از ساختگی بودن جسد کشمیری داد، پروندهای به ریاست آیت الله قدوسی برای دستگیری عاملان انفجار تشکیل شد. در اولین اقدام خسرو تهرانی، حبیبالله داداشی، بیژن تاجیک، حسن کامران، علیاکبر تهرانی و نادر قوچکانلو از اعضای دفتر اطلاعات نخست وزیری به اتهام جسدسازی برای کشمیری دستگیر شدند.
محمدحسین رجایی (برادر رئیس جمهور): آنجا معلوم میشود که جریان چه بوده است. اصلاً تشییع جنازه چه بوده است؟ خود همین تشییع جنازه کردن مورد شک است. چه کسی این تشکیلات را درست کرده است؟ یک سازمانی است دیگر. افراد میآیند این برنامه را میگذارند و یک جنازه درست میکنند، و اینها خودشان در همین ریاست جمهوری باید دست داشته باشند. ساده نیست این کارها. من الآن میتوانم بروم یک جنازه بغل یک جنازه دیگر بگذارم ؟ نمیتوانم…
علیرضا اسلامی: ولی برای نفر سوم که کشمیری بوده، گفتند که پودر شده، درحالیکه این انفجار، انفجار مواد منفجره آتشزا بوده و انفجار مواد منفجره منهدم کننده، نبوده است. پس به طبع این موضوع سوم یعنی کشمیری خلاف بوده و حالا آیا اینها؛ چون دیدند کشمیری نیست گفتند کشمیری هم در آنجا منفجرشده و سوخته؟ یا جنازه درست بکنند به عنوان پلاستیک و مثلا بگذارند و بیاورند و آقای مرتضایی فر هم در مراسم اعلام بکند؟ آیا نقشه بوده تا ایشان بتواند خارج بشود و فرار بکند از دسترس خارج بشود؟ یا نه به طور طبیعی بوده و بعداً متوجه شدهاند؟ و بعداً مراجعه کردهاند در منزلش دیدند نیست و وسایلش را جمع کرد و رفته.
سید رضا زوارهای: بعد از آنکه کشمیری خانهتکانی کرد و همه اسنادش را برده، درست برای ساعت ۳ که نخست وزیری منفجر میشود، یک ماشین میآید در خانهاش زن و بچههایش را میبرد. یعنی تمام برنامهها از پیش دقیقاً طرحریزیشده است و خودش نیز از نخستوزیری میرود و هیچ معلوم نمیشود و کسی هم نمیبیندش. چطور میشود؟ چه شبکه قویای هست که این فرد را میآورد در نخست وزیری بعد از اینهمه مسائل.
سؤال اینجاست که چه کسی صلاحیت کشمیری را برای ورود به نخست وزیری تأیید کرد؟ و چگونه او را آوردند در نخستوزیری؟ بر چه اساس و طبق چه ضابطهای ظرف مدت کوتاهی یک کسی که از راه رسیده، میآید و میرود جای دبیر شورای امنیت قرار میگیرد و سریترین اسناد مملکت در اختیارش قرار میگیرد.
محمد حسین رجایی: همین بهزاد نبوی افراد منافقین و مجاهدین را میشناخت، چون جزء آنها بود و بعد آمد و جزء مجاهدین انقلاب شد و معرّف این آقای کشمیری هم به احتمال قوی باید ایشان باشد و اگر ایشان نبود به عنوان یک مشاور چون این افراد را میشناخت باید میگفت که این آقا مشکل دارد.
راوی: همین اظهارات، بازجوییها، شواهد و قرائنِ پرونده، «بهزاد نبوی» وزیر مشاور شهید رجایی را مورد اتهام قرار داد. او اولین کسی بود که در صحنه انفجار حاضر شده بود طوری که بسیاری از شاهدان حضور او را به یاد دارند.
موسی زرگر: آنجا که منفجر شد، دستپاچه شدم گفتم انفجار! ملت جمع شدند و ریختند. در همین حین من دیدم که بهزاد نبوی از آنجا سراسیمه دارد میدود به طرف مجلس میآید. اولین نفری که از آنجا بیرون آمد و من دیدم، آقای بهزاد نبوی بود.
