به گزارش ندای اصفهان، متن زیر که برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود، نشریه شماره 20 حزب جمهوری اسلامی است که با عنوان «شیعه و شورا» منتشر شده است و در آن
علاقه مندان و پژوهشگران می توانند آرشیو کاملی از جزوات و نشریات ارزشمند حزب جمهوری اسلامی را در پایگاه خبری تحلیلی ندای اصفهان مطالعه کنند. (اینجا را ببینید)
***
شیعه و شورا
نشریه شماره 20 حزب جمهوری اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
شورا به عنوان یک نهاد اجتماعی از مسائل جنجال برانگیزست که در زمان علی ابن ابیطالب نیز به صور حادی مطرح شده و آن حضرت طبعاً با دیدگاهی مکتبی با آن برخورد نموده است؛ لذا نظرهای وی می تواند راهگشای مسائل امروز ما باشد. علی در طول زندگی خود با سه شورای عمده که در این هر سه شورا حق ولایت از وی سلب شده است مواجه شد که لازم است در مورد هر یک از این شوراها نظرات حضرت را ابتدا بررسی کنیم.
1- شورای سقیفه بنی ساعده:
این شورا که پس از مرگ پیامبر صورت بست و در آن ابوبکر به عنوان ولی امر مسلمین انتخاب شد از جمله حوادث مهم زندگی علی و تاریخ صدر اسلام محسوب می شود. در حالی که علی مشغول به تجهیز و کفن و دفن پیامبر بود سران قبائل عمده عرب، مهاجر و انصار و قریش در اجتماعی متکی بر قدرت ایلی به پیشنهاد عمر، ابوبکر را به ولایت برگزیدند و علی که به علت اتخاذ مواضع حاد مکتبی از پشتیبانی قبیله خود نیز (قریش) محروم بود نتوانست از اقبال عمومی برخوردار شود.
وی در یکی از خطبه هایش (خطبه 217، صبحی صالح) با شکوِه و شکایت از قریش می گوید (فَاِنَّهُم قَد قَطِعوا رَحِمیَ وَ اکفؤُوا اِنائی وَ اجمَعوا عَلی مُنازَعَتی حَقّاً کُنتُ اَولی بِه مِن غَیری) آن ها در شورا برای مبارزه با من جمع شدند و حق مرا تضییع کردند حقی را که من از دیگران نسبت به آن اولی بودم و به من گفتند اگر تو حق را به دست آوری از آن تو می شود و اگر آن را از تو سلب کردند از ایشان می شود اگر می توانی غمزده صبر کن والا اسفناک بمیر.
علی که با احساس تعهد و مسئولیت، خود را برای ولایت مردم بر مبنای دستورات صریح پیامبر در حجة الوداع آماده می کرد خود را در مقابل عمل انجام شده (شورا) دید و برای حفظ کیان مسلمین 23 سال خانه نشین شد.
بَثِّ شَکوای وی در خطبه مشهور شقشقیه بسیار دردناک و تالم آورست.
وی در این خطبه پس از برشمردن حقوق از دست رفته اش می گوید (فَیالَلّهِ و لَلشّوری) خدا می داند و این شورا که چه ضربه ای به موجودیت اسلام وارد آورد، شورای سقیفه اولین «تَعَرُّبِ بعد از هجرتی»(*) بود که پس از مرگ پیامبر رخ داد
(*پاورقی: تعرب بعد از هجرت نوعی حرکت واپسگرایانه جهت احیای سنت های جاهلی است.)
و حضرت برای نشان دادن اتکای اعضای شورا به قدرت قبایلی شان می گوید (اِجتَمَعَ العَدَوی وَ التَّیمی)، که منظورش اجتماع شیخین است اما از نام بردن صریح آنان خودداری کرده و با نسبت دادن آن ها به قبایلشان (بَنو عدی و بَنو تَمیم) نشان می دهد که قانون هر نفر یک رای در مورد اینگونه شوراها صادق نبوده بلکه تبلور آرای یک قبیله در وجود یک فرد است که به وی حق وتو در یک شورای عمومی اعطا می کند.
در شورای سقیفه ابابکر را به خاطر صحابی بودن و قرابت خانوادگی با پیامبر به ولایت بر می گزینند و حضرت با اینکه خود از لحاظ صحابی بودن و قرابت، بسیار به پیامبر نزدیک بود می فرماید. (کلام 190 از حکم.) “واعَجَبا اَتَکونَ الخَلافَةِ بِالصَّحابة و القرابة” ای عجب آیا جانشینی پیامبر و تولی امور مردم به هم نشینی و نزدیکی خانوادگی با او بستگی دارد؟ آنگاه چهار پاره ای سروده و این چنین نظرگاه مکتبی خود را نسبت به امر شورا بیان می دارد.
فَاِن کُنتَ بِالشّوری مَلَّکَت اُموُرَهُم فَکَیفَ بِهذا وَ المُشیرونَ غُیَّبُ؟
وَان کُنتَ بِالقُربی حججت خَصیمَهُم فَغَیرُکَ اَولی بِالنَّبی وَ اَقرَبُ
اگر بنا بود با شورا مسئله تملیک امور مردم حل شود شما چگونه در حالی که مشاورها غایب بودند دست به تشکیل شورا زدید (حضرت در آن موقع مشغول غسل دادن پیامبر بود) و اگر نزدیکی با پیامبر را دلیل قرار می دهید غیر شما (یعنی من) اولی به این امر است.
