به گزارش ندای اصفهان، متن زیر که برای اولین بار در فضای مجازی منتشر می شود، گفتار شماره 5 حزب جمهوری اسلامی است که با نام «روشنفکر، روحانی و غربزدگی» در سال 1358 منتشر شده است و در آن با گفتارهایی از امام خمینی(ره)، دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد به آسیب شناسی جریان روشنفکری در ایران پرداخته است.
علاقه مندان و پژوهشگران می توانند آرشیو کاملی از جزوات و نشریات ارزشمند حزب جمهوری اسلامی را در پایگاه خبری تحلیلی ندای اصفهان مطالعه کنند. (اینجا را ببینید)
***
روشنفکر، روحانی و غربزدگی
گفتار شماره 5 حزب جمهوری اسلامی
تاریخ 17/7/58

بسم الله الرحمن الرحیم
مدتها بود که قصد داشتیم، بنا به ضرورت زمان و به منظور روشن ساختن اذهان عزیزان نسبت به مسائل حیاتی جامعه و انقلابمان، دست به انتشار نشریههای مناسب بزنیم. ولی متأسفانه کارهای فرعی و مشغلههای فکری مختلف فرصت انجام این وظیفه مهم را به ما نمیداد. تا آنکه گفتار حیاتآفرین اماممان در باب غربزدگی و گریز از غرب که به حق غده سرطانی کالبد جوامع مان هست به ما آنچنان نیرویی بخشید که به پا خیزیم و درصدد قطع این غده کشنده برآییم.
بدین منظور نشست دوستانهای، چاشنی کارمان شد و ما را بر آن داشت که به تدوین این جزوه که خود شامل دو مبحث غربزدگی و روشنفکری است- و این دو در این مقطع زمانی از اهمیت از همدیگر جدا نیست- اقدام کنیم، باشد که آوردن سخنان دقیق و پیامبرگونه اماممان همراه با نوشتارهایی از روشنفکران مسئول و متعهد جامعه مان، شهید دکتر علی شریعتی و شهید جلال آلاحمد هرگونه نقصان و تقصیری برابر ما بپوشد و کار نخستین ما را مقبول خاطر صاحبنظران قرار دهد.
والسلام
واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی
***
مقدمه
چندی پیش پدر یکی از دوستان که به ظاهر مرد با مطالعهای مینمود. در یک نشست دوستانه صحبت از روشنفکر و روشنفکری میکرد؛ دیگران که چشم به دهانش دوخته بودند و گوش به گفتارش، رشته کلام را از او گرفتند و نشست آن روزمان را به جلسه بحث و گفتگو کشاندند. بحث بر سر این بود که روشنفکر واقعی کیست؟ و روشنفکران چه نقشی در جامعه میتوانند داشته باشند.
پدر دوستمان میگفت به نظر من هر کس بتواند وارد دانشگاه شود و کتابهای علمی و اجتماعی مطالعه کنند بدون شک میتواند روشنفکر خوبی برای جامعه اش باشد. چراکه او راهحل مشکلات را در کتابها خوانده و نظریات دانشمندان مختلف شرق و غرب را در حل مسائل حیات بررسی کرده است و درنتیجه میتواند تا حد زیادی پاسخگوی نیازهای جامعه اش باشد.
او مثال می آورد که مجید آقای خودمان را نگاه کنید (یکی از دوستان غایب در جلسه)، که ماشاءالله از وقتی که از آمریکا برگشته است و دکترای طب گرفته دائماً وقتش صرف روزنامه نوشتن و مقاله نوشتن برای نشریههای مختلف میشود. الحمدلله که بهتازگی هم ریاست یکی از مؤسسات بزرگ را قبول کرد و همچنین با کمک چند تن از همدورههای خودش یک سازمان سیاسی بزرگ را تأسیس کرد و رهبری میکنند و این جای خوشحالی و قدردانی است که دوست روشنفکرمان تا این حد به فکر کشور و ملت خود است.
هنوز حرفش را تمام نکرده بود که یکی از دوستان که سخت مشتاق حرف زدن و سخن راندن بود سینهای صاف کرد و با لحن ادیبانهای گفت، درست است که روشنفکر واقعی، زحمتها کشیده، دانشگاه رفته، درس خوانده و مقالهها نوشته است، اما فراموش نکنید که این غرب است که با دانشمندان و روشنفکران خود تحصیلکرده های ما را هدایت کرده است و به آنها ایدئولوژی و شناخت داده است، این غرب است که با تکنولوژی عظیم خود دنیا را متوجه خود ساخته است و به جوانهای ما بینش فرهنگی و فنی میدهد. اگر مجید خان و صدها روشنفکر دیگر هر کدام مصدر کاری شدهاند و توانستهاند سکان فکری جامعه را بدست گیرند، دلیلش این است که با فرهنگ غرب و کتابهای علمی و سیاسی و اجتماعی غرب آشنایی کامل دارند و بهخوبی میتوانند گرههای کور زندگیمان را باز کنند.
صحبت دوستمان داشت به درازا میکشید که همهمه حاضران شروع شد و موج اعتراض چندنفری از دوستان برخاست.
یکی از دوستان که معلمی روشنبین و با مطالعه است رشته سخن را به دست گرفت و با لحن برادرانهای گفت:
هر دو نفر شما اشتباه میکنید؛ نه روشنفکر چنان است که شما میگویید و نه غرب، دیگران که از پیش با گفتهها و نقطهنظرهای دوست معلممان تا حدودی آشنایی داشتند و به او احترامی عمیق میگذاردند ساکت شدند و منتظر شدند تا او به صحبت خود ادامه دهد.
دوست معلممان میگفت: به نظر من روشنفکر کسی است که قبل از هر چیز درد توده مردم را احساس کند و مشکلات واقعی و رنجها و بنبستها را با چشم بصیرت ببیند و خود را مسئول در حل این نیازها بداند. یک روشنفکر واقعی لازم نیست یک تحصیلکرده دانشگاه رفته و یا فرنگ رفته باشد و یا آنچه را که غرب برایش دیکته کرده بکار گیرد بلکه او میتواند یک آهنگر، یک بقال یا هر فرد دیگری باشد که ضمن نزدیک بودن با مردم رسالت اساسی اش را که آگاهی دادن به مردم در کلیه ابعاد مذهبی، سیاسی، اجتماعی، طبقاتی است انجام دهد. روشنفکر واقعی هرگز الگوهای غربی را برای حل مشکلات جامعه اش به کار نمیگیرد و هرگز تن به بیگانگی نمیدهد. تکنولوژی غرب را باید از فرهنگ و روشنبینی غرب جدا در نظر گرفت و نباید تصور کرد که پیشرفت تکنولوژی آیینه تمامنمای فرهنگ و بینش یک جامعه است.
دوست معلممان که دیگران را تا حدی متوجه خود ساخته بود و زبان ناقص اندیشان حاضر در نشست را بسته بود ادامه داد به اینکه نظر من این است تا انسان در متن جامعه اش نباشد و فرهنگ و اصالت خود را درنیابد بعید است باری از دوش جامعهاش بردارد…
خصوص آن زمان که جامعه اش و بهطورکلی کشورش تحت استعمار و استثمار غرب و شرق قرار گرفته باشد. اغلب روشنفکرنماهایی که در دانشگاه تحصیل کردهاند و یا به خارج رفته و برگشتهاند تحت تاثیر جو حاکم بر غرب و یا نوشتههای غرب، چهبسا که خود را فراموش میکنند و خویشتن جامعهشان را نیز، از اینها گذشته گروهی از همین روشنفکرنماها که به غرب رفته اند و بازگشتهاند تصور میکنند که باید رهبری نهضت اصیل اجتماعی را در مرحله طبقاتی به دست آنها داد و آنها را قیم توده مردم دانست و اگر خلاف پندارشان عمل کنند خواهید دید که چون پلنگ میغرند و چشم غره می روند و ادعای خدایی جامعه را دارند.
دوست معلممان در آن نشست مطالب زیادی عنوان کرد که بهخوبی نشان میداد اگرچه او به دانشگاه نرفته حتی غرب را هم ندیده است لیکن با بینشی عمیق دارد و مسائل جامعهاش را به خوبی درک میکند و از میان توده مردمش سخن می گوید.
من که در آن لحظه همانند دیگران سخت تحت تأثیر گفتههایش قرار گرفته بودم مصمم شدم که این بحث را در سطح وسیعتری دنبال کنم و از کتب پر ارزش روشنفکران متعهد جامعه مان که مورد تایید خاص و عام هستند کمک بگیرم چنین بود که این جزوه کوچک فراهم شد که بینش دقیق رهبر انقلابمان و روشنبینان حقیقی توده را در مورد روشنفکر و غربزدگی نشان می دهد.
بدان امید که در استمرار انقلابمان مفید افتد، و بازگشتی به خویش را کمک نماید.
تصویری از روشنفکر
متن سخنرانی امام خمینی به مناسبت درگذشت آیتالله طالقانی در مدرسه فیضیه 22/6/58
بسماللهالرحمنالرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
ما برادری را از دست دادیم و ملت ما پدری را و اسلام مجاهدی را، همه در سوگ هستیم و متأثر از این مصیبت بزرگ. خداوند او را غریق رحمت و شما را بردبار و صبور بفرماید. آقای طالقانی پس از سالها خدمت و رنج و نگرانی و مجاهدت از بین ما رفت و با اجداد طاهرینش انشاءالله محشور شد. ما باید از وقایعی که رخ میدهد عبرتهایی بگیریم و تعلیم هایی و تنبه به بعضی مسائل پیدا کنیم. چرا در مرگ آقای طالقانی این انقلاب و این انفجار در مملکت ما و سایر ممالک حاصل شد؟ مگر که بود که این انفجار حاصل شد؟ ما اوصاف و ابعاد او را تحلیل میکنیم و بعد خود ملت را میزان قرار می دهیم. ما در تحلیلات نباید میان یک اتاق دربسته بنشینیم و فکر کنیم و قلم به دست بگیریم و به خیال خودمان تحلیل بکنیم، ما باید مطالعه در حال ملت بکنیم ببینیم ملت چرا به آقای طالقانی این احترام را گذاشت و انگیزه ملت چه بود؟
آقای طالقانی ابعاد مختلفی را داشت اولاد پیامبر بود، عالم بود، خدمتگزار بود، متفکر بود، مفسر قرآن بود، انسان متعهد بود، مخالف با رژیم بود، مخالف با چپ و راست بود این ابعادی که آقای طالقانی داشت اینطور مردم را برانگیخت و اینطور در سوگ نشاند. هر یک از این اوصاف بهتنهایی در خیلیها هست و یک چنین مطلبی رخ نمیدهد. آنچه که ما از ملت و فریاد آنها میتوانیم بفهمیم دو سه مطلب مهم است که موجب این انفجار و تأثیرات فوقالعاده شد؛
یکی روح مقاومت و مخالفت با دستگاه ظلم بود. از اول جوانی تا وقتی که از دنیا رفت درحال مخالفت با جباران و ستمکاران و چپاولگران بود. هیچوقت از پا ننشست و دنبال این معنی به حبسهای متعدد منتقل میشد، ملتی که با یک رژیم مخالف است، ملتی که از دست رژیم طاغوتی رنج کشیده است، ملتی که همه بدبختیهای خودش را از این رژیم طاغوتی و از اربابهای او میداند اگر ببیند کسی با این رژیم با تمام قوایی که دارد در جوانی و پیری مقاومت و مخالفت کرده است رنج برده است در این مخالفت و مقاومت حبس رفته و تبعید و اهانت و شاید شکنجه شده است ملتی که ببیند کسی با دشمن او با کسی که تمام حیثیت ملی و دینی او را از بین برده است اینطور مخالفت میکند این ملت از او قدردانی میکند.
طالقانی خدمتگزار ملت بود و ملت از خدمتگزار خودش قدردانی میکند لکن این تمام انگیزه نبود؛ این مقاومت در بعضی از اشخاص دیگر هم بوده و هست لکن برای آنها مردم متأثر و متأسف نشد. مقاومت و مخالفت با دستگاههای جبار، بهاضافه روحانی بودنش موجب محبوبیت گردید. شما آن وقت که ایشان را دفن کردند در تلویزیون دیدید شعارهای مردم را شنیدید شعار چه بود؟ انگیزه مردم از شعارشان پیدا می شود.