احمد سالک (مسئول بسیج مستضعفین): وارد نخست وزیری شدم از پلهها رفتم بالا که بروم سراغ حادثه. من از پلهها میرفتم بالا، بهزاد نبوی میآمد پایین. من چون مشکوک بودم به بهزاد نبوی، از قدیم هم مشکوک بودم و یکی دو درگیری هم داشتیم. دیدم که ایشان با یک شتابی دارد میآید پایین، یقه ایشان را چسبیدم، گفتم کجا داری فرار میکنی آقای بهزاد نبوی؟ جالب اینجاست به جای اینکه به من بگوید نخست وزیر و مرحوم باهنر و سرهنگ دستجردی رئیس شهربانی کل کشور و اینها شهید شدهاند، دو بار یا سه بار به من گفت کشمیری کشته شد!
راوی: این اظهارات، قدوسی دادستان انقلاب را به دستگیری بهزاد نبوی رساند. اما هاشمی رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه اتهام به نبوی را رد کرد و آن را ترور دوم خواند و مانع دستگیری وی شد. سابقه آشنایی بهزاد نبوی با هاشمی به سالهای پیش از انقلاب و در زندان برمیگشت.
عزت الله مطهری: میگفتند ایشان آن موقع دستگیریاش نماز نمیخواند. میگفتند که ایشان مذهبی نبوده، گروهش هم مذهبی نبوده البته، گروهشان یک گروه به نام جبهه دموکراتیک خلق ایران بودند و ایشان با آنها فعالیت میکردند و آنها همهشان مارکسیست بودند.
حبیبالله عسگراولادی (وزیر بازرگانی وقت): ایشان دیدگاهش به قول خودش میگفت من سوسیالیست هستم، خودش میگفت.
عزت الله مطهری (معاون کمیته انقلاب اسلامی): بهزاد از سال ۵۵-۵۶ از ناحیه مجاهدین طرد شد، یعنی آنها رهایش کردند و اینجا در این قضیه که فضای باز سیاسی پیش آمد در سال ۵۶، رفت خلاصه سراغ آقای رجایی، و آقای رجایی را به تور زد (بهزاد نبوی). و بعد برای آقای رجایی کلاس گذاشت و هفتهای یکی دو سه ساعت جلسه گذاشت تاریخ سوسیالیست، تاریخ مبارزات مارکسیست و تاریخ این طرف و آن طرف را برای آقای رجایی میگفت.
آقای رجایی واقعاً آقای متدینی بودند، آدم سالمی بود، مقاوم بود، از این جهاتش ما هیچ شکی نداریم. از تدینشان، از شخصیتشان، از ایمانشان نسبت به مبارزه، نسبت به شکنجه هیچ شکی نداریم. اما به هر جهت آقای رجایی اطلاعات مذهبیش خوب بود اطلاعات سیاسیاش بالا نبود.
محمد حسین رجائی (برادر شهید رجایی): ایشان در زندان روی بهزاد نبوی کارکرد، خود بهزاد میگفت: من در یک خانواده کمونیست به دنیا آمدم. پدرم در فرانسه است شرایطش هم اینگونه است. ولی ایشان وادار کرده بود که نماز بخواند.
عزت الله مطهری: آقای رجایی واقعاً نسبت به ایشان علاقهمند شد؛ یعنی آقای رجایی فکر میکرد که ایشان واقعاً مغز متفکر است. لذا آن زمانی که ایشان وزیر مشاور شد، بعضی از دوستان آن طرفی به آقای رجایی گفته بودند که این وضعش اینگونه است و آقای رجایی خب واقعاً فکر میکرد که ایشان مغز متفکری است و یک آدمی است که از این مسائل خیلی سر در میآورد، لذا شیفته ایشان شد. به همین دلیل بعد که آقای رجائی مسئولیت گرفت و رئیس جمهور و نخست وزیر شد، اینها را در کار آورد.
حبیب الله عسگر اولادی: بعضی وقتها در صحبتهایش میگفت «ما سوسیالیستها، با این حرف موافق نیستیم». ما اسلامگرا و نظام مقدس جمهوری اسلامی بود. نمیتواند یک سوسیالیست مشاور امنیت باشد.
محمد حسین رجائی: ولی چه رُلی این بازی کرده بود که جلب توجه برای رجایی کرده بود؟ در هر شرایطی حاضر نبود کسی با بهزاد در بیفتد.