وی توضیح می دهد که شورایی که در آن ملاک هایی غیر از حقیقت معتبر شمرده شود و از وجود کسانی که صلاحیت شرکت در آن را داشته باشند دعوت نشود به پشیزی نمی ارزد.
2- شورای پس از مرگ عمر:
پس از ترور توسط فیروز ایرانی طی چند روزی که عمر در بستر احتضار غنوده بود برای آنکه شیرازه امور مسلمین از هم گسیخته نشود دستور داد که شورایی تشکیل دهند و در آن یک نفر را به ولایت منصوب کنند. وی اعضای شورا را قبلاً انتخاب کرد (طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف، عثمان، سعد بن ابی وقّاص، علی) و گفت در این شورا دو نفر خود را کاندید کنند و دیگران رای بدهند و اگر آراء مساوی شد آن طرف را بگیرند که رای عبدالرحمان بن عوف در آن سو است، و اگر نسبت سه به یک شد، آن یک نفر را برای اینکه بعداً تبلیغات سوء نکند بکشند.
پس از مرگ عمر چنین شورائی تشکیل شد و علی و عثمان کاندید شدند، عبدالرحمان بن عوف به علی گفت دستت را بده تا با تو بیعت کنم به شرط آنکه تعهد کنی به قرآن و سنت و روش شیخین وفادار بمانی حضرت گفت که من فقط خود را ملزم به اجرای قوانین کتاب و سنت نبی می دانیم و این دو (ثقلین) مسلمین را کفایت می کند، سپس عبدالرحمان عین این تقاضا را از عثمان کرد و وی پیشنهاد او را پذیرفت به این ترتیب با این که علی از دو رای (طلحه و زبیر) برخوردار بود، انتخاب نشد.
ملاحظه می شود که اولاً بافت و ترکیب این شورای فرمایشی به جز علی که ناچار به قبول وی در شورا شده بودند از ثروتمندان و مترفینی چون طلحه و زبیر و عبدالرحمان بن عوف و فرد منافقی چون سعد ابی وقاص تشکیل شده بود و این ها وکلای حقیقی مردم نبودند و اساساً حق مردم در شورا نادیده گرفته شده بود. در قرآن است که )امرهم شوری بینهم) و نگفته (امرهم شورا بین وکلائهم)، آن هم چنین وکلائی. ثانیاً به یک نفر عیسی بافته و مریم رشته چون عبدالرحمان حق وتو داده شده بود و از آن گذشته ملاک انتخاب نیز از حقانیتی برخورد نبود زیرا حق با کتاب و سنت است و نه چیز دیگر و از همه مهمتر جوّ ارعاب حاکم بر شورا را نباید نادیده گرفت.
البته اینکه چرا طلحه و زبیر به علی رای دادند مطلبی است درخور توجه که به آن نیز انشاءالله خواهیم پرداخت طبعاً از شورائی با چنین ویژگیها انتظار دیگری هم نمیرفت و در اینجا نیز حق ولایت از علی غصب شد.
3- شورای پس از جنگ صفین:
همانطورکه میدانیم در جنگ صفین پس از حیله قرآن بر سر نیزه کردن، عناصر بزدل و احمقی چون خوارج گول این نیرنگ را خورده و با ایجاد جوی خفقانی و مرعوبکننده از میان خود ابوموسی اشعری (کسی که از فرط ساده دلی تا مرز حماقت پیش رفته بود و صلاحیت آن را نداشت که رأیش تعیینکننده باشد) را برگزیدند و به شورا فرستادند و از آن سو هم عمروعاص این چهره فریبکار به شورا فرستاده شد و قاعدتاً نتیجه این شورا هم از همان اول معلوم بود و ولایت به سادگی بیرون آمدن انگشتر از انگشتان ابوموسی از علی سلب شد.
با توجه به این سه شورای حساس و تعیینکننده سرنوشت حرکت محمدی را عوض کرد بیهوده نیست که میبینیم شیعه با توسل و تمسک به راه ائمه اطهار بیچون و چرا از ایشان تبعیت کردهاند و شورا مبغوض و منفور ایشان بوده است.
علیبنابیطالب با وجود آنکه انتقاداتی سخت و کوبنده از شوراهایی اینچنین میکند اما از حق عدول نکرده و با قدرتی که از پایههای اعتقادی وی سرچشمه می گیرد، شورا را بهعنوان یک اصل اجتماعی تأیید و تجویز مینماید. (*)
(*پاورقی: این خصلت که در علی به نحو بارزی مشهود است نمونه ای از تَخَلُّق به اخلاق الله است، خدائی که می گوید وَلایَجرِمَنَّکُم شَنآنِ قَومٍ عَلی اَلاّ تَعدِلوا اِعدِلوُا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوی.)
علی با اتکا به قرآن (اَمرَهُم شوری بَینَهُم- وَشاوِرهُم فِی اَلامر) می فرماید «مَن مَلَّکَ اِستاثَرَ وَ مَن اِستَبَدَّ بِرأیِه هَلَکَ وَ مَن شاوَرَ الرِّجال شَارَکَها فی عُقُولِها» (حکمت 161) کسی که به قدرت (چه اقتصادی و چه سیاسی)، مالک شدن و ملک شدن، رسید خود را بر دیگران مقدم میدارد و بر این قاعده رای خود را نیز بر نظر دیگران ترجیح می دهد و استبداد رای پیدا میکند و این عمل او را به نابودی میکشاند اما کسی که با مردم مشورت کند در عقل آنها شریک میشود و به نظرات خویش غنی میبخشد.