توی اتاقهای دربسته این نویسندهها ننشینند برای خودشان وجه درست کنند، انگیزه درست کنند. انگیزههای علمی و توهمی غیر از انگیزههای واقعی محسوس است. مردم چه میگفتند، و چه شعاری میدادند؟ میگفتند «ای نایب پیغمبر ما جای توخالی». مردم بهعنوان نایب پیغمبر او را میشناختند. نایب پیغمبر در جهات معنوی در مقاومت در مخالفت با دستگاه ظلم، مقاومت در مقابل ستمکاران و در روحیات و معنویات انگیزه نیابت پیغمبر بود. شما که آن بیل و کلنگی که با آن قبر کنده دیدید با آنچه میکردند، عشق بازی میکردند، به همدیگر حمله میکردند و بیل و کلنگ را میبوسیدند، چرا میبوسیدند؟ بیل و کلنگ بوسیدنی نیست. برای اینکه آقای طالقانی یک مرد دموکراتی بود بیل و کلنگش را میبوسیدند؟ نه، بلکه به همان انگیزهای که ضریح ائمه اطهار و بزرگان ما را میبوسند، نه برای روشنفکریش.
حضرت معصومه را دختر امام خودشان میدانند که آستانش را میبوسند. آستانه یک قدری طلا و یک قدری آهن است؛ این آهن و طلا را چرا میبوسند؟! این انگیزه علاقه مردم به مبادی دینی است. چرا حجرالاسود را میبوسید و لمس میکنید و به او تبرک میجویید؟ چرا دور یک خانه سنگی و گلی هرسال میلیونها مردم می روند و طواف می کنند؟ چرا که انگیزه الهی است. هرچه که به دستگاه خدا مربوط باشد مردم او را احترام میکنند. شما این پوستی که با او جلد کلامالله را درست کردند میبوسید و به چشم میگذارید برای اینکه در جوف این احکام خداست.
ما احترام بر هر کسی بگذاریم برای خدا باید باشد، چرا این قدر میخواهید از دست بدهید؟ چرا اینقدر کم سلیقه و بدسلیقه هستید؟ چرا این جوانهایی که میخواهند خدمت به مملکت خودشان بکنند از یک همچنین قدرتی استفاده نمیکنند؟ نمیبینند این قدرت را؟ نمیبینند که یک پیرمرد هفتاد و چندساله ای که ضعف و پیری او را گرفته است نقاهت دارد وقتی از دست مردم میرود یک همچنین انقلابی در ایران و سایر کشورها شده و مورد تحیر غرب و شرق می شود؟ این قدرت را چرا میخواهید از دست بدهید؟
چرا میشکنید؟ چرا این قدرت که از اسلام است رویش یک عنوان غربی میگذارید؟
ای ملت، ای روشنفکران، ای متفکران، از این قدرت استفاده کنید، این قدرت بود که طاغوت را تا جهنم راند، شما نمیتوانستید. چرا هر روز این مظاهر الهیات و قدرت خدایی را میبینید و بیدار نمیشوید؟ این مرز چه مرزی است که بعضی از روشنفکرها دارند؟ همه آنها را نمیگویم بعضی را می گویم که وقتی ملت در سرتاسر ایران بر سر میزند و بر سینه میکوبد بهعنوان نایب پیغمبر از کسی یاد می کند وقتی این روشنفکران میخواهند بنویسند مینویسند که آقای طالقانی یک مرد روشنفکری بود از این جهت مردم چه کردند.
تو هم یک روشنفکر هستی، چرا مردم برایت فاتحه نمیخوانند؟ این قدرت را از دست ندهید آقا کسانی که علاقه به کشور و ملتشان دارند میخواهند با دشمنیهای خود مقابله کنند نگذارند این رژیم چپاولگر بازگردد. اگر عقل دارند از این قدرت روحانیت استفاده کنند و به این دریای مواج متصل شوند. من نصیحتشان میکنم فردا دانشگاه ما باز میشود و باز یک دستهای که خودشان را روشنفکر میدانند و خود را برای اسلام برای ملت خدمتگزار میدانند باز میریزند نمیگذارند که انگیزههای ملت به آنطوری که هست شکوفا بشود. دوستان ما هم متوجه نیستند، آن ها هم غافلند. صد فریاد از دست دوستان ملتفت نیستند که نباید این قدرت را از دست بدهند این یک قدرت الهی است (یدالله مع الجماعه). میتوانید این را انکار بکنید که آقای طالقانی فوت شده است؟ میتوانید انکار کنید که دنبال فوتش یک انفجار حاصل شده است؟ میتوانید انکار کنید که این انفجار از ملت پیدا شده است بدون اینکه من و تو او را تبلیغ کنیم؟ میتوانید انکار کنید که ملت فریاد میزند که ای نایب پیغمبر جای توخالی است؟ کجا میتوانید این کار را بکنید؟ به این قدرت متصل شوید. ای قطرهها به دریا متصل بشوید تا محفوظ باشید والا مستهلک هستید و از بین می روید.
ای افکار کوتاه بیدار بشوید. از این غربزدگی ها بیرون بیایید. شما پنجاه و چند سال است که در غربزدگی بودید که این مصیبتها را بر ما وارد کرده است به خود بیایید، یک قدری به اسلام فکر کنید این سد بزرگی که قدرتهای بزرگ را شکست، نشکنید و نمیتوانید هم بشکنید عِرض خود میبرید و منت دو نان داری. آقا ملت علاقه به خدا دارد و به آنها که خدا را انکار میکنند ملت ما معارض است. ملت علاقه به روحانیت دارد شما در خانه ننشینید و بر خلاف آن چیزی که بر ملت رفت بنویسید و اگر بنویسید هم فایده ای ندارد لکن چرا متصل نمیشوید به این ملت؟ چرا آنی که هست نمیگویید؟ هی آخوند مرتجع، آخوند مرتجع همانی است که دشمن اسلام به شما تزریق کردهاند همین قلمهایی که آخوندها را مرتجع میخواند و مینویسد یا ادراک ندارد و مطالعه حال آخوند نکردهاست و یا غرض دارد و قلم او اجیر است، اجرت میگیرد و مینویسد. این کشور عراق را از دست انگلستان آخوند نجات داده است و از حلقوم انگلستان بیرون آورد. آقای میرزا محمدتقی شیرازی سلاماللهعلیه بود که عراق را از حلقوم انگلستان بیرون کشید آخوند، مرتجع است یا تو، که از آن نصفه سطر میرزای شیرازی رضوان الله علیه مملکت ما را از حلقوم خارجیها بیرون کشید؟ الیوم استعمال دخانیات حرام است و مبارزه با امام زمان است.
این یک کلمه یک ملت را وادار به مخالفت کرد، چرا این قدرت را میشکنید؟ آخر آدم باشید این آخوند بود که در عراق به جبهه جنگ رفت و اسیر شد همین مرحوم آقای محمدتقی خوانساری رضوانالله علیه یکی از اشخاصی هست که در جبهه رفت و جنگ کرد و مدتها هم اسیر بود این قدرت را نشکنید صلاح ملت و کشور نیست چون یک قدرتی در مقابل قدرتهای بزرگ مشتش را گره میکند و آنها را از صحنه بیرون میکند حالا اجر او را تحویلش بدهید و یک اینچنین قدرتی را بشکنید این دژ بزرگ اسلام و این دژ بزرگ روحانیت هر دو مورد نفرت اجانب است برای اینکه اجانب از اسلام بدی دیدهاند اسلام نمیگذارد که اینها مخازن ما را از بین ببرند و همه روحانیت را معارض…
خودشان میدانند و این را میخواهند بشکنند، رضاخان که آمد، تمام نظرش این بود که این قدرت آخوند را بشکند. مأمور بود لکن مأمور معذور نبود تمام قوایش را صرف این کرد که این لباس را از تن اینها بیرون بیاورد.
ما در مدرسه دارالشفا حجرهای داشتیم. در بحبوحه فشار به ملت و روحانیت رفقای ما در مواقعی که از کارهایشان فارغ میشدند میآمدند و مجتمع میشدند. یک روز یک کارآگاه آمد توی حجره نشست گفت: بنابراین است که در تمام ایران شش نفر معمم باشد! از این عمامه های ما میترسیدند. چرا؟ برای اینکه این عمامه ها توی مردم بهعنوان نایب پیغمبر ما بودند. مردم از اینها حرف میشنیدند. از این مسجدها میترسیدند و اخیراً برای هر مسجدی یک سرهنگ بازنشسته مأمور گذاشته بودند برای اینکه از این مساجد میترسیدند و میخواستند روحانیت را از آن پستی که دارد برکنار نماید و بحمدالله نتوانستند. حالا نوبت شما شد حالا که شما هرکدامتان به روحانیت یک نقی بزنید. روحانیتی که اینهمه خدمت به ملت کرده و چندین مرتبه ملت را نجات داده حالا آقایان آمدهاند با قلمها و قدمهایشان با کلماتشان از این روحانیت انتقاد میکنند.
من نمیخواهم بگویم سرتاسر ایران هر کس عمامه دارد خوب است، نایب امام است، یک همچنین حرفی نیست. لکن آنها بدها را نمیشکنند آنها با خوب ها بد هستند، با بدها خوبند. بدهایی که هم پست و هم رای آنها در خدمت دستگاه هستند و بودند با اینها بدی ندارند. اینها با آنهایی که خوبند بد هستند. این ها با طالقانی بد هستند. من میگویم که این قدرت را یک کاسه نکنید و آن را بشکنید این قدرت الهی است که از آن استفاده باید کرد. من به آقایان روحانیون هم کراراً گفتهام که مسئولیت بزرگی بهعهده شماست، روحانیت اسلام را نگهداری کنید اگر در این مقطع زمان اسلام به دست شما شکسته شود ما خیانت به اسلام و قرآن کردهایم. خودتان به اعمالتان توجه داشته باشید و با اسلام تطبیق بدهید اگر کسانی در بین شما خدای ناخواسته انحراف دارند از صفحه خود خارج کنید و نصیحت دیگری که به مردم کردهام اینکه این قدرت دانشگاهی و طبقه جوان را حفظ کنید در مقابل آنها نایستید.
همه اهل یک ملت هستید همه اهل یک کشور و خانه هستید این خانه خودتان را هر دو گروه حفظ کنید. مقدرات مملکت شما بعد از چندی بهعهده این دانشگاهیها است. همانطوری که به آنها عرض میکنم که این قدرت روحانیت را از دست ندهند، با هم برادر باشید، به دانشگاهیها عرض میکنم که اینقدر گروهگروه نشوید؛ شما دشمن دارید در مقابل دشمن باید مجهز باشید. مجهز شدن به این است که همگی یک گروه شوید. جوانهای معتقد مسلمان ما که الحمدلله اکثراً دانشگاه را در قبضه دارند، اگر گروه گروه نشوند و با هم مجتمع باشند، چهار تا آدمی که معوج و منحرف است یا به اینها ملحق میشود که انشاءالله ملحق بشود و یا گورش را گم میکند و میرود.
شما منتظر این نشوید که دولت یا ملت جلوگیری کند، بیایید خودتان با اجتماع خودتان بدون اینکه دعوائی راه بیندازید بدون اینکه درگیری در کار باشد، با اجتماع و با وحدت کلمه جلوی این توطئهها را بگیرید. فردا دانشگاه باز میشود، از این توطئهها و توطئهگرها که دشمن شما و ملت هستند جلوگیری کنید. هم روحانی باید با دانشگاهی دوست و برادر باشد و هم دانشگاهی با روحانی تا این دو قدرت متفکر بتوانند ملت خودشان را حفظ کنند. خداوند انشاءالله شما را هدایت کند و ما را خدمتگزار به ملت قرار دهد و مرحوم آقای طالقانی را مورد مرحمت خودش قرار دهد و همه ما را سعادت و سلامت و مملکت ما را استقلال و آزادی بدهد.