عزت الله مطهری: بعضیها سعی میکنند که قضیه نخستوزیری را بیندازند گردن بچههای مجاهدین مثل طیف بهزاد نبوی، خسرو تهرانی و امثال اینها. من این اعتقاد را ندارم. درست است که کشمیری از آن جناح در این قضیه آمده بود، اما این خودش یک داستانی دارد.
محمد عطریانفر (عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی): انتقال یک آدمی مثل مسعود کشمیری از رکن دو ارتش در دبیرخانه شورای امنیت کشور، عادیترین اتفاقی بوده که رخ داده است و تحلیل خاصی را نمیطلبد. چرا؟ چون رئیسجمهور و نخستوزیری وجود دارد که شورای امنیت کشوری دارد و یک آدم معتبر میخواسته است برای دبیری. به چه کسی میتوانست اعتماد کند که یک فرد مناسب به من بدهید؟!! به همین تیمی که سابقه فعالیتهای مبارزاتی و امنیتی و اطلاعاتی داشتهاند و دوست ایشان بودهاند مثل شخصیت عزیزی مثل آقای بهزاد نبوی. آقای بهزاد نبوی چه کسی؟ خوب اعتماد کرده به دوستان خودش. آقای خسرو تهرانی، آقای داداشی، آقای رضوی، اینها با هم مرتبط هستند، ارتباط دارند. یک آدمی به ما بدهید که به درد این کار بخورد و دادند.
عزت الله مطهری: اینها آگاهانه که ما فکر کنیم که یک هزارم هم آگاهانه در این قضیه نخست وزیری نقش داشتهاند من این اعتقاد را ندارم.
محمد حسین رجائی: ولی ایشان مشاور شهید رجایی بوده یا نبوده؟ اگر مشاور بوده باید بالاخره بگوید، باید راهنمایی کند. وظیفه مشاور همین است. اگر نگفته خیانت کرده است.
حبیبالله عسگراولادی: درصورتیکه همان وقت که من در وزارت بازرگانی نشستم، آقای بهزاد نبوی قبل از انفجار زنگ زد به من: پاشو بیا به نخست وزیری. گفتم چیه؟ گفت کار واجبی است. گفتم من الآن نمایندگان شرکت فرش اینجا هستند و من دارم راجع به… دو مرتبه زنگ زد و شاید سه مرتبه و گفت پاشو بیا. ایشان میخواست که همه را آنجا جمع بکند.
راوی: درحالیکه آیتالله قدوسی دادستان کل انقلاب درصدد بازداشت بهزاد نبوی بود ناگهان انتشار خبری در روزنامهها همه را بهت زده کرد.
[تیتر روزنامهها]: آیت الله قدوسی به کاروان شهدا پیوست! آیت الله قدوسی شهید شد!
آیتالله قدوسی در مصاحبه تلویزیونی: هر روزی امام صلاح ندید، امر فرمود ما کنار میرویم برخلاف اکثریتی هم که وقتی کنار میروند قبلاً میگویند استعفا دادیم، من قول میدهم در همین پشت دستگاههای فرستنده بیایم و بگویم که آقا ما را کنار زدهاند.
راوی: با شهادت آیتالله قدوسی رسیدگی به پرونده متوقف و با فشار سازمان مجاهدین انقلاب همه متهمان به جز علیاکبر تهرانی آزاد شدند. اما یک سال بعد سید رضا زوارهای نماینده وقت مجلس در سؤالی از وزیر دادگستری خواستار رسیدگی به پرونده شد.
هاشمی رفسنجانی: سؤالی داریم که آقای زوارهای این سؤال را مطرح میکنند. مطرح کنند، آقایان به این سؤال توجه بفرمایند.
سید رضا زوارهای (سؤال از وزیر دادگستری ۲۶ مرداد ۱۳۶۱): آنچه در این قضیه جلب توجه میکند این است که این عوامل نفوذی یک شبکه به هم پیوستهای هستند که عواملشان را به راحتی در جاهای حساس نفوذ میدهند. CIA و آن عواملی که کشمیری را تا اینجا رساندند، افرادی به مراتب قویتر از کشمیری به صورت نفوذی در دستگاهها باید داشته باشند تا کشمیری را قربانی این کار بکنند. برای اینکه کشمیری میتوانست تمام اسناد شورای امنیت را مرتبا در اختیار بیگانگان بگذارد.