درجای دیگر میگوید (وَلامَظاهَرَةٌ اَوثَقُ مِنَ المُشاوَرَة) هیچ پشتیبانی چون مشورت و شورا نیست و یا (اَلاِستشارَةُ عَنِ الهِدایة وَقَد خَاطَرَ مَن استَغنی بِرأیِه) مشورت و استشاره از باب هدایت است و کسی که مستغنی به رأی خودش است در معرض خطرات قرار دارد.
به خصوص هنگامی که شخصی را به منصب ولایت جایی منصوب می کند او را به شورایی کردن امور در بلاد سفارش میکند، در نامه مشهورش به مالک اشتر می گوید (فَلاتَکُن فی مَشوَرَتِکَ بَخیلا) در امر شورا بخل و تنگ چشمی به خرج نده و یا به یکی از ولاة حکم می نویسد «و آس بینهم فی الاشاره» با مردم با توسل به شورا شرکت کن.
در مجتمع انسانی که مناسبات میان مردم از پیچیدگیهای ویژهای برخوردار است و هر فرد هویت انسانی خود را در اجتماع باز مییابد چگونه میتوان خود را یا نه همه روابط اجتماعی را نادیده انگاشت و با توسل به قدرت قهریه و اعمال نظرهای فردی پرداخت. شورا به عنوان یک اصل انسانی از قدیمیترین اعصار باعث انسجام هرچه بیشتر میان انسانها میشده و به شرکت عمومی مردم در امور رهبری سفارش می کرده است، بیهوده نیست که لفظ شورا بیانگر یک رابطه ارگانیک میان اعضای یک مجتمع میباشد(*)، مجمعی که فردفرد اعضای آن خود را در امر ولایت سهیم می یابند.
(*پاورقی: عرب به کندوی زنبور عسل “شار” می گوید و از آنجائی که روابط اجتماعی در کندو از بیرون نمایانگر یک نظام پیچیده و شورائی است لغت شورا از این کلمه گرفته شده است.)
اما نکته ای را که نباید از مد نظر دور داشت و روانشناسی اجتماعی بر آن صحه میگذارد خاصّهی وَلی خواهی انسانهاست به خصوص انسانهایی که خود را تنگنای روابط دست و پاگیر و خفقانآور یک جامعه طبقاتی مییابند (وَمالَکُم لاتُقاتِلونَ فی سَبیل الله والُستضعَفین مِن الرِّجالِ و النِّساءِ وَ الوِالدانِ الذین یَقوُلون رَبَّنا اخرِجنا مِن هذه القریَةِ الظّالِم اَهلها وَاجعَل لَنا مِن لَدُنکَ وَلیّاً وَاجعَل لَنا مِن لَدُنکَ نَصیراً)، در اینجاست که امر ولایت چهره واقعی خود را نشان داده و با کمال قدرت با به وجود آوردن یک کل منسجم از مستضعفین بر علیه نظام طاغوتی برمیآشوبد و آن را دگرگون میکند. جمع بین رهبری طلبی (که در شورا رخ مینماید) و رهبر طلبی (که در ولایت متجلی است) بهعنوان دو خصیصه روانشناسی فردی و ایجاد تعادل بین این دو صفت در صحنه اجتماعی از مشکلاتی است که اگر درست حل نشود جامعه را به یکی از دو پرتگاه آنارشیسم اجتماعی از یکسو و فاشیسم از سوی دیگر میکشاند.
بیهوده نیست که در فلسفه سیاسی هگل از لحاظ تئوریک شاهد در غلطیدن به یکی از این دو دام چاله هستیم از یک طرف فاشیسم با تمام قدر قدرتی ها و دیکتاتورمنشی ها خودنمایی می کند و از سوی دیگر نظامهای شورائی کمونیستی (شوروی) با امحاء دولت در تئوری، دورنمایی از هرجومرج را نوید میدهند(*)
(*پاورقی: بگذریم که در مرحله عمل به علت اتکاء رژیم های شوروی بر قدرت حزب و تمرکز قدرت در دست شوراها و کمیته های مرکزی از دموکراسی شورائی واقعی بسیار دورند و لذا هر روز به خاطر سلطه، به سمت تورم و گسترش نهادهای دولتی و بوروکراتیک پیش می روند.)
و باز بیجهت نیست که بسیاری از گروههای سیاسی با آن که شیوه سانترالیسم دموکراتیک را تجویز میکنند و از شوراها بسیار دفاع مینمایند و سنگ آن را به سینه میزنند خود در عمل از تمرکز قدرت حزبی در دست یک یا چند عضو جانبداری کرده و اعضای فرودست حزب و گروه را در امر تصمیمگیری و رهبری دخالت نمیدهند و کار به جایی میرسد که سمپاتهای دست پایین حتی اعضای شورای مرکزی گروه را نمیشناسد.