والسلام علیکم
روشنفکر از دیدگاه دکتر شریعتی
جامعه را میتوان از نظر انجام کار به دو دسته تقسیم کرد. نخست آنان که کار فکری میکنند و ابزار کارشان مغزشان است، مانند نویسندگان و هنرمندان و غیره، دسته دیگر کسانی هستند که کار یدی میکنند و ابزارهای مختلف را به خدمت خویشتن میگیرند.
دسته اول را که انتلکتوئل هستند، اشتباهاً در زبان فارسی با واژه روشنفکر مترادف میدانند و دسته دیگر را طبقات عامی اجتماع میخوانند. در اینجا هدف مفهوم حقیقی واژه روشنفکر است که با گفتار شهید بزرگ دکتر شریعتی آغاز میکنیم.
دکتر شریعتی مینویسد:
روشنفکر به معنای کسی که کارش و شغلش کار مغزی و کار فکری است؛ نیست. این آدمی که روشن فکر می کند ممکن است که کار اجتماعیش، کار بدنی باشد، کار یدی باشد، اما خوب بفهمد برعکس آدمی که کار مغزی میکند اساس کارش کار مغزی است و لذا جزء انتلکتوئل است اما روشنفکر نیست. مگر آدمهایی را نمیبینیم و نمیشناسیم و هر روز و همیشه با کسانی برخورد نداریم که تحصیلات عالی و تصدیق های خیلی بالا و حتی مقام علمی دارند و کار مغزی میکنند ولی به اندازه یک دب اکبر نمیفهمند اینها کلیرویان هستند، اینها روشنبین و روشن فهم نیستند، ولی کارشان کار مغزی است. یعنی انتلکتوئل هستند اما روشنفکر نیستند. بنابراین کسی که کار مغزی میکند آن کارمند بانک و آن معلم کلاس، آن خبرنگار روزنامه آن کسی که همه جور نقاشی میکند، آن که همه جور شعری میگوید، آن کسی که مترجم است و هرچه که دلش بخواهد ترجمه میکند ولو مزخرف هم باشد؛ این انتلکتوئل است اما روشنفکر هم هست یا نه؟ باید با ملاکهای دیگری رسیدگی بشود.
آن کس که کار بدنی میکند، یک کارگر، یک ماشیننویس، انتلکتوئل نیست. جزء طبقه انتلیجتریا نیست، اما روشنفکر است یا نه؟ باید با ملاکهای دیگر سنجید. بنابراین به این قانون میرسیم که روشنفکر عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد اما انتلکتوئل صفتی است برای شغل یک فرد و براساس این قانون بعضی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند اما برخی نه و برعکس بعضی از انتلکتوئل ها روشنفکر هستند و بعضی شان نیستند.[1]
«روشنفکر به وسیله ترجمه و کپیه و تقلید به وجود نمیآید به وسیله آنها تحصیل کرده به وجود می آید. دکتر و مهندس معمار به وجود می آید ولی روشنفکر به وجود نمیآید. روشنفکر کسی است که جور تازهای بیندیشد اگر سواد ندارد نداشته باشد، فلسفه نمیداند، نداند فقیه نیست نباشد، فیزیکدان و شیمیست و مورخ و ادیب نیست نباشد ولی زمانش را حس کند، مردم را بفهمد و بفهمد که اکنون چگونه باید بیاندیشد و بفهمد که چگونه مسئولیتی را باید حس کند و براساس این مسئولیت فداکاری داشته باشد.»[2]
حال که واژه روشنفکر به مفهوم حقیقی آن تا حدی روشن شد، بد نیست که بدانیم اصولاً روشنفکر در اروپا چگونه و در چه زمانی به وجود آمد و روشنفکران ایرانی تا چه حد تحت تأثیر روشنفکران اروپایی و اصولاً جو حاکم بر غرب قرار گرفتهاند.
شهید بزرگ دکتر شریعتی مینویسد:
«روشنفکر در اروپا در قرن 17 به وجود می آید، در شرایطی که اروپا فئودالی است و حکومت سزار به نام مذهب بر همه حاکم است. بنابراین طبقه روشنفکر اروپایی ضد مذهبی یا غیرمذهبی میشود بهخاطر اینکه از زیر تسلط جابرانه استبداد روحانی نجات پیدا کند و آزاد شود، مخالف با خداپرستی نوع کلیسا و پاپ می شود برای اینکه خدایی که پاپ معرفی میکند بزرگترین نگهبان اشرافیت است و به آنها عزت میدهد و به دیگران ذلت. اعلام حکومت دموکراسی میکند، به خاطر اینکه حکومت پاپ را که حکومت اشرافی است ضعیف کند، ناسیونالیست میشود به خاطر اینکه جهان وطنی پاپ را ضعیف کند، به آزادی مطلق اندیشه علمی و به مادیت علم معتقد می شود به خاطر اینکه دستگاه کلیسا معنویت علم و اندیشه را از خدمت زندگی مرخص کرده و به خدمت دستگاه خودش استخدام کرده بود.»[3]
«حرفی که میخواهم بزنم این است که ما روشنفکرانی که درست شبیه روشنفکران اروپایی میاندیشیم و همان خصوصیات را داریم جز خلاف آنها که درست واقعیات و نیازهای زمان و تاریخ و جامعهشان را گرفتند و براساس آنها شکل و خصوصیات فکری یافتند و بر اساس آنها حرکت و کار کردند، ما بدون تکیه به زمان و تکیه بر جامعه خودمان، تکیه به فرهنگمان، شناخت شرایط اجتماعی و دوره تاریخی و اوضاع و احوال مردمان فقط و فقط یکی یکی از آن خصوصیات را گرفتیم و عمل کردیم و همه جا نیز نتیجه معکوس داده به خاطر اینکه مسائل اجتماعی، مسائل عینی و منطقهای است و کلی نیست.»[4]
در آنجا روشنفکران (در غرب) آشنایان مردم و جامعه و فرهنگ خویش اند و در اینجا (شرق و ایران) شبیه دیگرانی که با مردم بیگانهاند و مردم از آنها در عجب! که اینها کی اند؟ چه می گویند؟ چه میخواهند؟ چه میاندیشند؟ و اصلاً با چه زبانی حرف میزنند؟ این متفکران خلاق و خودآگاهی که میکوشند در طرز تفکر و بینش و وجدان اعتقادی و اجتماعی جامعهشان انقلابی عمیق پدید آورند میتوانند به این دلخوش باشند که در قشر محدود تحصیلکردهها و و تصدیق دارها اثر گذاشتهاند؟ موفقیتی احساس کنند که افکار خود را در لابهلای درس های کلاسشان بیان کردهاند و در اندیشه دانشجویانشان تحولی ایجاد کرده اند، مقالهای علمی در یک مجله روشنفکری درج کردهاند، و خوانندگان تحصیلکردهای که اهل مطالعه اند خواهند فهمید؟ کتابی منتشر کردهاند و کتابخوانها خواهند خواند؟ کنفرانس میدهند و فضلا میشوند و بالاخره شعری خواهند سرود و حقایق را در زیر سمبلها و پوشش ابهامهای شعری و تضادهای ابهام هزاران فوت و فن رد گم کن استعارهها و کنایهها و مجازها و اشارههای عوضی و دوردست پنهان خواهند کرد و خواهند بود تک و توک سخنشناسانی اهل معنی و صاحبدل و خوش ذوق و دردمند که پی خواهند برد؟! هرگز، روشنفکر غیر از فیلسوف و عالم و ادیب و هنرمند است درعین حال که غالباً یکی از اینهاست به قول شاندل: روشنفکری یک نوع پیامبری است و پس از ختمیت، روشنفکرانند که راه انبیا را در تاریخ ادامه می دهند.
روشنفکر، انسان آگاهی است که بر قوم خویش مبعوث است تا مردم را به سوی آگاهی و آزادی و کمال انسانی هدایت کند و در نجات از جهل و شرک و ظلم آنان یاری دهد! این است که شاخصه ذاتی روشنفکر اجتماعی بودن، در کنار، در میان مردم بودن و در برابر سرنوشت یک ملت اسیر یا یک طبقه محکوم خود نام متعهد احساس کردن است.[5]
به هرحال در اینجا میخواهم بهعنوان روشنفکری که مسئول زمان خودش، عصر و نسل خودش است، هدف از مسئولیت خودمان را مشخص کنیم و نقش اجتماعی ای که روشنفکران و تحصیلکردهها و انتلکتوئل های جامعه آسیایی، یا اسلامی برعهده دارند معین کنیم براساس همان شعاری که همه روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی مورد قبولشان است. چنانکه عمر اوزگان، امه سه زر، فرانس فانون، اوژن یونسکو معتقدند که باید هر جامعهای براساس تاریخ و فرهنگی که دارد روشنفکر شود و با تکیه به تاریخ و فرهنگ و زبان عموم نقش روشنفکری و رسالت خودش را بازی کند. براساس همین سه شعار.[6]
دکتر تحقق روشنفکر شدن را نخست در بازگشت به خویشتن مییابد خویشتنی که در رابطه مستقیم با خویشتن جامعه اش دارد و در این باب میگوید:
«بسیار خوب، اما نکتهای را که من میخواهم بگویم این است که بازگشت به کدام خویشتن آنکه «امه سه زر» میگوید یا منی که در ایران هستم؟ چون که خویشتن او با خویشتن من فرق دارد، وقتی که من اینجا به عنوان یک تحصیلکرده ایرانی و امه سه زر، یا فرانس فانون بهعنوان یک تحصیلکرده آفریقایی یا جزایر آنتیل، میگوییم بازگشت به خویش، در اینجا از هم جدا میشویم، درصورتی که وقتی از خویش تخلیه شده بودیم، به قول یاسپرس، هر سه فرنگیمآب تحصیلکرده فرانسه بودیم و شبیه به هم چون هم برگشته بودیم به غرب و سه مقلد فرنگی مآب بودیم اما حالا که میخواهیم برگردیم به پایگاههای فرهنگی خودمان باید از هم سوا بشویم، هر کدام به خانه خودمان برگردیم. بنابراین هرکدام از ما روشنفکران در اینجا که میگوییم بازگردیم به خویش و همهمان مشترکیم، باید هرکدام، کدام خویش را برای خود مطرح کنیم و این مسئلهای است که در ایران مطرح نشده است.»[7]
روشنفکر اروپایی درست مستقیماً از جامعه خودش برای تقدیر و هدایت جامعه اش این خصوصیات را بهعنوان عکس العمل گرفت و همه این خصوصیات مورد نیاز جامعه اش بود، برای نجاتش و برای ترقی و پیشرفت و آزاد شدنش. اما روشنفکر شرقی و جامعههای اسلامی این خصوصیات را با دور شدن و بیگانه شدن از شرایط اجتماعی که در آن زندگی میکرد با فاصله گرفتن از تاریخ خودش، با بیگانه شدن با فرهنگ و معنویات و خصوصیات محیط اجتماعی خودش از روشنفکر اروپایی به وسیله تماس و ترجمه و تقلید گرفت.