در این زمینه چه تحقیقی شده است؟ این چه شبکهای است که اینقدر نفوذ دارد و این را این قدر رشدش میدهد؟ چگونه به این اجازه دادهاند؟ چه کسانی در این ماجرا قاصرند یا مقصر؟ و دستگاه قضایی تاکنون چه کرده؟ در کشف این شبکه چه کرده؟
مسئله دیگر اینکه صبح حادثه برای کشمیری جسد ساختند شما هم میدانید. افرادش هم مشخص است. چه کسانی ساختند؟ چرا ساختند؟ و چگونه مسئولین را فریب دادند؟ در زمینه تعقیب این پرونده و کشف قضایا و شناخت شبکه جاسوسی دادگستری تا حالا چه کرده است؟
سید محمد اصغری (وزیر دادگستری وقت): بسم الله الرحمن الرحیم. پروندهای که در نخست وزیری، مربوط به نخستوزیری است و فاجعهای که در آنجا اتفاق افتاد در حال رسیدگی است. مسئله واقعاً پیچیده بوده، در بعضی از مسائل که عوامل نفوذی دقیقاً دخالت داشتهاند این کشف و این تلاش کمتر به نتیجه رسیده است یا به نتیجهای رسیده اما شورای عالی قضایی و به نمایندگی از طرف شورای عالی قضایی آقای آیتالله ربانی املشی در جوابی که به بنده دادهاند، گفتهاند مسائلی در این پرونده مطرح است که ما در جواب در جلسه علنی نمیتوانیم مطرح بکنیم. پروندهای است جزایی، پروندهای است جنایی، در حال رسیدگی است، مسائل ریزی در آن مطرح است، مسائل حیثیتی در آن مطرح است، مسئله طوری است که اگر بنا بشود که آنجا بیان بشود کلیه مسائل و افشا بشود ما فعلاً نمیتوانیم این کار را بکنیم.
راوی: با افشاگری زوارهای و اعتراض نمایندگان دیگر رسیدگی به پرونده انفجار دفتر نخستوزیری به جریان افتاد. این بار آیتالله ربانی املشی دادستان کل کشور، اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران را مسئول تحقیق پرونده کرد.
علیرضا اسلامی (معاون دادستان کل انقلاب): قرار شد دادستانی انقلاب این را پیگیری بکند و به شهید لاجوردی این را مراجعه کردند. شهید لاجوردی گفت: من باید قدرت تام داشته باشم و هرکس را که مشکوک بودم یا متهم تشخیص دادم، بتوانم بگیرم و بازجویی کنم، تا به اصل پرونده برسم. با ایشان موافقت شد که این کار را اقدام بکند. و ایشان شروع کرد.
حسن کامران (مدیرکل وقت حراست کشور): بعد از شهادت آقای رجایی با حراست ما بد برخورد کردند. آن ها به جای اینکه به ریشهیابی آن حوادث بپردازند، بیشتر جوسازی علیه حراستها کردند؛ یعنی گفتند پس حراست چه کاره بوده است؟ درصورتیکه حراست آنجا هیچ کاره بوده. خوب در نخست وزیری که ربطی به ما نداشته برای رفت و آمد، این بیتقوایی و بیدینی است که یکی بگوید آقای کامران گفت کیفش را نگردید! ربطی به ما ندارد. وقتی که آنجا مسئول حراست با پلیس هست که حتی من با سرهنگ مصلحی صورتجلساتش دارم، چند بار تذکر دادم که اشکال دارد کارتان.
دوم من دستورالعملی نداشتم برای بازرسیها و بازدیدها؛ هرچه بوده از سوی معاونت اطلاعات ابلاغ شده. چون من وقتی مکتوب به آقای تهرانی دارم که اتاقهایت را اینطور کن بعد از انفجار حزب، نوشته که چه کسانی بازرسی بشوند یا نشوند و ابلاغ کرده، این اصلاً ربطی به ما ندارد.