اسلام و به خصوص تشیع با جمع بین این دو مسئله تحت عنوان شورا (اَمرُهُم شوَری بینَهُم) و ولایت فقیه (اَلنَبیُّ اَولی بِالمؤمِنین مِن انفُسِهِم) ضمن آنکه پهنه وسیعی را برای شرکت همهجانبه مؤمنین در امور اجتماعی و سیاسی که در آن استعدادهای نهفته انسانی بارور می شود در فضایی شورائی معرفی میکند انسجام و همبستگی امت را تحت لوای امام حفظ مینماید. تنها در چنین مکتبی است که تعادل روانی افراد حزب حفظ شده و این کار با تعادل اجتماعی موازی میشود.
در این رهگذر هرقدر ولی از حقانیت بیشتری برخوردار باشد؛ حقی که ناشی از تعهد و مسئولیت است، و اطاعت امر او واجبتر شده تا جایی که انسان در قبال خدا که حق مطلق و مطلق حق است و ولایت تامه بر انسانها دارد (اَللهُ ولیُّ الذّینَ آمَنوا) باید چون مَیِت فی یَدَیِّ الغَسّال خود را در بحر ولایت او غرقه بیند و با نهایت خضوع و بندگی امر وی را گردن نهد (فَمَن لَم یَرضِ بِقَضائی فلیطَلَب ربّاً سِوائی- کسی که به قضای من راضی نیست برود و پروردگار دیگری جز من بجوید).
خداوند نیز با داشتن چنین حقی بوده است که جهان را بدون اینکه شورایی تشکیل دهد و نظر کسی را بخواهد خلق کرده است (خَلَقَ الخَلقَ عَلی غَیرِ تَمثیلِ وَلامَشوَرة مَشیرٍ- خدا جهان را بدون مدل خلق کرده و بی اینکه به مشورت مشیر و مستشاری نیاز داشته باشد) در قرآن هم بسیار از این دیکتاتورمنشی ها یاد شده است(*)
(*پاورقی: دیکتاتوری نه به معنی بد کلمه بلکه به معنای واقعی آن، یعنی کسی که امری را دیکته می کند و دیگران ناچار به پذیرش آن هستند.)
(کَتَبَ اللهُ لَاَغَلَبَنَّ انا و رسلی-خداوند مقرر کرده است که او و فرستادگانش پیروز شوند) و یا (و نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلیَ الذین استُضعِفوا فی الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم ائِمة وَ نَجعَلَهُم الوارثین-که ما اراده کردیم تا منت بگذاریم بر مستضعفین زمین تا آنها را امام و وارث گردانیم) و یا (کُتِبَ عَلَیکُم الصّیام-خواهناخواه روزه گرفتن برای شما نوشته شده) و (اَلحَقُ اقول- حق آن چیز است که من میگویم). خداوند مشیت و اراده خود را با خلق و امر قوانین حاکم بر جهان تکوین و تشریع بدون مشورت و صلاحدید تنفیذ میکند و این بدان خاطر است که او جلّ عظمتهُ حق کامل است.
در همین رابطه خداوند ولایت را به بندگان خاص خود (خلیفةالله= کسی که قائممقام امر خدا در زمین است) تفویض میکند و آنها بر جان و مال مؤمنین حتی از خود آنها اولی و احق میشوند (انّ الارض یرثها عبادی الصّالحون) و سپس با تعمیم ولایت درنهایت مستضعفین به محتوای امامت برکشیده میشوند (وَ نَجعَلَهُم الاَئِمه وَ نَجعَلَهُمُ الوارثین).
با این مقدمات امر ولایت به دست فقهای عادل و در راس آنها پیامبر اکرم و ائمه هدی علیهم سلام تمشیت میشود (مَجاری الاُمورِ بِیَدِ العلماء بِالله، اَلاُمَناء علی حَلالِه وَ حَرامِه) و امام با تکیه برهمین شناخت عمیق از مکتب و به خصوص اصول زیربنایی است که در مرحله عمل میتواند قاطعانه و شجاعانه به سازماندهی و اجرای امور بپردازد.
علیابنابیطالب در حکمت 321 به ابنعباس میگوید (لَکَ اَن تُشیرَ عَلَیَّ و أری، فَاِن عَصَیتُکَ فَأطِعنی) بر توست که با من مشورت کنی آنگاه من صلاح کار را میسنجم اگر رأی من با رأی تو موافق نبود تو باید از من اطاعت کنی.
ملاحظه میشود که در صورت تعارض شورا و ولایت به خصوص در اصول، مبنا را حضرت ولایت میگیرد و حتی اگر رایزن و مشیر ابنعباس (حِبرُ الاُمة) باشد و این از اصول سازماندهی است که تا قبل از اجرای تصمیم تکتک اعضای سازمان حق اظهار نظر در شورا را دارند ولی بهمحض اتخاذ تصمیم هم باید بدان گردن نهند، به خصوص که این تصمیم از طرف فقیه عادل (راسخون فی العلم) گرفته شده باشد.
برای اینکه واضح شود چگونه شورا به همراه ولایت فقیه در یک سیستم نظامیافته ولائی شورائی بی آنکه تزاحمی بین این دو رخ دهد قادر به استنتاج احکام و تصمیمات است نگرش به مقدمات زیر را ضرور میبینیم.
این شوراها ازآنجا که کارشان از باب شهادت است باید جامع شرایط یک نفر شاهد باشند و قرآن برای امر شهادت عدالت را شرط دانسته است (ذَوا عَدلٍ مِنکُم).