این دوتا با هم هیچ شباهتی ندارند، درعین حالی که درست عین هم اند، پدید آمدن طبقه روشنفکر و این خصوصیاتی که برای این طبقه من نقل کردم در جامعه اروپایی درست مثل به میوه نشستن درختهایی است که در یک زمین با آبوهوای مخصوصی کاشته شده، روی آن کار شده، زحمت کشیده شده، فداکاریها شده، مقاومتها شده، مطالعهها شده، درخت پرورش یافته، زمین آماده شده، آبوهوا مساعد بوده و بر این اساس این زحمت ها، این رنجها، این خون دلها، این فکرها، این فداکاریها و این تناسب با زمین و آبوهوا، این میوهها بهطور طبیعی رشد کرده و رسیده، اما همین میوه ها را در شرق میبینیم چه جور؟ درست برعکس آنها درست شکل تقلید باغبانی که در یک زمینی که خاک آن مساعد نیست، شخم زده نشده، کود داده نشده، آب و هوای دیگری دارد، بدون اینکه نیاز خودش را به میوه مخصوصی بررسی کند، فقط باغ همسایه را مشاهده کرد که میوههای شاداب و شیرین و زیبایی دارد. پول داده درختهای میوهدار را آورده و در زمین نامساعدی و با آبوهوای نامساعد و متفاوتی کاشته و بعد از دو سه روز یا یک هفته دید که باغی دارد درست شکل باغ همسایه، با همان درختها و با همان میوه ها اما این یک پیروزی دروغین است، این موفقیتی است که فقط کسانی که در فهمیدن چشم دارند نه عقل گولش را میخورند.[8]
دکتر ضمن تاکید بر اینکه یک روشنفکر حقیقی باید خود را برای جامعه خودش و در میان جامعه اش احساس کند و شرایط زمانی و مکانی و فرهنگی را در رابطه با اجتماع اش در نظر گیرد، مکرراً لزوم بازگشت به خویشتن را که به منزله چهارچوب کار هر روشنفکر روشنبین است گوشزد میکند تا آنجا که میگوید:
و اینک در یک کلمه میگویم تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی اسلامیمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم، به خاطر اینکه این تنها خویشتن است که از همه به ما نزدیکتر است و تنها فرهنگ و تمدنی است که الان زنده است و تنها روح و حیات و ایمانی است که در متن جامعه الان که روشنفکر در آن جامعه باید کار کند زندگی کند و تپش دارد اما اسلام را باید از صورت تکراری و سنتهای ناآگاهانه ای که بزرگترین عامل انحطاط است بهصورت یک اسلام آگاهیبخش مترقی معترض و بهعنوان یک ایدئولوژی آگاهیدهنده و روشنگر مطرح کرد، تا این آگاهی که مسئولیت روشنفکر، مذهبی یا غیرمذهبی، برای بازگشت به خویش و آغاز کردن از خویش، و از آنجا شروع میشود در پایه عمیقترین واقعیت معنوی و شخصیت حقیقی انسانی خودمان که زنده است و موجود در متن جامعه است استوار بماند و از این سرمایه تغذیه کند و بر روی پای خویش بایستد.[9]
دکتر لزوم تکیه بر خویشتن فرهنگی و اسلامی را تأکید میکند و روشنفکران جامعه را از گرفتار شدن در جو روشنفکری غرب برحذر می دارد. او در این زمینه میگوید:
«جو روشنفکری جامعه ما یعنی محیطی که خاص تحصیلکردههای جدید ماست همچنان بهشدت تحت تأثیر هوای فکری و ذوقی غرب است، هنوز استقلال فرهنگی و علمی در برابر غرب از مرحله یک آرزوی دور پیشتر نیامده است دانشگاهها، مؤسسات علمی و آموزشی، جهان مطبوعات، محیط اعتقادی و روحی و اخلاقی، نویسندگان و مترجمان و شاعران و هنرمندان و جامعهشناسان و متخصصان علوم طبیعی و انسانی ما هنوز دو خصوصیت ممتاز دیرین خود را حفظ کردهاند، بیگانه گیو و حتی در برخی جلوهها بیزاری از خویش و از مذهب و فرهنگ و بینش و شخصیت معنوی خویش و وابستگی شدیدوار و حتی تظاهر فخرآمیز به غرب نمائی و تجددگرایی بی ریشه و زشت.
در چنین فضایی که همه با هوای قرن نفس میکشند و جز کالای فکری و اخلاقی و ذوقی واردشده از غرب را مصرف نمیکنند و غالباً در برابر هجوم فرهنگی بیگانه با دست و دل خالی و حتی نیازمند نشستهاند آن گروه معدودی که ایستادهاند و رنج میبرند و میکوشند تا صمیمانه دست به کار شوند و نسل بیدفاع و بیسلاح خویش را مجهز کنند و ایمانی جوان و نیرومند و بینشی مستقل و مترقی در آنان پدید آورند و با سرمایه راستین معنوی و فرهنگی خلأ اعتقادی و فرهنگی محیط خویش را پر کنند و در برابر فرآوردههای مصلحتی دستگاههای تولیدی غرب که در بستهبندیهای گوناگون کتاب و ترجمه و فیلم و رادیو تلویزیون و تئاتر و هنر و کلاس و باشگاه و مد و…. از همه سو و بیوقفه وارد میشود و با التهاب و عطش به مصرف میرسد یک انقلاب ریشهدار خودشناسی و خودسازی و خودجوشی فکری و اعتقادی برانگیزند و قدرت تولید فکری و استعداد و تشخیص و اقتباس و انتخاب را که مشخصات انسانی یک روشنفکر راستین است در میان شبه روشنفکران متشبه و مقلدی که اینهمه را از آنان گرفتهاند پدید آورند.
آری؛ این روشنفکران راستینی که به خودآگاهی رسیدهاند و در چنین شرایطی مسئولیت پیامبرانه ای در خویش و در این زمان احساس میکنند، همچون پیامبران در قوم خود غریب نخواهند ماند؟ ندای دعوتشان دربرابر بانگ جهانگیر این گوساله طلا و صنعت و هنر سامری این قرن که ملتها را بازیچه خویش کرده است به گوش خواهد رسید؟ دامنه جهاد دشوار فکری و اعتقادشان در چهاردیواری تنگ و چند کلاس، چند کتاب و چند مقاله یا کنفرانس محدود نخواهد ماند؟ اینان دور از هم و به شکل پراکنده و منفرد، بیبرنامه، بیامکانات لازم کار، بی همفکری و همگامی هم کاری میتوانند کرد؟
وانگهی گروه تحصیلکردههای جدید بهاصطلاح روشنفکران ما اساساً در حاشیه جامعه زندگی میکنند با متن مردم پیوندی ندارند. در حصار زندگی ذهنی و فکری و ذوقی و حتی اجتماعی خویش محصورند، برای خود زبان و اخلاق و هنر و ادبیات و روح و فرهنگ و رفتار اجتماعی و حساسیتها و ایدهآلهای خاصی دارند که با مردم عادی شباهتی ندارند.[10]
آری به گفته دکتر، این معلم راستین خلق اینان با اجتماع خویش بیگانه اند و با الگوهای غربی زندگی میکنند راستی در طول نهضت های روشنفکر ما چه کسانی در برابر غرب ایستادند؟ و پیروزی نهضت ها را در فرار از غربزدگی دانستهاند؟ پاسخ این سوال را از زبان پرتوان دکتر نقل میکنیم که میگوید:
در جامعههای اسلامی، پیشگامان نهضت شبهروشنفکری و تجددمآبی را نگاه کنید! چه کسانی هستند؟ نخستین چهرهای که از این گروه آکتور در صحنه آن جنگ زرگری، در نقش روشنفکر متجدد شبه اروپایی ظاهر شد میرزا ملکم خان است. آن که آن هم تلاش میکرد و فریاد میزد، بانکهای اروپایی را، اجازه بدهید در ایران شعبه باز کنند، کمپانیهای خارجی را بگذارید بیایند، بیایند و کشور را آباد کنند (استعمار یعنی همین یعنی آباد کردن) از آنها نترسید….
تقیزاده بود که فریاد زد: تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخن پا یکسره فرنگی شویم. من بودم که اولین بار بمب تسلیم به اروپایی را در جامعه آن روز ایران منفجر کردم. آری، مذهب باید از میان برود تا این بمب تسلیم در قلب این جامعه بتواند منفجر شود، اسلام باید بهعنوان ارتجاع و مخالف ترقی و تجدد و تمدن به دست میرزا ملکم خانهای زمان از سر راه کنار رود تا بانکها و کمپانیها و کارتلها و تراست ها، بیهیچ مانعی و مزاحمت تعصبی وارد شوند، زیرا این میرزا حسن شیرازی مجتهد غیر متجدد است که با تمام قدرت و شعور مذهبی در برابر کمپانی رژی که برادر کمپانی هند شرقی بود- می ایستد و با اعلام از اکنون استعمال تنباکو در حکم جنگ با امام زمان است توده مردم متعصب مذهبی را بر کمپانی میشوراند و حتی حرم قاجار را بر پادشاه قاجار که خود امتیاز داده بود چنان خیره می کند که در قصر خودش برایش تنباکو هم نم نمیکنند!
و این آن متعصب مزاحم مذهبی دیگر سید جمال است که میترسد و احساس خطر میکند و فریاد میزند، میخواهند در اینجا بانک وارد کنند! آری، بانک!
و ما ادریک ما البانک؟!
آری، باید مذهب از اذهان زبدگان و گروههای برجسته و پیشرفته جامعه کنار رود تا برای ورود مذهب بازار و بردگی جدید جا باز شود و ملتی که ذهنیت خلاق و نبوغ آمیزش، در تاریکستان قرون وسطی، جهان را خیره داشت، چنان در خود فرو رود و سقوط کند و از برون براق و از درون پوک شود که اکنون برای ساختن خانه نشیمنش، پوشیدن لباسش و تزئین اتاقش پاک درماند و همچون یک بدوی، حتی شیوه غذا خوردنش را هم جرات نداشته باشد که خود انتخاب کند.[11]
روشنفکر از دیدگاه جلال آلاحمد
روشنفکر از دیدگاه جلال گفتهی رمون آرون است که در معرفی این قشر میگوید:
«آن دسته از مردم که زیستن به تنهایی راضیشان نمیکند بلکه در صدد توجیه وجود خویشند و این توجیه وجود خویشتن که لازمهاش توجیه وجود دیگران یعنی تحقیق در نوع بودن و چگونه بودن دیگران یعنی اجتماع نیز هست.»[12]
جلال ضمن گوشزد کردن مسئولیت روشنفکران از اینکه این طبقه خاص در طول نهضت ها متأسفانه اغلب در اختیار استثمارگران و استعمارگران بودهاند رنج میبرد و میگوید:
اما باز هم به یادمان باشد که اکثریت خیل روشنفکران چه در ایران و چه در هر جای دیگر چنان که گذشت معمولاً در اختیار طبقه حاکم اند و فقط اندک شماره ای از ایشانند که خود را حافظ منافع طبقات محکوم میدانند و غم خلایق را میخورند و مدام در صدد توجیه خویش و دیگرانند و زیستن بهتنهایی قانعشان نمیکند.[13]
جلال درباره روشنفکرانی که تحت تاثیر جو حاکم بر غرب قرار گرفتهاند مینویسد:
یک واقعیت موجود است و آن اینکه روشنفکر غربزده ما به وسوسه حکومتهای وقت از همان اول که در فرنگ درس خواندن و از فرنگ برگشتن را آموخت شروع کرد به لامذهبی، از کتاب، جلال الدوله و آثار ملکم خان بگیر تا آثار کسروی و از جنجال بهائیگری بگیر تا حرف و سخن اصلی حزب توده، اغلب روشنفکران و نهضتهای روشنفکری ندانسته و نسنجیده عَلَم مخالفت با مذهب و روحانیت را برداشتند، در حالی که خواهیم دید که چنین حقی نداشتند.[14]
او در مورد عملکرد روشنفکران در قبال روحانیت ضمن هشدار به دولتها مینویسد:
تا وقتی مذهب رسمی مذهب جعفری است، دولتها حق ندارند مذهب را فقط با اسمش بپذیرند و مؤسساتش را تعطیل کنند و پیشوایش را تبعید کنند! و مهم در این قضایا این است که روشنفکران نیز به این حقکشی ها رضایت دادهاند به این دلیل که هرگز صدایی به مخالفت برنیاوردهاند. و همیشه با یک دنبالهروی کودکانه در این دعوای مدام میان حکومت و روحانیت طرف حکومت را گرفتهاند و در آخرین بارش از قضیه 15 خرداد 42 به این طرف چنین است که به احتمال قوی بار اصلی تمام شکستهای سیاسی و اجتماعی مملکت را در این قرن اخیر به دوش روشنفکران باید دانست همچنانکه نقش اصلی بر قیامها و حرکتهای اجتماعی همین یک قرن اخیر را روحانیت عهدهدار بوده است.[15]
جلال پس از بحثهای مکرر در مورد قصور و شاید بتوان گفت خیانت روشنفکران نسبت به جامعهشان و فرهنگشان، و روحانیت متحرکشان و…
لزوم همبستگی روحانیت و جوامع روشنفکری را تأکید میکند و راه پیروزی نهایی را در وحدت این دو طبقه مییابد تا بدان جا که میگوید:
با این ترتیب هماکنون یک دو راه بیشتر پیش پای روشنفکر ایرانی نیست که با انتخاب هر یک از دو راهش از هم اکنون و بهراحتی میتوان آینده روشنفکری را در ایران معین کرد و این دو راه عبارتند از:
1- یا به غربزدگی پایان دادن و با روحانیت از در مذاکره و گفتگو درآمدن به قصد حل مشکلات رهبری در یک اجتماع عقب مانده که روحانیتش چهبسا در صدد تجدیدنظرها (رفورم) در فروع مذهب است.