بهزاد نبوی مشاور اعظم بود، آن زمان ایشان رئیسالوزرا حساب میشد و ایشان مشاور بود ولی… ولی درعینحال ایشان وظیفه داشت که بیاید تفکیک کند؛ یعنی به جای اینکه روی حراستهای ما فشار بیاید میآمدند میگفتند چه کسی این شخص کشمیری را آورده است؟ کی حکم داده؟ ولی این چراها رفت کنار و فقط این ماند که بله حراست! و بعضی چیزهای دروغی که فرمودید مثل اینکه مثلاً ما گفتیم بازرسی نشود کشمیری، ما گفتیم اینجا بازدید نکنند، از این چیزهایی که از کدام قوطی عطاری درآمده؟
راوی: با شروع دستگیریها اما بار دیگر اعتراضها شروع شد. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود در هشتم شهریور سال ۶۳ مینویسد:
«اول شب آقای بهزاد نبوی آمد. از اینکه آقای سید اسدالله لاجوردی دادستان انقلاب تهران دوستانش را به خاطر تعقیب پرونده انفجار [ساختمان] نخست وزیری بازداشت کرده است سخت ناراحت و پریشان بود. معتقد بود خطی برخورد شده و میخواهند خرده حسابهای سیاسی را صاف کنند. گفتم خودتان در مجلس گفتید که این پرونده را تعقیب کنند و نامه نوشتید. قرار شد با شورای عالی قضایی صحبت شود که عادلانه برخورد کنند. آقای علی تهرانی [کارمند نخست وزیری] که از اول تاکنون بازداشت بوده است مطالبی گفته که شک و تردید به وجود آورده است.»
جعفر شجونی: مرحوم لاجوردی میگفت که این بهزاد نبوی را باید اعدام کرد، باید محاکمه کرد و باید برود زندان و از این حرفها میزد. در وصیتنامهاش هم نوشته است.
محمد عطریانفر: حالا خدا رحمت کند شهید لاجوردی یه فرمایشی فرمودهاند. در هیچ دستگاه عقلی و داوری اسلامی هم پسندیده نیست، ولی چون ایشان شهید شده پس همه حرفهایش درست است؟ و بر ما ملاک و حجت است؟ نه نیست.
نزدیکترین آدم به شهید رجایی، آقای بهزاد نبوی بود درست است؟ و با یک مرتبه پایینتر سازمان مجاهدین انقلاب. خوب از فرمایش شهید لاجوردی اینگونه فهمیده میشود که پس قاتل آقای رجایی سازمان مجاهدین انقلاب بالاعم و شخص آقای بهزاد نبوی بالاخص بوده است. خوب این حرف ایشان را من نمیپسندم و قبول هم ندارم. این حرف ناپسندی است و وقتی یک حرفی ناپسند است نباید تحلیل رویش کرد.
من چه بگویم؟ بله تحلیلی که بخواهیم بکنیم این است که پس من هم علیالقاعده وقتی نمیپسندم این حرف را باید بگویم که مرحوم آقای شهید لاجوردی چون در قبل از پیروزی انقلاب در زندان با این بچهها مرزبندی داشته است حالا در این حادثه که رخ داده و دست بر قضا اینها هم متهم قرار گرفتهاند، به دلیل وجود کشمیری و به دلیل دیگران که احتمالاً در این قضیه مدخلیت داشتهاند، حالا شاید دارد تصفیه حساب میکند.
عزت الله مطهری: اما من نظری نداشتم و من مخالف بودم و حتی به آقای لاجوردی گفتم این درست نیست، ممکن است بهصورت ناآگاهانه کوتاهیهایی شده باشد اما به صورت آگاهانه یک درصد هم اینها در قضیه کشتن دست نداشتند.
جعفر شجونی: میگفت باید بازجویی شود، میگفت ما باید بهزاد را الآن بگیریم بازجویی کنیم. ببینیم تو چرا کشمیری را معرفی کردی؟
راوی: با شروع تحقیقات لاجوردی سرنخهای تازهای پیدا میکند و تقی محمدی از اعضای دفتر اطلاعات نخستوزیری را به اتهام ارتباط با جواد قدیری و مسعود کشمیری دستگیر کرد.
[تیتر روزنامهها]: تقی محمدی بازداشت شد. تقی محمدی متولد ۱۳۳۶ در تهران، از افراد فعال در جریان تسخیر سفارت آمریکا، کاردار ایران در افغانستان، دوستی نزدیک با مسعود کشمیری.
راوی: تقی محمدی از دانشجویان پیرو خط امام و از دوستان سعید حجاریان بود. او بلافاصله بعد از انفجار نخستوزیری بهعنوان کاردار ایران به افغانستان فرستاده شده بود. لاجوردی از غلامحسین اژهای میخواهد کار بازجویی تقی محمدی را انجام دهد اما اژهای شرطی دارد.