لذا با نگرشی دوباره به آیه (شاوِرهُم فِی الامرِ فَاِذا عَزَمتَ فَتَوَکَّل عَلَی الله) (*)
(*پاورقی: این آیه نتیجه طبیعی آیه «فَبَشِّر عِبادیَ الذّینَ یَستَمِعونَ القولَ و یَتَبِعون اَحسَنَه» می باشد.)
ملاحظه میشود که برای پیامبر شورا بهعنوان مقدمه ذکر شده که با اتکا به آن حضرت عزمش را جزم کند و با توکل به خدا و شجاعت به اجرای حکم بپردازد و اینجا است که کلام حضرت امیر را باید دوباره تفسیر کرد که (مَن اِستَبَدَّ بِرأیِه هَلَکَ).
کسی که خود رأیانه به انجام کاری دست بزند هلاک می شود.
واضح است که فقط با صغری و یا کبری نمیتوان حکمی را استنتاج کرد و بهصورت اتخاذ حکم و اجرای آن ضرر و خسران و هلاکت به دنبال خواهد آمد.
اینکه میبینیم پیامبر در جنگ احد در مورد یک مسئله تاکتیکی همراه با دیگران به شورا مینشیند و برای خود فقط یک رأی قائل میشود نشانگر آن است که آن امر مسئلهای فقط تاکتیکی بوده و احتیاجی به درمیان آوردن احکام کلی و اصول مکتبی نبوده یعنی صغرایی بود که کبرایی آن را فقط تجربیات جنگی میتوانسته پاسخگو باشد و پیامبر متواضعانه با آنکه رأی صائب بود به رأی کلی شورا تن درمیدهد تا این عمل درست درسی باشد بر اینکه چگونه یک فرد فقیه و عالم به علم تشریع وقتی که پای بررسی مصادیق حکم به میان میآید یعنی مسئله هنوز در مرحله صغراست برای خود فقط یک رأی قائل می شود.
عین همین شیوه را نیز علیبنابیطالب بکار میبندد آنجا که میگوید (فَلاتَکُفُّوا عَن مَقالَةٍ بِحَقٍ اَو مَشوُرةٍ بِعَدَلٍ، فَانّی لَستُ فی نَفسی بِفَوق ان اَخطئ وَ لا آمنُ ذَلِکَ مِن فعلی اِلاّ ان یَکفیَ اللهُ مِن نَفسی، آخر خطبه 216) از گفتار به حق دست نشویید و عادلانه به شور بنشینند که من فی نفسه بالاتر از آن نیستم که خطاب کنم و از اشتباه کاری های افعالم ایمن نیستم مگر آنکه خدا مرا کفایت کند.
مشاهده میکنیم که آن حضرت چه خالصانه با آنکه معصوم است و فعل او ملاک حق و باطل است برای برقراری سنتی انسانی به خود احتمال خطا کردن را نسبت میدهد و از مردم میخواهد که پیش وی حقایق را گفته و با وی مشورت کنند با اینهمه زیرکانه، حق ولایت را نیز ملحوظ میدارد و امکان خطای خود را با کفایت خداوندی نفی میکند.
قبلاً گفتیم که خداوند از آنجاییکه حق تام است و صفات وی در رابطه با بندگانش آنها را کفایت میکند و در قبال آنها بسیار متعهد است، ولایت تام بر بندگان دارد، به تبع خداوند خلفا و امنای او هر قدر متقی تر و عالم تر باشند و احساس مسئولیت بیشتری کنند محق تر میشوند و دامنه ولایتشان گستردهتر میگردد به همین خاطر است که میبینیم علیبنابیطالب درمورد ارسال ولاة و حکّام به بلاد به آنها دستور میدهد که بطور شورایی عمل کنند و خود را از مشورت با مردم مستغنی ندانند زیرا هیچ معلوم نیست که آنها از حقانیت و لذا ولایت کاملی برخوردار باشند.
نکته دیگری را که باید بدان توجه داشت صفات مشاورین و مستشاران است که چون عملشان از باب شهادت است باید صفات یک شاهد عادل را داشته باشند.
علیابنابیطالب در زندگی خود آنقدر با آدمهای سست عنصر برخورد داشته است که گاهی انسان به شک میافتد از کسی که خود اینهمه سفارش به مشورت میکند چگونه با استفاده از حق ولایی قاطعانه و با نظر شخصی دستور میدهد، این ویژگی آنقدر برجستگی دارد که مولوی هم به آن پی برده و میگوید:
نیست وقت مشورت هین راه کن چون علی تو آه اندر چاه کن
آن که عاقل بود عزم راه کرد عزم راه مشکل ناخواه کرد
گفت با اینها ندارم مشورت که یقین سستم کنند از مقدرت
مهرزاد و بود بر جانشان تند کاهلی و جُنبشان بر من زند
مشورت را زندهای باید نکو که تو را زنده کند آن زنده گو
ای مسافر با مسافر رای زن زانکه پایت لنگ دارد رایزن.