2- یا کار غربزدگی را به آخر رساندن و تا سرحد روشنفکری غربی پیش رفتن و به لائیک بودن و شدن رضایت دادن یعنی رضایت دادن به سلب قدرت و اختیار از روحانیت چنانکه سلطنت میخواهد.
من با همه عقل نیمه کاره ام گمان میکنم که هر یک از روشنفکران از واقعه 15 خرداد 2 به بعد بر این دو راهی ایستاده است چه همچنانکه طرح اصلی این دفتر از آن زمان ریخته شد و تا به امروز در جستجوی راه…. به طول کشید.
خون آن همه مردم بیخبر اما معتقد که در آن روز به زمین ریخت اگر وبالی بر گردن سلطنت و حکومت نباشد حتماً وبالیست به گردن روشنفکران که دستهای خود را به بیگناهی شستند و کنار ایستادند و در بیاثری صرف فقط شاهد دعوای خونین روحانیت و سلطنت شدند، که یکی به غربزدگی بیشتر میخواند و دیگری اگر چنان برود که در این دو سه قرن رفته – به عقبماندگی بیشتر- و من خود از این دو راه که شمردم اولی را انتخاب میکنم، یعنی به غربزدگی پایان دادن که راه اول هم روشنفکری و هم روحانیت را از این بن بست که هر دو به آن گرفتارند رها خواهد کرد، و ایشان را از صورت شخص تنهایی که دچار حکومت قرون وسطائی شده به در خواهد آورد و میان ایشان همکاری ها خواهد نهاد و به قصد رهبری اجتماع به سوی فردایی که در بند هیچ تحجری نخواهد ماند.[16]
غربزدگی
متن سخنرانی امام خمینی به مناسبت گرامیداشت خاطره شهدای17 شهریور در مدرسه فیضیه 17/6/58
بسم الله الرحمن الرحیم
در قرآن کریم می فرماید که ما موسی را فرستادیم به سوی امت (ان اخرج قومک من الظلمات الی نور و بشّرهم بایام الله). خداوند که ماموریت به حضرت موسی می دهد یکی اینکه مردم را از ظلمات خارج کند و یکی اینکه (ذکرهم ایام الله) این ها را متذکر کند به ایام خدا. همه انبیا مبعوثند به اینکه مردم را از ظلمت ها به نور خارج کنند. خدای تبارک و تعالی می فرماید که (الله ولیّ الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات) همان طوری که خداوند ولی مومنین است و مومنین را از همه انواع ظلمات و تیرگی ها به سوی نور می برد، در مقابل ولی کفار، طاغوت است و آن ها را از نور به ظلمات می کشاند. این دو مطلبی است در مقابل هم، اخراج از ظلمات به نور مطلبی است در مقابل هم، اخراج از ظلمات به نور، ظلمت ها و تاریکی ها را زدودن و به نور رساندن ملت و در مقابل نورها را از بین بردن و مردم را به ظلمت کشیدن. این شغل طاغوت است، تمام ناروائی ها ظلمات است و تمام عقب افتادگی ها ظلمت.
همه غرب زدگی ها ظلمت است، این هایی که توجهشان به غرب و اجانب است قبله شان غرب است و به غرب توجه دارند. این ها در ظلمات رفته اند و اولیاشان طاغوت است. ملت های شرقی که به واسطه تبلیغات داخل و خارج به واسطه تعلیمات عمال داخلی و خارجه رو به غرب آورده اند و قبله آمالشان غرب است و خودشان را باخته اند و نمی شناسند و مفاخر خودشان را گم کرده اند و به جای آن ها، یک مغز غربی نشسته است این ها اولیاءشان طاغوت است و از نور به ظلمات وارد شده اند و همه بدبختی های شرقی ها و از آن جمله گرفتاری ها و بدبختی های ما هم همین است که خودمان را گم کرده ایم و کسی دیگر به جای ما نشسته و لهذا می بینید که هر چیزی در ایران است تا یک اسم غربی نداشته باشد رواج ندارد.
داروخانه هم باید اسم غربی داشته باشد، کارخانه های ما هم که پارچه می بافند باید حاشیه اش را خط غربی بنویسند و اسم غربی رویش بگذارند. خیابان هایمان باید اسم غربی داشته باشد همه چیز باید رنگ غربی داشته باشد. بعضی از این کتاب نویس ها و روشن فکرها کتاب هم که می نویسند یا اسم غربی رویش می گذارند یا مطالب را وقتی ذکر می کنند به قول غربی استشهاد می کنند. عیب همین است که هم آن ها غرب زده هستند و هم ماها. اگر کتاب هامان این اسم ها را نداشته باشد اگر فاستونی آن اسم را نداشته باشد و اگر داروخانه آن اسم را نداشته باشد، کمتر به آن توجه می شود. وقتی به یک کتاب از اول که انسان وارد مطالعه می شود، زیاد توجه می شود مرتب اصطلاح غربی ببینند و الفاظ خودشان را فراموش کنند و لغت خودشان را فراموش کنند، شرقی ها مفاخر خودشان را به کلی فراموش کردند و دفع کردند و به جای او دیگران را نشاندند، این ها همه ظلمت هایی است که طاغوت ما را از نور به آن منتقل کرده است.
همین طاغوت زمان های اخیر و زمان ما به این غرب زدگی ها دامن زدند. هر چیزی را به غرب نسبت دادند. هر مطلبی را از غرب گرفتند و هر ماخذی را از غرب گرفتند و به خورد ما دادند، دانشگاهمان هم در آن زمان دانشگاه های غربی بود. اقتصادمان، فرهنگمان هم غربی بود اصلاً خودمان را به کلی از یاد بردیم و به جای خودمان یک موجود غربی نشاندیم.
در ذهن من است که یکی از بستگان محمدرضای مخلوع، ملعون، لوزتین پیدا کرده بود و از اروپا برایش یک کسی که عمل جراحی انجام دهد آوردند در صورتی که برای اطبای اینجا یک عمل آسانی بود و این فقط بدین منظور بود که می فهماندند به عالم، یک کسی که در راس یک مملکت به زور واقع شده و او را به عنوان شاه مملکت شناختند، معتقد است که برای لوزتین هم طبیب در ایران نیست و خود می دانیم که این به طب ایران چه لطمه ای وارد می کند و این چه خیانتی است به ملت ایران که ملت ایران معرفی بشود به اینکه در سراسر کشورش یک طبیبی که لوزتین را بتواند عمل کند نیست و این چقدر کمک می کند به استعمار و غرب و چقدر حیثیت ملت ما را از بین می برد.
در زمان جوانی من یادم هست که چشمم ضعیف شد که الان هم ضعیف است و در آن وقت امین الملک که خدا رحمتش کند طبیب چشم بود و من رفتم تهران برای اینکه چشمم را معالجه کنم. یکی که با ما و او آشنا بود گفت بروید پیش امین الملک و ایشان نقل کرد که فلان الدوله چشمش معیوب شده بود و رفته بود اروپا پیش یک طبیب؛ وقتی رفته بود آن پرفسور و طبیب گفته بود اهل کجاست؟ در جواب گفته بود مگر امین الملک آنجا نیست؟ گفته بود یا نیست یا من نمی شناسم، آن پرفسور گفته بود امین الملک از ما بهتر است.
طبیب خوب داریم لکن مغزهایمان مغزهای غربی شده است، خود طبیب ها هم همین طورند وقتی پیششان بروی خودشان هم می گویند باید بروی اروپا برای اینکه خودشان هم مغزشان این طوری شده است. خودشان را گم کرده اند، قدرت را از دست داده اند و از دست داده ایم، همه ما تا این ملت از غرب زدگی بیرون نیاید، استقلال پیدا نمی کند. تا این نویسنده های ما کتاب هایشان به این وضع است که برای هر مطلبی که خودمان داریم وقتی بخواهند بیان کنند استشهاد به قول فلان خارجی و فلان غربی می کنند، تا از این وابستگی شماها در نیایید، استقلال پیدا نمی کنید، بعضی از این خانم ها توجهشان به این است که فلان چیز و فلان مد باید از غرب به اینجا بیاید و فلان زینت باید از آنجا به اینجا سرایت کند تا یک چیزی آنجا پیدا می شود اینجا هم تقلید می کنند، تا از این تقلید بیرون نیایید نمی توانید آدم باشید و نمی توانید مستقل باشید.
اگر بخواهید مستقل باشید و شما را به عنوان یک ملتی بشناسند باید از تقلید غرب دست بردارید، تا در این تقلید هستید آرزوی استقلال را نکنید تا این نویسندگانمان همه حرف هایشان غربی است امید نداشته باشند که ملتشان مستقل بشود تا این اسم هایی که در خیابان ها و داروخانه ها و در کتاب ها و پارک ها و در همه چیزتان هست مستقل نمی شوند. فقط مساجد است که اسم های خارجی ندارد آن هم برای اینکه روحانیون تا حالا به حسب نوعشان این جور هستند و الا همه چیز باید یک اسم غربی داشته باشد، هم آن هایی که می نویسند اسم غربی می گذارند و هم آن هایی که می خواهند بخوانند تا یک اسم غربی نباشد به آن اقبال نمی کنند.
(والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت) آن هایی که کافر هستند و کفر آن نعمت خدا را می کنند و واقعیت ها پیش آن ها در تیرگی هست و مستور و پوشیده است، این ها اولیاءشان طاغوت است. (یخرجهم من النور الی الظلمات) از نور مطلق؛ از هدایت از استقلال از ملیت – از اسلامیت- این ها را بیرون می کنند و در ظلمات وارد می کنند. ماها الان خودمان را گم کرده ایم، تا این گمشده ها پیدا نشوند، شما مستقل نمی شوید بگردید پیدایش کنید، بگردید شرق را پیدا کنید، تا ما این طور هستیم تا نویسنده های ما آن طور هستند، تا روشن فکرهای ما آنطور فکر می کنند تا آزادی خواهان ما آنطور آزادی غربی را می خواهند همین هست که هست.
فریاد می زنند که اختناق است و آزادی نیست، چه شده که آزادی نیست؟ نمی گذارند این آخوندها، زن ها و مردها بروند توی دریاها و با هم بغلتند، این آخوندها نمی گذارند این جوان های ما بروند در مشروب خانه و قمارخانه و در فحشاء فرو بروند. این ها نمی گذارند که رادیو و تلویزیون ما زن های لخت و آن وضع فجیع و قبیح را نشان بدهند و بچه ها و جوان های ما را مشغول کنند.
این یک آزادی وارداتی است که از غرب آمده است. آزادی استعماری است، یعنی ممالک استعمار به آن هایی که خائن به مملکت هستند دیکته کرده اند به اینکه ترویج این آزادی ها را بکنند. آزادند که هروئین بکشند، آزادند که افیون بکشند، آزادند که به قمارخانه ها بروند، آزادند که عشرتخانه ها بروند و در نتیجه جوان هایی که باید برای سرنوشت یک مملکت فعالیت داشته باشند، نسبت به سرنوشت مملکت خود بی تفاوت باشند. یک آدم افیونی نمی تواند فکر کند برای یک مملکت، این هایی که بازی خوردند از خارج و یا بازی بخورند، این ها عمال خارجی هستند و ترویج فحشاء می کنند، ترویج این کارهایی که جوان های ما را به تباهی می کشد نتیجه کارهایشان این است که یک مملکت را که قدرتش باید از جوان سرچشمه بگیرد و باید جوان آن را اداره کند این قدرت را، از جوان می گیرند و در نتیجه این فکر که چه می گذرد به این مملکت و حکومت ها چه می کنند به این مملکت و اینکه محمدرضا چه بر سر مملکت آورد، از مغزشان بیرون می رود و به جای مغز جدی مغز لهوی می نشیند و در نتیجه انسانی که باید یک آدمی باشد که نسبت به سرنوشت خودش فکر کند این فکر را از او گرفته اند.