غلامحسین محسنی اژهای (بازپرس پرونده): من بهشان گفتم که من با توجه به شناختی که از تقی محمدی که الآن جزء بازداشتیهاست دارم، حاضرم به یک شرط من خودم بیایم از ایشان بازجویی بکنم و تحقیق بکنم. و آن شرطش این است که ایشان الآن صدای من را نشناسد. چون ما با تقی محمدی ارتباط حضوری داشتیم اما خیلی زیاد نبود. من معمولاً یکی از شیوههایم آن زمان که بازجو بودم این بود که طرف را یک مقداری شفاهی صحبت میکردم، قبل از اینکه قلم روی کاغذ بیاوریم و ارزیابی میکردم شخصیت او را. ۶ ساعت ۷ ساعت، شما حداقلش را بگیرید ۵ ساعت، من با ایشان یک گفتگوی شفاهی داشتم.
یک بازجویی دیگری را بعد دوباره با ایشان ترتیب دادم آن هم نسبتاً مفصل بود بیش از ۶ یا ۷ ساعت شاید بود و بخشیاش کتبی بود و بخشی از آن شفایی بود. بازجویی سوم را باز من از ایشان شروع کردم. با یک بازجویی نسبتاً مفصل و طولانی و به زعم خودم با آن مقداری که من تجربه کاریام بود رسیدم به اینکه تقی باید اعتراف کند ارتباط خودش را با نفاق؛ یعنی در همه کوچه پس کوچهها بردمش- کوچه پسکوچههای ذهنی منظورم است- و برای ایشان هیچ راه فراری دیگر وجود نداشت و خودش میدانست که باید اعتراف کند. یعنی به یک جایی رسیده بود که استدلال من استدلال قوی است و ایشان هیچ توجیهی برای او نمیتواند پیدا کند. ایشان گفت من میگم؛ من حرف میزنم و کاغذ و قلم به من بدهید تا بنویسم.
یک اتفاقی که آنجا افتاد و هر وقت یادم میآید من خودم را نمیبخشم همین قسمت است. البته خیلی خسته شده بودیم، هم او خسته شده بود و هم من خسته شده بودم و تقریباً طولانی شده بود اگر اشتباه نکنم شاید ۱۲ شب شده بود و از صبح شروع کرده بودیم تا ظهر و ظهر با یک فاصله کمی فقط برای نهار و نماز و اینها تعطیل کرده بودیم و دوباره بعدازظهر شروع کرده بودیم و آخر شب همینطور و هر دو تقریباً خسته شده بودیم. منتهایش حالا با این خستگی اگر من یک ساعت دیگر مقاومت کرده بودم و ادامه داده بودم به احتمال بسیار قوی ایشان حرف میزد و حرفش هم ارتباط با نفاق بود.
من اینجا خام شدم، شاید آن خستگی بیتأثیر نبود، شاید هم غفلت کردم و وقتی که ایشان گفت باشه من حرف میزنم و اینها دیگر من متأسفانه غفلت کردم و آنجا ننشستم یک ساعت دیگر که خوب بسمالله، سؤال بدم و جواب را بنویس. به عنوان اینکه خودش مینویسد، به منزل رفتم خوابیدم. با وصف اینکه طبق قراری که با خود وزارت و این آقایان داشتم من نباید صبحها بروم آنجا و کار را ادامه بدهم، اما به لحاظ اینکه تقریباً به هدف نزدیک شدیم و ایشان حرفها را خواهد زد، صبح دیگر به وزارت نرفتم. صبح زود به اوین رفتم شاید تازه داشت آفتاب میزد یا مثلا آفتاب زده بود که من رسیدم در خود اوین. آن موقع آن بندی که آن ها به اصطلاح نگهداری میشدند قسمت بالای اوین بود.
یک آقایی که حالا نمیخواهم اسمش را ببرم – نمیدانم راضی هست یا نه- او داشت از آن بالا پائین میآمد و من پیاده داشتم میرفتم، گفت فلانی کجا داری می ری؟ اسم مرا برد گفت شما کجا میری؟ گفتم که بازجویی تقی به عهده من است و دارم میروم بازجویی. گفت تقی دیشب خودکشی کرده!