حضرت امیر خود در خطبهای میفرمایند (لاتَجعَلوا یقینَکُم شَکّاً و لاعَزَمکُم وهنا) (یقین خود را با شک عوض نکرده و عزم خود را به سستی ندهید). و شاید به همین دلیل باشد که در مقابل دو آیهای که در قرآن در آن لفظ شورا بهکار رفته صدها واژه همریشه با ولی داریم و اساساً به خصوص در مسائل رزمی بابی در کتب روایت داریم که طرفین مشورت باید آدمهای جسور، متقی، دوراندیش، آگاه و… باشند و نه به قول مولوی رایزنانی، رای زن که به علت چسبندگی بر خانمان از هرگونه حرکت و تلاشی جلوگیری میکنند. در قبال اینها انسان بهتر است چون علی راز دل خود را به چاه بگوید.
اگر بتوان این امت را بهصورت مخروطی از انسانها تصور کرد که در رأس آن ولی قرارداد و افراد دیگر براساس احساس مسئولیت در قبال مکتب و تعهد در مقابل دیگران لایه لایه حجم مخروط را پر کنند و کلیه افراد توسط پیوندهایی به یکدیگر و به مرکزیت متصل باشند آنگاه درک این نکته آسان خواهد بود که چگونه شورا و ولایت در هم آمیخته می شوند و امت را نظام میدهند.
تودههایی که در قاعده واقعند به علت حضور همه جانبه شان در متن و بطن وقایع، گزارشات و پیشنهادات خود را به مرکزیت ارسال میکنند و مرکزیت با شناخت همهسویه ای که از امت دارد با اتکا به موازین مکتبی حکم صادر میکند و این حکم بر تکتک افراد ارگان لازمالاجراست.
البته وَلیّ باید مخالفین با نظر کلی جمع را با ادله متقن مجاب کند. اکنون با این نگرش شاید مفهوم آیه وَ شاوِرهُم فِی الامر (حرکت اطلاعات و پیشنهادات به سمت مرکزیت) فاذا عَزَمَت فَتَوَکَّل عَلیَ الله (حرکت حکم دستور از مرکزیت به سمت تکتک اعضا) روشن شده باشد.
افرادی که در این مخروط نظاممندی شدهاند از آنجایی که هرکدام به نوبه خود ولایتی دارند (کُلُّکُم راع وَ کُلُّکُم مَسئولٌ عَن رَعیَّته) و توسط حبل ولایت به یکدیگر متصل شدهاند حتماً باید در قبال رای و نظر خود احساس تعهد کنند. اریک فروم جمله جالبی دارد و میگوید فقط کسانی باید حق رأی داشته باشند که در قبال رأی خود حاضر به انجام هرگونه فداکاری و تحمل مشقات باشند نه مثل سیستم انتخابات به ظاهر دموکراتیک غربی که مردم هرچند وقت یکبار جمع میشوند و به یک نفر رأی میدهند و دیگر هیچ. اینان با این کار خود اجازه هرگونه دخالت در امور سیاسی را از خود سلب کرده و چون ناظرانی بیطرف شاهد قربانی شدن دموکراسی تودهای در پای بت سانترالیزم می شوند.
***
برای جمعبندی آنچه گفته آمد به تفسیر خطبه 205 می پردازیم. (پاورقی: مبنای ارجاعات به خطبه ها، نهج البلاغه صبحی صالح است.) در این خطبه شاهد برخورد مکتبی حضرت علی(ع) با یک جریان انحرافی هستیم، جریانی که میخواهد با توسل به مسئله شورا حقوقی را زایل کند.(*)
(*پاورقی: مسئله ایست که در این زمان سخت با آن دست به گریبانیم تا آنجایی که بعضی از ساواکی ها نمایندگان خود را که در شورایی انتخاب کرده بودند برای مذاکره به دولت معرفی کردند و چون نمایندگان از فیلتر شورا گذشته بودند آن ها را حق کامل فرض کردند.)
همانطورکه قبلاً گفته شد در شورای پس از مرگ عمر طلحه و زبیر و علیبنابیطالب رای دادند و نیز پس از مرگ عثمان با آن حضرت بیعت کردند. این دو که نماینده متمولین جامعه آن روز عرب بودند به امید اسب و علیقی به علی روی آوردند و آنگاه که دیدند علی با تقسیم اموال بیت المال بالسویه در میان مردم دبدبه و صدرنشینی آنها را نادیده گرفت با پیش کشیدن مسئله شورا سعی کردند با حضور خود در چنین شورایی از منافع طبقاتی خود دفاع کنند و آنگاه که با برخورد حاد علی روبرو شدند شروع به ناسزا و تبلیغات سوء کردند و بالاخره با حضور خود در جنگ جمل آن کینه دیرینه خود را نسبت به علی در میدون رزم به منصه ظهور رساندند.
لَقَد نَقَمتَنا یسیراً و أرجَاءتُما کَثیراً.
نِقمَت= کین کشی، انتقام.
یسیر= امر ساده و کم اهمیت.
أرجأ= صرف نظرکرد، خود را به نادانی زد.
کثیر= امر مهم و قابل توجه.
شما به خاطر امر کم اهمیت و سادهای میخواهید از من انتقام بگیرید درحالیکه از مسئله مهمی صرفنظر کردهاید و خود را نسبت به آن بیتوجه جلوه میدهید.
علی (ع) از همان اول با شدّت و حِدّت مسئله شورا را امر کوچکی جلوه داد (یسیر) و امر ولایت را که آنها مغرضانه آن را به دست فراموشی سپرده بودند مسئله مهمی مینمایاند و از آنها به خاطر اینکه با علم کردن یک شورای فرمایشی برای از بین بردن حق ولایت تلاش می کنند انتقاد مینماید این کم بها دادن به مسئله شورا گذشته از آن که جهات سیاسی دارد فیالواقع در مقابل ضرورت و اهمیت امر رهبری منطقی به نظر میرسد.