این آزادی است که باید به آن آزادی استعماری بگوییم و این غیر از آزادی است که باید در ملت باشد بلکه این آزادی است که از خارج وارد شده است و ماها و جوان های ما را اینطور بار آورده است.
جوانی که عادت بکند به این کارها و دیگر در فکر اینکه نفت ما را که می برد و آهن ما را چه کسی می برد و گاز ما را چه کسی می برد نیست.
او می گوید چه کارم دارم، بگذار عیش و عشرتم را بکنم- مگر بیکارم که بروم وقتم را صرف کنم برای این چیزها، این طور ما را بار آورده اند تا جوان ها را از این نویسندگان بی انصاف نجات ندهند و آزادی سالم را ترویج نکنند و آزادی فاسد را با قدم و قلم جلویش را نگیرند، امید این که یک مملکت آزاد و مستقل داشته باشیم نیست. این امید را باید به گور ببریم. موسی علیه السلام مأمور شد که قومش را از ظلمات به نور برساند ماموریت همه انبیا این است که این ها را از این انسانیت و برخلاف مسیر ملیت است خارج کنند.
و این ها را وارد کنند در نور، قلب نورانی نمی تواند ببیند که مآثر و مفاخرش را دارند زیرپا می گذارند و حرف نزند.
یک قلب نورانی نمی تواند ببیند که ملتش را به این ذلت کشیده اند و افرادش را در اطراف تهران هم در یک سوراخ منزل گرفته اند و هیچ صحبت نکنند آن ها می خواهند شما را طوری بار بیاورند که در همه امورتان بی تفاوت باشید. نپرسید که چرا این مستمندان به حال مستمندی باقی مانده اند و نفت های ما را دیگران می برند و در ذهن شما اصلاً نیاید که یک چنین گرفتاری هایی هم ما داریم. شما الان را ملاحظه بکنید که نور وارد شده است.
در قلب های شما پانزده سال پیش از این، بیست سال پیش از این را ملاحظه کنید و ببینید که هیچ مقاومتی نبود.
در مقابل آن هایی که همه چیز ما را می برند فقط یک دسته ای گاهی یک حرفی می زنند و دیگر نه در مسجد ما صحبت بود نه در دانشگاه ما صحبت بود و نه در هیچ جا.
امر دومی که خدای تبارک و تعالی به حضرت موسی (ع) فرموده است این است که (وذکرهم، بایام الله) یعنی این ها را متذکر کن به ایام خدا. همه روزها و ایام مال خدا است، لکن بعضی از روزها یک خصوصیتی دارد که برای آن خصوصیت (یوم الله) روز خدا نامیده می شود.
روزی که پیامبر اکرم به مدینه هجرت کردند، این روز (یوم الله) و روز خداست، روزی که مکه را فتح کردند (یوم الله) است و روز قدرتنمائی خداست که یک یتیم را که همه مورد دردش قرار داده بودند و نمی توانست در وطن خود و در خانه خود زندگی بکند بعد از چندی فتح مکه به دست او شد و آن قلدرها و ثروتمندان و قدرتمندان همه در تحت سیطره، او واقع شدند و ایشان خطاب به آن ها فرمودند:
(انتم الطلقاء) یعنی دیگر آزادید.
بنابراین چنین روزی (یوم الله) است روز خوارج روزی است که امیرالمومنین سلام الله علیه شمشیرش را کشید و این فاسدها و این غده های سرطانی را درو کرد این هم (یوم الله) روز خدا بود.
این مقدس ها که پیشانیشان پینه بسته بود لکن خدا را نمی شناختند و این ها بودند که امیرالمومنین علیه السلام را کشته و در مقابل او قیام کردند. و حتی از لشگر خودش هم بودند که در مقابل او قیام کردند. ولی به خاطر آن قضایایی که در صفین واقع شد و امام علیه السلام دید که اگر این ها باقی باشند، فاسد می کنند ملت را، تمامشان را کشت، مگر بعضی را که فرار کردند، بنابراین این روز (یوم الله) است. روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملت ها یک چیزهایی را وارد می کند یک زلزله ای را وارد می کند یک طوفانی را وارد می کند و خلاصه به این مردم شلاق می زند که آدم بشوید. این ها همه روز خداست و چیزهایی است که به خدا مربوط است. از آن روزهای خدا 15 خرداد است پانزده خرداد از روزهای خداست که یک ملت در مقابل یک قدرت ایستاد و کاری کرد که تقریباً پنج ماه حکومت نظامی شد ولی چون ملت قدرت نداشت و مجمتع نگشته بود و بیدار نشده بود شکست خورد، البته به حسب ظاهر شکست خورد والا همان جا مبداء پیروزی ملت شد. هفده شهریور سال گذشته هم از روزهای خداست، آن هم از روزهای خدائی بود که یک ملت زن و مردش، جوان و غیرجوانش بایستند و برای احقاق حق خون بدهند.
این روزهای خدا را باید یادآوری کنید، چنان که کردید و نباید از یاد برود.
این ایامند که آدم سازند.
در این ایام است که جوان های ما از عشرتکده ها بیرون می آیند و به میدان جنگ می روند.
این ایام الهی است، این ایامی که ملت ما را بیدار کرد، خداوند امر می کند که:
(ایام الله) را در ذکر مردم وارد کنید و یادتان نرود. این ایام بزرگی که بر ملت ما گذشت و ایام الله بود مثل- پانزده خرداد- هفده شهریور و مثل روزی که این خبیث فرار کرد از روزهای خدا بود- چون ملتی که هیچ نداشت یک قدرت را شکست داد به طوری که نتواند بماند. نه تنها قدرت خودش بلکه قدرت همه دنیا در مقابل شما ایستاده اند. من مطلع بودم که دنیا ایستاده بود تا از او پشتیبانی کند، ارتش و بختیار ایستاده بودند پشت سر او تا نگهش دارند، امریکا دودستی چسبیده بود که شاه را نگه دارند.
وقتی او فرار کرد دو دستی چسبیده بودند که بختیار را نگه دارند، می فرستادند پیش ما این از ماست و این مال ماست، این ها نوکر بودند و این را هم بعید ندانید که یک نفر را ده سال پانزده سال، بیست سال به یک صورت ملی کاذب نگه دارند برای یک روزی که به دردشان می خورد، ممکن است بیست سال کسی در مسجد نماز بخواند و عبادت به جا بیاورد که یک روز برای آن ها کار بکند- ممکن است یک نفر آدم ده یا بیست سال ادعای صداقت و ملیت بکند و به خارجی ها هم فحش بدهد، مقاله هم بنویسد، برضد آن ها تا در دل مردم درست برای یک روز جای گیر شود- آن یک روز، روزی بود که او رفت و این برای حفظ منافع اجنبی ها جایش آمد- این ها را بعید ندانید چنان چه شد و واقع شد و دیدید به ما می گفتند: حالا زود است شما ایران نروید، می خواستند قدرت خودشان را جمع و جور کنند و به آشفتگی ها پایان دهند، تا دیگر امکان رفتن نباشد. آن هم یکی از ایام الله بود و یکی از ایام بزرگ خدای تعالی.
آن شبی بود که کودتا کردند این ها آن شبی که ما تهران بودیم و اعلام حکومت نظامی کردند که حتی روز هم کسی بیرون نیاید بعدها به ما اطلاع دادند این ها آن شب قصد داشتند که تمام سران قم و هر کسی گوشش می جنبید بکشند و تصفیه نمایند و کار را تمام کنند، خدا نخواست، آن قیام نورانی ملت متعهد بود که انجام گرفت و نیروهای آن طرف هم به این طرف ملحق شد و پیروز شدیم. این یک مسئله الهی بود و از روزهای خداست این را از یاد نبرید که تمام کیدها را درست کردند، برای اینکه در یک شب بریزند کودتا کنند و همه اشخاصی که احتمال یک کاری از آنان می رود از بین ببرند و ملت را به حال اول بازگردانند که خدا نخواست، این یکی از ایام الله بود که شما ملت شریف و نورانی با قلب های پر از ایمان نترسیدید و آن روز با اینکه اعلام حکومت نظامی شده بود به خیابان ها ریختید و آن چیزی که آنان می خواستند خنثی شد.
آن ها می خواستند خیابان ها خلوت بشود تا تانک ها را بیاورند و همه جا مستقر کنند و شب مشغول آن جنایت بشوند. خدای تبارک و تعالی به داد این ملت رسید و آن روز یکی از روزهای بزرگ خداست، همه قدرت ها دنبال آن ها بود نه فقط قدرت ابرقدرت ها، بلکه دیگران هم بودند آن هایی که به نرخ روز کارهایشان را می کنند و به نرخ روز نان می خورند، همه آن روز پشتیبانی می کردند معذالک خدای تبارک و تعالی به شما مرحمت فرمود و شما را بر این قدرت های بزرگ پیروز کرد و دست اجانب را از مملکت شما بیرون نمود، ان شاءالله تا آخر دست آنان کوتاه است.
این ایام بزرگ الهی است از یادتان نرود که ما یک پانزده خرداد داشتیم و پانزده خرداد مبدا نهضت اسلام ایران است، یادتان نرود که ما یک هفده شهریور داشتیم و نباید از یادمان برود که در آن روز آنقدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم و در مقابل اجانب و وابستگان به اجانب، ملت قیام کرد و خونش ریخته شد لکن پیروز شد و همچنین همه روزهایی که نمی توانیم بشماریم. این روزهایی که آن ها را با کمال شقاوت حمله می کردند و شما با کمال شجاعت زن و مردتان در مقابلشان می ایستادند. کسی برای من نقل کرد و گفت من خودم دیدم که یک بچه ده دوازده ساله سوار موتورسیکلت بود و طرف تانک حمله می کرد.
و با دست خالی یک امپراطوری 2500 ساله و یک چنین جنایتکاران 2500 ساله را از بین بردند که اگر کسی تاریخ را مطالعه بکند شاید یک نفر هم در میان آنان نباشد که از جنایت دور بوده باشد منتهی کم و زیاد داشته آن ها هم که مثل او بودند و به آنان جنت مکان می گفتند آن ها هم جنایتکار بودند؛ یکی از آن ها پسر برومند خودش را کور کرد تا مبادا روزی قدرت نمائی کند. لکن جنایت اصلی و کسی که در جنایت اصیل بود این پسر بود، پدر به این حد نبود برای اینکه این آدم هم جنایت را ارث برده بود و هم خودش جانی بود. او که در جنایت اصیل بود و همه چیز ما را به اسم تمدن بزرگ عقب نگه داشت او که می خواست اسلام عزیز ما را به اسم اسلام محو کند، آنچه مفاخر ما را درصدد بود از بین ببرد و می خواست تاریخ بزرگ ما را به هم بزند، و او از همه در جنایت بیشتر اصالت داشت همین شخصی که حالا معلوم نیست کجا سرگردان است. شما این مفاخر خودتان را از یاد نبرید؛ روشن فکرهای ما و نویسندگان ما و تمام اقشار دانشمند توجه به مفاخر خودشان داشته باشند این قدر به طرف غرب سجده نکنند و کتاب بنویسند، شما خودت مطلب داری، چکار داری فلانی چه گفته – چرا به قول یک اجنبی استشهاد می کنی تا روح جوان های ما را افسرده کنی و آنان را از قالب خودشان بیرون نمائی– شما ملت هم بنابراین بگذارید که اگر یک داروخانه ای اسم خارجی داشت از آن چیز نخرید تا اسمش را عوض کند. این دانشگاهی عزیز ما توجه به این معنا بکنند که اگر نویسنده ای شروع می کند در کتابش از دیگران استشهاد بکند آن کتاب را نخرند و نخوانند. اگر این طور بکنید و مشتری ها کنار بروند این ها هم دست بر می دارند. این ها می خواهند مشتری پیدا کنند، وقتی کالایی مشتری نداشت دیگر عرضه نمی شود.