واقعاً یک آب بسیار سردی بر سرم ریختند، خیلی دیگر ناراحت شدم و گفتم من اگر دیشب هرچه ولو خسته بودم یک ساعت ادامه میدادم یا نیم ساعت ادامه میدادم شاید به نتیجه میرسیدم.
جواد منصوری (معاون وزیر امور خارجه وقت): ما در جلسه شورای معاونین بودیم که آقای ولایتی گفت الآن از دادستانی انقلاب تماس گرفتند، گفتند آقای تقی محمدی در زندان خودکشی کرده است. شما یک نفر را بفرستید که ماجرا را ببیند، بررسی کند و بعد یک جلسه مشترک بگذاریم ببینیم چه بوده. آقای ولایتی به من گفت شما پاشو برو.
قبل از اینکه وارد اتاق بشویم گفتند یکی دو دقیقه دیگر صبر بکنید آقای دکتر شیبانی هم به نمایندگی از مجلس دارند میآیند. ما دوتا با هم وارد اتاق شدیم، من و آقای دکتر شیبانی. نفر سوم ما آقای لاجوردی بود، نفر چهارم ما یک آقای دیگری بود که الآن یادم نیست. [مصاحبهگر: رحمانی؟] میترسم اشتباه بگویم. الآن یادم نیست. ولی اینکه من دارم به شما میگویم قطعی است و این هست. یعنی دکتر شیبانی اینجا نشست من اینجا نشستم و لاجوردی اینجا نشست و آویزان بودن تقی محمدی با کمربند به آن پنجره زیر سقف را ما دیدیم.
غلامحسین محسنی اژهای: گفتم کی؟ چه ساعتی؟ چگونه؟ چه شکلی؟ و خیلی روی انگیزهها فکر میکردم.
جواد منصوری: تمام اتاق را گشتیم، فلان، ببینیم چی، به دستش بدون اینکه دست بزنیم دقت کردیم. ذره بین، برو و بیا، رنگ و هیچی… ما خدا وکیلی چیزی غیر از این ندیدیم. یک تکه کاغذ پیدا کردیم سند هنوز هست. یک تکه کاغذ پیدا کردیم که با میخ روی این کاغذ آقای محمدی نوشته بود. نوشته بود چون من به اتهاماتی متهم شدم که برای من ننگ آور و شرمآور است و نتوانستم تحمل کنم لذا خودم را میکشم. اول ما متوجه نشدیم، اول هم ما این کاغذ را متوجه نشدیم، این کاغذ در جعبه بیسکوئیت بود. مقوای در بیسکویت با میخی یا سر پونزی، چیزی بود نه با قلم یا چاقو، یک چیزی شبیه سر پونز یا سر میخی بود. که نوشته یک کمی گود شده بود همین را نوشته بود.
راوی: با خودکشی تقی محمدی بار دیگر سرنخهای پرونده انفجار نخستوزیری گم میشود. مدتی بعد اسدالله لاجوردی از سمت دادستانی انقلاب تهران عزل شد. چند ماه بعد آیتالله ربانی املشی دادستان کل کشور هم به علت بیماری نامعلومی درگذشت. ری شهری وزیر اطلاعات وقت در خاطرات خود میگوید آیتالله ربانی املشی به دست مهدی هاشمی به قتل رسیده است. در بخشی از اعترافات مهدی هاشمی آمده است:
[تصویر مهدی هاشمی با صدای راوی]: صحبت کردیم که چگونه یک ضربه به ایشان بزنیم؛ گفت ما وسایل و امکانات سمی و داروهای مسموم کننده و سرطانزا در اختیار داریم که میتوان به صورت نامرئی فرد را مسموم نمود که در اثر این مسمومیت به سرطان کشنده مبتلا خواهد شد. ما تا مدتی در انتظار تأثیرات آن بودیم ولی خبری نشد تا اینکه نمیدانم چه سالی بود که اعلام شد، یعنی دوستان خبر دادند که ایشان مبتلا به سرطان شده و به خارج از کشور اعزام شده است.
علیرضا اسلامی: تا میآییم جلوتر اقداماتی که بعضیها را موفق نشدند مثل آیتالله ربانی املشی ایشان را با مواد سرطانزا مسموم کردند و شهید کردند.