اَلا تُخبِرانی، ایُّ شیئٍ کانَ لَکُما فیهِ حَقَّ دَفَعتُکُما عَنه؟ اَم ایُّ قَسم استَأثَرتُ عَلَیکُما بِه؟ اَم اَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ الیَّ احَدٌ مِنَ المسلِمینَ ضَعُفتُ عَنهُ اَم جَهِلتُهُ ام اُخَطَأتُ بابَهُ.
قسم = حصه، سهم.
استئثار= خود را بر دیگران مقدم داشتن، در مقابل ایثار که عموماً دیگران را بر خود مقدم داشتن معنی میدهد.
رفع حق= تظلم و دادخواهی.
آیا به من خبر نمیدهید که در کدام چیز حقی برای شما بوده است و من آن حق را از شما سلب کردهام و یا درمورد چه بهره و نصیبی خود را بر شما مقدم داشتهام و یا در مورد ستاندن حق کدام یک از مسلمین درماندهام یا بدان ناآگاه بوده و رأی حق مسئله را نمیدانسته ام.
حضرت در اینجا ملاک هایی را به دست میدهد که بر طبق آنها حق دارد از مقام ولایی خود دفاع کند و حتی شورا را منکوب سازد، ملاکهایی که بهعنوان الگو در هر زمان به کار می آیند و فرد با داشتن آنها بهعنوان خلیفةالله میتواند بلامشورةِ مُشیر به رتق و فتق امور بپردازد. اولین ملاک تقواست ملاکی که برمبنای آن ولی خود را بر هیچکس مقدم نمیدارد و با ایثار هر آنچه که دارد بهعنوان این انساندوست ترین فرد جامعه جلوه میکند.
ملاک دوم شجاعت در احقاق حق مسلمین است که بی هیچ ضعفی به داد مستضعفین میرسد و ملاک سوم علم ولی است که بر مبنای آن راهحل مسائل را میداند و در نحوه برخورد با آنها خطا نمیکند. این سه معیار یعنی علم و تقوا و شجاعت همان میزان هایی است که در فقه تشیع و علمای هر زمان اجازه می دهد زمام امور امت را به دست گرفته و با قاطعیت آن را هدایت کنند.
وَالله ماکانَت لی فی الخِلافةَ رَغبَةٌ وَ لا فی الوِلایةٍ إربة وَ لکنَّکُم دَعَوتُمونی اِلَیها وَ حَمَلتُمونی عَلیها.
إربه= آرزو
حملتمونی= تحمیل کردید بر من
به خدا قسم که من به خلافت رغبتی نداشتم و آرزوی ولایت هم بر دلم نمانده بود و لکن این خود شما بودید که مرا به قبول آن خواندید و آن را بر من تحمیل کردید.
طلحه و زبیر بر سر علی منت گذاشتند که ما به تو رای دادهایم و به این دلیل باید بر قبول خواستههای ما گردن گذاری، حضرت نیز با استغنا جواب میدهد که من زیر بار منت شما نمیروم بلکه اولاً این تودههای مردم بودند که به سمت من هجوم آوردند و با من بیعت کردند و در ثانی من اجباراً این منصب را قبول کردم و هرگز به خاطر کسب رأی این و آن وعدههای سر خرمن نداده و به موضع سازشکاری با دستجات نیفتادم.
فَلَّما اَفضَت اِلّیّ نَظَرتُ اِلی کِتاب اللهِ وَ ما وَضَعَ لَنا وَ اَمَرَنا بِالحُکمِ بِه فَاتَّبعهُ و ما اَستنُّ النَّبیُّ (ص) فَأقتدیتُهُ.
افضت= رسید، تصویب شد.
استنّ= سنت نهاد، قانون وضع کرد.
پس هنگامیکه امر خلافت مسلمین به من رسید از یک سو به کتاب خداوند خدا و آنچه که برای ما وضع نموده و امر کرد که به آن حکم کنیم نگریسته و از آن تبعیت کردم و از سوی دیگر به قوانین نهاده شده توسط پیامبر توجه کرده و به آن حضرت اقتدا کردم.
علی به دو ملاک مکتبی یعنی قرآن و سنت که گفتیم در فقه کبریات احکام از آن استخراج می شود استناد میکند و عملکرد مکتبی خود را متذکر می شود.
فَلَمَ اَحتَج فی ذلِک اِلی رأیِکُما وَ لارأی غَیرِکُما و لا وَقَعَ حُکمٌ جَهِلتُهُ، فَأستَشیرَکُما و إخوانی مِنَ المُسلمینَ، وَلَوکانَ ذَلِکَ لَم اَرغَبُ عَنکُما و عَن غَیرِکُما.
بنابراین و در چنین شرایطی نه به رأی شما و نه رأی غیر شما احتیاج ندارم، از آن گذشته در اتخاذ تصمیم به مجهولی برنخوردهام که با شما و برادران مسلمان خود مشورت کنم، اگر چنین بود (و من در اتخاذ حکم مشکلی برمیخوردم) نه از شما و نه غیر شما روگردان نمیشدم.