شما چیزهایی که مردم را به طرف غرب می کشد و مفاخر شما را زیرپا می گذارد و به جای آن ها مطالب غربی را می نشانند دوری کنید و به او پشت کنید این طوری به نویسنده پشت نمایید و از کتاب او دوری نمایید. این کتاب هایی که هر چه صحبت از آن ها می شود از لنین و استالین و این ها نخرید الزامی نیست که شما باید کتاب بخرید، این کتاب ها را نخوانید، وقت گذشته است که تفسیر این قصه را که ما فردا مبتلا هستیم به توطئه گری هایی که بنا دارند در دانشگاه بکنند بنمایم.
وقت گذشته است لیکن خود جوان های ما که اکثر متعهد و ملی هستند و به اسلام اعتقاد دارند نگذارند یک عده ای بیایند شلوغ و توطئه کنند و به آنان پشت کنند، کتاب هایشان را نخوانند. من نمی گویم آتش بزنید، آتش سوزی غلط است وقتی آتش سوزی شود مردم می گویند حتماً چیزی در آن بوده که آتش زدند، ولی وقتی به آنان پشت شود مطلب تمام می شود. شما که کتاب های آنان را نخرید این متاعی که می آورند، شما مشتری آن نباشید. صد خروار هم که کتاب آنجا بریزند شما آتش نزنید و پاره هم نکنید لکن نخوانید و نخرید، اگر نخوانید و نخرید بعد از چند روزی می بینید که دیگر خبری نیست.
این ها کتاب ها را می آورند که شما بخوانید، می خواهند شما را از شرقی بودن به غربی بودن بکشانند و بدترین اقسام دیکتاتوری را به شما تحمیل کنند. این کتاب ها را نخرید ان شاءالله اگر فرصتی باشد در یک وقتی راجع به این مطلب بیشتر صحبت می کنم، الان من نمی توانم حق این مطلب را ادا کنم.
حالا من به شما دعا می کنم که خداوند متعال همانطور که عنایت بر این ملت کرد و بر او رحمت نمود و از شر اجانب و نوکران اجانب نجات داد، این نظر رحمت را بر این ملت حفظ کند که دیگر اجانب رخنه نکنند. خداوند به شما سعادت- سلامت-عزت-قدرت و جدیت بدهد و شما را از این آزادی هایی که استعماری است و از خارج به این مملکت وارد شده است نجات بدهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
غرب زدگی از دیدگاه دکتر شریعتی
«غرب از قرن هجدهم به کمک جامعه شناسان و مورخان و نویسندگان و هنرمندان و حتی انقلابیون و انسان دوستانش این تز را می خواهد به دنیا تحمیل کند که تنها تمدن یکی است و آن همان شکلی است از تمدن که غرب ساخته و به جهان عرضه کرده و هر کس می خواهد متمدن باشد باید همین تمدنی را که ما می سازیم مصرف کند و اگر می خواهد آن را نفی کند باید وحشی بماند. فرهنگ، یک فرهنگ است به نام فرهنگ غرب، هر کس می خواهد در قرن بیستم فرهنگ داشته باشد باید فرهنگ غربی را بخرد، همان طور که کالای غربی را می خرد. همان طور که هرکس می خواهد تلویزیون داشته باشد باید تلویزین غربی بخرد بیاورد در خانه اش، همان طور هم هر که می خواهد فرهنگ داشته باشد و ارزش های فرهنگی را در خود بپرورد، باید این قالب ها را که غرب برایش عرضه می کند بپذیرد وگرنه بی فرهنگ و بی تمدن یعنی وحشی است.[17]»
نقشه های استعماری غرب در این خلاصه می شود که ملت های تحت استعمار و استثمار را همیشه نیازمند و محتاج نگاه دارد، تا بدین طریق بتواند، مراکزی جهت صدور و تخلیه کالاهای خود داشته باشد. دکتر شریعتی در این زمینه می گوید:
«ملت ها دارای هر نژاد و تاریخ و هرتمدنی که هستند باید به صورت کوزه های خالی شبیه به هم در بیایند که هیچ چیز نداشته باشند جز یک حلقوم تشنه باز و حفره خالی برای اینکه فقط و فقط به دم این ماشین تولید فکری و تولید اقتصادی غرب وصل بشود و آن را بمکند و عامل مصرف شوند، نه عامل تولید و چون تمدن یعنی مصرف غربی، پس هر کس که مصرف غربی بکند می شود متمدن و برای اینکه مصرف کننده تولید غربی بشوند باید همه معتقد باشند که فرهنگ بومی خودشان یا شخصیت مسقل خودشان مفهومی ندارد و خودشان نمی توانند تمدن و فرهنگ بسازند و باید برای متمدن شدن، ابزار- قالب ها و ارزش های غربی را بپذیرند.[18]»
غرب می کوشد تا خود را نژاد برتر و وصی ملت های تحت استعمار معرفی کند چه اگر او وصی و قیم این ملت ها باشد به آسانی می تواند به هر طریق که بخواهد آن ها را تغذیه نماید، و در این راه توهم اصالت نژادی و برتری نژادی را پیش می آورد و انگیزه اش از این کار همان بیان دکتر است که می گوید:
«برای اینکه اصالت نژادی و برتری نژادی اساساً تزش این است که وقتی شرقی بفهمد که دارای نژاد دست دوم است و معتقد که غربی نژاد دست اول و فرهنگ ساز است خود به خود رابطه مادر و فرزند بین استعمار زده و استعمارگر به وجود می آید. چون استعمارگر خودش را شهر مادر می نامد و آسیایی ها و آفریقایی ها بچه های بی تربیتی هستند که باید در این دامن تربیت شوند در دیالکتیک سوردل این رابطه بچه و مادر به وجود می آید، مادر بچه اش را می راند و بچه برای آنکه از ترس و حمله مادر در امان باشد به دامن خود مادر پناه می برد. و این دیالکتیک و تضاد است که خود نفی خود می کند و باعث جذب و تبعیت می شود. وقتی که شرقی احساس می کند که پوک و پوچ است.[19]»
این نامادری بداندیش (غرب را می گویم) فرزندان مسخ شده خود را که به حق مظلومان تاریخ هستند، همانند عروسکان خیمه شب بازی، به بازی می گیرد و استقلال وجودی را در آن ها نابود می کند و از آن ها مجسمه ای بی روح و کوکی می سازد تا بدان جا که دکتر می گوید:
«می دانستند (روشن فکران واقعی) که فرنگی مآب یعنی آدم شبیه فرنگی یعنی آدمی که فرنگی درونش را از محتوای انسانی و فکری و شخصیت اخلاقی خالی کرده، تا بشود سراپا یک معده گشاد و یک حلقوم باز برای تولیدات صنعتی مدرن فرنگ و آنگاه این پوسته پوک را، این آدمک را که شده است یک مانکن گچی رنگ می زند و لباس می پوشاند و اداها و اطوار باسمه ای و قلابی ای را که اروپا هم بی سابقه است در او تعبیه می کند تا خیال کند که شده است (او)[20]»
بدون شک؛ پلیدترین و خطرناک ترین نوع استعمار، استعمار فرهنگی است، و غرب با الیناسیون فرهنگی هر گونه استقلال و اتکای به خویشتن را از جوامع شرقی می گیرد و در کالبد بی روح آن ها، روح غرب را می دمد، بدین سان است که قشر روشن فکر ما را الینه می کند زبان گویای دکتر این واقعیت دردناک را چنین بیان کرده است:
«درست است که ظهور این موج متعفن و تکثیر روز افزون و متصاعد نسل دوبله سینمائی- تلویزیونی موج نو یک نوع بیماری اجتماعی فجیعی است، اما غرب زدگی تحصیل کرده ها و روشن فکرهای بسیار جدی که یک فاجعه ملی و فلج اجتماعی عمیقی را به وجود آورده است. آن ها انسان های شیء شده ای هستند، تغییر و تبدلشان و مدرنیزاسیون و غربی مآبیشان، در جسم است که آن ها جز جسم نیستند، و همان را هم در اختیار فرنگی قرار داده اند. اما اینان فکر اند و هنگامی که فکر فلج می شود و قدرت تحلیل و تشخیص و انتخاب را از دست می دهد و به صورت یک مستعلی صرف دیگران در می آید فاجعه نومید کننده و سیاه است، الیناسیون فرهنگی، که بدترین انواع الیناسیون هاست در اینان پدید می آید و دیالکتیک سوردل و امه سه زروفانون که از سال ها پیش ما آن را به گونه ساده و مستقیمی احساس کرده بودیم، درباره اینان صادق است، استعمار تجربه کرده بود که تا ملتی برای خود شخصیت قائل است نفوذ در او ساده نیست.
فرهنگ و تاریخ در یک ملت شخصیت و تعصب ایجاد می کند و ناچار برای رسوخ در او باید او را از تاریخش برید – با فرهنگش بیگانه کرد و در این صورت وی که خود را پوک، فاقد اصالت بی ریشه و شخصیت زده احساس می کند، ناچار خود را آگاه و ناآگاه به اروپایی که در این حال در چشم او به یک اصالت انسانی مطلق و صاحب فرهنگ و ارزش های معنوی ایده آل و کمال مطلق بدل شده است نزدیک می کند، شیفته او می شود و بیزار از خویش و با تظاهر به خصوصیات اروپایی و تشبه به شخصیت وی، فقدان خصوصیات اصیل و فقر و خلاء شخصیت خویش را جبران می کند.[21]»
دکتر همین موقیعت جوامع ایرانی را در مقابل غرب این طور تصویر می کند:
«اما به عقیده ما غرب در قبال ما ایرانی ها و مسلمان ها به انکار فرهنگ سنتی نپرداخته تا ما در مقابل به اثبات آن بپردازیم بلکه او به شدت به آن تکیه می کند و حتی در مواردی اغراق آمیز اما انحرافی، یعنی چهره ای از فرهنگ و تمدن و تاریخ یعنی شخصیت، به ما ارائه می دهد که خود می خواهد این است که اثبات مطلق وجود فرهنگی و بازگشت به خویشتن سنتی برای ما مسئله ای را حل نمی کند بلکه ممکن است زمینه را برای سوء استفاده های جدید غرب مساعدتر کند و به عنوان احیای سنت های قومی و رسوم و آداب و عادات بومی و ارثی ما را به نوعی ارتجاع جدید بکشاند و آثارش به شکل امل بازی های اطواری و کهنه پرستی های ادائی رواج عوام نمایی های بی مزه فرنگی مآبانه که یک نوع تناقضی از حماقت است در اندیشه و رفتار مقلد ناشی غربزده است.
و شرق زدگی دروغین همان تیپی که هر چه استاد ازلیشان بگویند و بکنند ناخودآگاه می کند و می گوید و تا آن ها گفتند سرکه شیرین است دهن این ها واقعاً آب می افتد و شیرینی اش را حقیقتاً حس می کنند! و این بازگشت به سنت که آن را می توان ارتجاع نمایی امریکایی نامید امروز به عنوان بازگشت خویش قالب می کنند که استحمار جدیدی است و چه زشت! در خانه یکی از همین خیلی ماوراء مدرن ها یک جل خر در آپارتمانش نصب کرده بود به عنوان نشانه ای از نهضت بازگشت به خویش این گروه. این است که بازگشت به خویش آن چنان که ما می گوییم بازگشت ارتجاعی به گذشته نیست.
انقلبتم علی اعقابکم؟
احیای اساطیر الاولین که اسلام همه را می راند نیست و تجلیل استخوان های پوسیده آبا اجدادی نیست، بازگشت به خویشتن انسانی است برای یافتن شخصیت و ماهیت اعتقادی و تاریخی و احیای روح خلاق و ارزش های متعالی معنوی.[22]
راستی راه مبارزه با این بیماری تاسف بار چیست؟ چگونه می توان از غرب زدگی گریخت و زنجیرهای بردگی غرب را از هم درید؟ کلام دکتر را گوش دادیم، که علاج واقعی این درد را در شناخت دقیق فرهنگ خویش و غرب می بیند.