راوی: چند ماه بعد از مرگ مشکوک آیت الله ربانی، سید محمد موسوی خوئینیها به عنوان دادستانی کل کشور منصوب میشود. در همین روزها ۶۰ نفر از نمایندگان، مسئولان و وزیران حامی سازمان مجاهدین انقلاب در طوماری به محضر حضرت امام خواستار آزادی متهمان پرونده شدند. اما امام پاسخی به این نامه ندادند.
همزمان شصت و سه نفر از نمایندگان مجلس در نامهای به قوه قضاییه خواستار پیگیری جدی پرونده انفجار دفتر نخستوزیری شدند… اما موسوی خوئینیها در هشتم خرداد ۱۳۶۵ در بیانیهای بدون توجه به نامه نمایندگان اعلام کرد چون هیچ دلیلی برای اثبات اتهامات وارده وجود نداشته پرونده مختومه است.
علیرضا اسلامی (معاون دادستان کل انقلاب): بازجوییها به نتایجی داشت میرسید که خوب یک مقداری مشکل ایجاد شد. بعضیها نامه دادند و اگر خاطرتان باشد در روزنامه اسامی اینها چاپ شد. که آن موقع آقای خاتمی، آقای هادی، آقای… بعضی دیگر که حالا اسامیشان هست و گفتند که این پرونده پیگیری نشود و درواقع شهید لاجوردی را از این مسئولیت برداشتند. آن فردی که عامل بود به نام محمدیان که از پاکستان آمده بود در زندان خودکشی میکند. با ملحفهای در سلول انفرادی خودش را میکشد و یا میکشندش، نمیدانم. درهرصورت این پرونده به بن بست خورد یعنی متوقف شد و آقای موسوی خوئینیها که دادستان شد خدمت امام رسیدند و گفتند اتهاماتی را دارند به نیروهای انقلابی و مجریان میزنند و صحیح نیست و فلان و درخواست کردند و ظاهراً اینطور نقل میکنند که امام فرمودند که مختومه بشود. آنهایی که در جلسه بودند آقای رئیسی الآن هستند میشود از ایشان پرسید.
چون گفتند پرونده مختومه بشود و ختم شود عرض شود که تمام زندانیهایی که آن ایام بودند مثل آقای خسرو تهرانی که معاون اطلاعاتی آقای موسوی نخستوزیر بود، مثل آقای کامران که الآن نماینده هستند، مثل آقای بهزاد نبوی، و افرادی که در این پرونده دست داشتند بالاخره بالطبع آزاد کردند و نهایتاً مشخص نشد که مجرم چه کسی است و به دادگاه درواقع کشیده نشد تا محاکمه علنی بشوند و حکم صادر بشود، متوقف شده بود. لذا این موضوع رها شد.
راوی: با مختومه شدن پرونده همه متهمان آزاد شدند. خسرو تهرانی بعدها در دولت خاتمی مشاور امنیتی او شد. سعید حجاریان تا سالها در وزارت اطلاعات ماند. حسن کامران چند دوره نماینده مردم اصفهان در مجلس بود. بیژن تاجیک سالها مشاور وزیر نفت بود. بهزاد نبوی در دولت موسوی به وزارت صنایع سنگین رسید و در مجلس ششم نایبرئیس مجلس شد. محسن سازگارا مشاور امنیتی سیاسی دولت خاتمی بود که در سال ۸۸ به آمریکا رفت.
[تصویر و صدای شهید رجایی در شام کاری با هیئت دولت]: آقای بهزاد نبوی را امشب اعلام میکنیم به عنوان سخنگوی دولت… [یکی از حاضرین: یک هفته اجازه بدید]، دیگه تموم شد، اجازه بی اجازه.
[تصویر کابینه دولت رجایی و صدای مرحوم زوارهای]: CIA و آن عواملی که کشمیری را تا اینجا رساندند افرادی به مراتب قویتر از کشمیری به صورت نفوذی در دستگاهها باید داشته باشند تا کشمیری را قربانی این کار بکنند…
افرادی به مراتب قویتر از کشمیری به صورت نفوذی در دستگاهها باید داشته باشند تا کشمیری را قربانی این کار بکنند… برای اینکه کشمیری میتونسته تمام اسناد شورای امنیت را مرتبا در اختیار بیگانگان قرار دهد.
***
کشمیری پس از انفجار دفتر نخست وزیری از مرز کرمانشاه گریخت.
اخبار و اطلاعات حکایت از این دارد که وی با هویتی جعلی در کشور آلمان زندگی میکند.
انتهای پیام/