حضرت در اینجا رک و پوستکنده شورا را نفی کرده و تشکیل آن را منوط به وقتی مینماید که ولایت نتواند وظیفه خود را بهصورت اتمّ و اکمل انجام دهد. طنز تلخی که در این قسمت از خطبه احساس میشود جدا کردن طلحه و زبیر از گروه برادران مسلمان توسط آن حضرت است. علی کنایهوار به این دو عامل اتراف آن روز جهان عرب تذکر میدهد که خط شما از مسلمانان جداست.
و اَمّا ما ذَکَرتُما مِن أمرِ الاُسوَةِ فَانَّ ذَلِکَ اَمرٌ لَم اَحکُم انا فیهِ بِرأیی وَ لاَولیتُهُ هَوَیً مِنّی بَل وَجَدتُ انا و اَنتُما ما جاء بهِ رَسولُ اللهِ (ص) قَد فُرِغَ مِنهُ فَلَم اَحتَج الیکما فِیما قَد فَرَغَ اللهُ مِن قَسمِهِ وَ امضی فِیهِ حُکمَهُ فَلَیسَ لَکما، وَاللهِ عِندی وَ لالِغَیرکُما فی هذا عُتبی.
اُسوة= تقسیم به نسبت مساوی.
فَرَغَ= تصویب کرد.
و اما راجع به مسئله تقسیم بیتالمال باید بگویم که این امری بوده که من در آن با رأی خودم حکم نکردم و تبعیت از هوای نفسانی خود ننمودم بلکه قوانینی را که پیامبر خدا آورده بود و آنها را تصویب و نهادی کرده بود در دستم و در دست شما بود لذا به شما در امر تقسیمی که امضای خداوند بر آن است احتیاجی ندارم و به خدا قسم نه شما و نه غیر شما نمیتوانید بر من عتاب آغازید و مرا سرزنش کنید.
حضرت در این قسمت از خطبه انگشت روی جان مطلب و اصل قضیه میگذارد؛ طلحه و زبیر میخواستند با توسل به شورا اموال بیت المال را به تیول خود بکشند و پیش کشیدن مسئله شورا سرپوشی بود برای رد گم کردن اما حضرت چون جراحی ماهر این غده را میشکافد و تحلیلگران درخواست آنان را ریشهیابی میکند و عامل زیغ قلب آن دو را شناسایی کرده و همت خود را صرف برطرف کردن این عامل می نماید.
وی به آنها میگوید من از هوای خود متابعت نکردم و تقوا را مراعات کردند و دستور خدا و رسول نیز در دستم بود (در دست شما هم هست بروید و نگاه کنید) حال در مورد فرمانی که امضای خدا و پیامبرش در پایان است من چگونه میتوانم مداهنه کنم و به سازشکاری با شما تن در دهم. این سرزنشها و عتاب و خطابی که متوجه من ساختهاید به خدا قسم فقط به خاطر به وجود آوردن جو مسمومی است که در آن ولایت قربانی می شود.
اَخَذَ اللهُ بِقُلوبَنا و قُلُوبِکُم اِلی الحَقَّ وَ اَلَهَمَنا و ایّاکم الصَّبرَ (ثم قال) رَحِمَ اللهُ رَجُلاً رأی حَقّاً فَاعانَ عَلیه اَو رأی جَوراً فَرَدَّه و کان عوناً بِالحَق عَلی صاحِبِه.
خدا قلب ما و شما را به سمت حق گرایش دهد و به ما و شما صبر عطا کند. سپس فرمود از رحمت خدا بر مردمی که حقی را ببیند و به یاری آن بشتابند و یا ستمی را مشاهده کند و در برطرف کردن آن بکوشد و حتی اگر شده برعلیه نزدیکترین کسانش از حق دفاع کند.
حضرت پس از آنکه زیغ و انحراف قلبی را در آنها می یابد از خدا میخواهد که قلب آنان را (و متواضعانه قلب خود و یاران مسلمش را در ردیف قلوب آنان میگذارد) به سمت شاخص و ملاک ثابتی (حق) گرایش دهد و به آنان صبر عطا کند تا تحمل آن را داشته باشند که در مقابل تغییرات دست به تبلیغ و توطئه نزنند تغییراتی که حضرت در همان روز اول بیعت با آنها طی کرده بود و گفته بود من این جامعه را زیر و رو خواهم کرد و صدرنشینان را به زیر کشیده و پاییندستان را برخواهم کشید (رجوع شود به خطبه 16) حضرت در این قسمت از کلام تلویحاً اشارهای به سوره صبر دارند و توصیه به حق و صبر میفرمایند و از خسران دائمی پول پرستان کنایهوار پرده برمیدارند. آن گاه برای کسی که اعانت به حق وردِّ جور نماید طلب رحمت از خدا می کنند.
کاری از زبان پیامبر و برترین مجاهدتها تعبیر شده (اَفضَل الجِهاد کَلِمةُ حَقٍّ عِندَ سُلطانِ الجائر) در این قسمت از خطبه حضرت با تکرار مسئله حق پافشاری خود را روی این مسئله تثبیت کرده و همانگونه که گفته شد ملاک حق را برای عملکرد خویش قرآن و سنت معرفی میکنند و در همین رابطه به احقاق حق ولایت پرداخت و برعلیه چنین شوراهای فرمایشی دست به افشاگری میزنند.
انتهای پیام/