«برای مبارزه با غربزدگی باید غرب را شناخت. معمولاً ما دخترها یا پسرها، مردها یا زن هایی را که از شخصیت ساقط شده اند، به ابتذال افتاده اند حرکات مهوع میمون وار و لوسی دارند و عروسک های بزک کرده خالی از هرگونه محتوای فرهنگی و معنوی هستند و جز مصرف تازه، هنری ندارند، می گوییم فرنگی مآب شده اند. از اروپایی تقلید می کنند. خود آن ها، همین قربانیان بدبخت سرمایه داری و کاردستی های لوکس استعمار قدیم و جدید هم، چنین قضاوتی درباره خود دارند. استعمار نه تنها واقعیت خود ما را به ما می شناساند، بلکه حقیقت تمدن و فرهنگ خودش را نیز در نظر ما مسخ و پوک و دروغین جلوه می دهد، زیرا انسان را کیفیت شناخت هایش می سازند.[23]»
دکتر برای درمان قطعی غرب زدگی که همچون بیماری وحشتناکی جوامع شرقی، به خصوص کشورهای تحت استعمار را فراگرفته است طرحی در ده ماده ارائه می دهد که کوتاه شده آن(*) در زیر آورده می شود. او می گوید:
(*پاورقی: توضیح اینکه هیچگونه تغییری در جملات داده نشده بلکه فقط بعضی توضیحات اضافی خارج از بحث را حذف کرده ایم.)
«1- باید دینداران و احرار این جامعه گردهم آیند، هم این ها که آگاهی و انسانیت مسئولیت خظیر بیداری و هدایت مردم را متوجهشان ساخته و هم آن ها که اسلام نجات بخش محمد (ص) و مکتب عدالت خواه علی (ع) بار سنگین دفاع از معنویت فرهنگ، پیام الهی و نگهبانی ارزش های راستین و اصالت های خدائی اسلام و انسان را بر دوششان نهاده است.
2- مردم را از این دو دامِ فریبی که یک دست، پیش پای اندیشه و ایمان و سرنوشتشان نهاده است نجات بخشند تا هم توده بازیچه جهل و خرافه و سربندی های زیان آور یا بیثمر ذهنی و عاطفی و سنتی- به نام مذهب شوند و مذهب راستی و بیداری و حرکت و عزت، ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد، و هم نسل جوان و روشن فکر ما، با دیدن این واقعیت های ناهنجاری که عنوان دین بدان داده اند از دین نگریزد و در این گریز به دام دامگستران غرب زدگی و تقلیدهای میمون وار فرنگی و دستگاه های تبلیغاتی قدرت های مسلط جهانی و استعمار فرهنگی نیفتد و در این شبکه های پیچیده عنکبوتی فرهنگ استعماری، پوک و پوچ، بی قدرت تشخیص و انتخاب بی مقاومت، بی اصالت انسانی و فرهنگی، بی شناسنامه تاریخی و معنوی نشود و به صورت موجوداتی رام دیگران و مصرف کننده ذهنی و اقتصادی هرچه پیشش می نهند، در نیاید.
3- تاکنون جهان را غرب به روشن فکران و تحصیل کرده های جدید ما می شناسانده است، از آنچه تمدن و فرهنگ نام دارد، غرب با ما سخن می گفته است، انسان را شرق و غرب را، علم را و مذهب را، فلسفه و تعلیم و تربیت را، نظام های اجتماعی، اقتصادی، رهبری سیاسی، شیوه زندگی و اخلاق جدید، ادبیات و هنر و زیبائی شناسی و… بالاخره همه وجوه زندگی انسان و ابعاد اجتماع را غرب برای ما توضیح می داده و آنچنان که خود می اندیشیده و خود می خواسته برای ما تفسیر و تصویر می کرده است.
چه می گوییم حتی مذهب ما، تاریخ ما، ادبیات و هنر ما، مفاخر انسانی و چهره های بزرگ گذشته و حال ما و ارزش های انسانی ما را او برایمان تشریح می کرده و ما برای شناخت خودمان و دیدن سیمای تاریخی و اسلامی و معنوی خودمان چشم و گوش به این آموزگار مطلق داشته ایم و داریم و متفکران ما و کتاب خوان ها و دانشمندان و محققان ما حتی نویسندگان ما که در زمینه های اسلامی و یا شعر فارسی کار می کنند، همه مصرف کنندگان کالاهای صادراتی ماشین فرهنگی غرب اند و محقق ما نیز مترجم آن ها است.
اکنون باید قدرت و گستاخی آن را بیابیم که خودمان حرف بزنیم به تعبیر سارتر، آنچه را اروپایی می خورد، ما استفراغ نکنیم و اندیشه ها و تجربه های او را به خودمان و به خودش بازنگردانیم.
4- به خود بازگردیم.
این شعار به این معنی نیست که از زمان حال رو بگردانیم و از آینده پشت کنیم و هراسان به گذشته رو کنیم، بلکه هدف بازگشت به خویشتن انسانی و فرهنگی و اعتقادی خویش است. این شعار یک حرکت ارتجاعی را توصیه نمی کند، برخلاف آنچه امروز عرضه می کنند طرح عامیانه و در عین حال مقلدانه سنت های محلی و آداب و رسوم عامیانه بومی و نشخوار مجدد آنچه از هضم رابع زمان گذشته است نیست. این یک نهضت پیشرو و مترقی برای نجات از بیگانگی با خود، حلول بیگانه در ماهیت انسانی و هویت معنوی و فرهنگی خود (الیناسیون) و در نتیجه باز یافتن حقیقت از دست رفته و ارزش های غارت شده خویش است و تکیه بر اصالت های خویش و با مغز دیگری نیندیشیدن و با زبان دیگری حرف نزدن و بالاخره، با پای دیگری راه نرفتن و خود بودن!
5- استخراج و تصفیه منابع عظیم معنوی و فرهنگی که در زیر لایه های ضخیم قرون تاریک تاریخ مدفون و حتی مجهول مانده اند و وارثان آن شایستگی بهره گرفتن از آن را از دست داده اند و در نتیجه می بینیم که بر روی این گنجینه های سرشار و بی کرانه ای که در تاریخ بشریت نظیر ندارد، گرسنه و فقیر و خالی و نیازمند بیگانه به سر می برند؟
6- مبارزه فکری و علمی با خرافه ها و کژ اندیشی ها و عقاید و رسوم و سنن ضد انسانی و ضداسلامی که اندیشه و روح جامعه را فلج و مسموم کرده است. از طریق تحقیق و تحلیل منطقی و علمی در ریشه های تاریخی و نقش های منفی اجتماعی و آثار شوم اعتقادی و علمی در زندگی مردم مسلمان و یافتن بدعت ها و انحراف ها و توجهات منفی و شناساندن عوامل طبقاتی، سیاسی، مذهبی، فلسفی و غرض ورزی های بی شماری که در طول تاریخ ما، دست اندرکار بوده اند.
7- مقاومت در برابر هجوم نیرومند و پیوسته افکار و آثار مسموم و انحرافی ای که اندیشه و احساس جامعه ما را به طور مداوم و موثر آماج ضربه های قوی و عمیق خود ساخته اند و هدفشان سقوط فکری، تشتت اعتقادی، ایجاد تفرقه فرهنگی و از هم گسیختن شیرازه های معنوی ای است که به ما، در برابر غرب، شخصیت و استقلال انسانی می بخشد، از طریق ایجاد یک نهضت فکری مستقل و بخشیدن سرمایه فکری و عقیدتی قدرت نقد و بالابردن سطح شعور و شناخت درست و تقویت نیروی مقاومت ایدئولوژیک در نسل جوان و روشن فکر.
8- مبارزه با طرح ها و توطئه ها و جریانات رنگارنگ و متعددی که هدفش سقوط اخلاقی جامعه و به ویژه نسل جوان و تحصیل کرده است برای آن که قدرت و حتی مجال و فرصت اندیشیدن، آگاهی و تعهد مسئولیت های انسانی از وی سلب شود و ایمان و عقیده و خودآگاهی و ارزش های انسانی همه در منجلابی از فساد غرقه گردد، از طریق ایجاد یک جریان تند فکری و توسعه دامنه آگاهی و طرح مسائل فکری و مسئولیت های اجتماعی.
9- شناخت درست و آگاهانه جهان، تمدن جدید فرهنگ غربی و قدرت های استعماری و رابطه های پنهان و پیدای شرق و غرب و به ویژه جایگاه خاص اسلام – به عنوان یک مذهب و به عنوان یک فرهنگ و تاریخ، به عنوان بخش بزرگی از جامعه بزرگ بشری.
10- ایجاد یک رنسانس اسلامی یعنی تولید مجدد آن روح انقلابی بیدار کننده و ایمان پاک و روشن و انسانی و حرکت آفرین و عزت آور و مسئولیت بخش و بینش منطقی واقع گرا و اجتماعی و ایده آل های انسانی و مترقی و پیشروی که اسلام نخستین نام دارد.[24]»
غرب زدگی از دیدگاه جلال آل احمد
غرب زدگی می گویم همچون وبازدگی و اگر به مذاق خوش آیند نیست بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی. دیده اید که گندم را چطور می پوساند از درون؟ پوسته سالم برجاست اما فقط پوست است عین همان پوستی که از پروانه ای بر درختی ماند. به هرصورت سخن از یک بیماری است. عارضه ای از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده. مشخصات این درد را بجوئیم و علت یا علت هایش را. و اگر دست داد راه علاجش را. این غرب زدگی دو سر دارد، یکی غرب و دیگر ما که غرب زده ایم. ما یعنی گوشه ای از شرق. به جای این دو سر بگذاریم دو قطب. یا دونهایت چون سخن دست کم از دو انتهای یک مدرج است اگر نه از دو سر یک عالم.
غرب زدگی چنان مارا پوک و بی معنی ساخته که احساس می کنم بدون وجود غرب هیچ کاری از ما ساخته نیست و تنها اوست که می تواند کارهایمان را مجری و راهنما باشد.[25]
«اکنون دیگر احساس رقابت در ما فراموش شده است و احساس درماندگی بر جایش نشسته و احساس عبودیت ما دیگر نه تنها خود را مستحق نمی دانیم یا برحق. (نفت را می برند چون حقشان است و چون ما عرضه نداریم، سیاست ما را می گردانند چون خود ما دست بسته ایم، آزادی را گرفته اند چون لیاقتش را نداریم) بلکه اگر در توجیه امری از امور معاش و معاد خودمان نیز باشیم به ملاک های آنان ارزشیابی می کنیم و به دستور مستشاران و مشاوران، ایشان همان جور درس می خوانیم، همان جور آمار می گیریم، همان جور تحقیق می کنیم. این ها به جای خود چرا که کار علم روش های دنیایی یافته، و روش های علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است که عین غربی ها زن می بریم، عین ایشان ادای آزادی در می آوریم، عین ایشان دنیا را خوب و بد می کنیم و لباس می پوشیم و چیز می نویسیم اصلاً شب و روزمان وقتی شب و روز است که ایشان تایید کرده باشند جوری که انگار ملاک های ما منسوخ شده است. حتی از این که زایده اعور ایشان باشیم به خود می بالیم.[26]
ما تا زمانی که استقلال فرهنگی، صنعتی و… نداشته باشیم و خود را در بازار مصرف محصور کنیم، همیشه احساس نیاز به غرب می کنیم و تا زمانی که این احساس در ما وجود دارد، غرب حاضر به رها کردن ما نخواهد بود. چنان که جلال می نویسد:
«ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در اینکه ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم، یا فقط مصرف کننده ایم ناچار سازنده که فروشنده هم هست می داند که چم وخم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد. به این طریق انصافاً غرب حق دارد اگر به ما اجازه ندهد (اعتبار ندهد) یا مرتب ممانعت کند از اینکه ما نیز روزی سازنده ماشین باشیم.
همین غرب که حکومت های ما به خاطر او ادای دموکراسی را در می آورند و مجالس مردانه و زنانه با هم را می سازند، همین غرب که حکومت های ما را می آورد و می برد، سر پا نگهشان می دارد پیزر لای پالانشان می گذارد- کنگره مستشرقان برایشان درست می کند و در روزنامه ها و رادیوهایش مدام هفته ای یا ماهی یک بار تعریف و تمجیدشان می کند آخر شنیده اید که گوش ملت به فسون اروپا فرموده سخت بدهکار است.[27]»
اصولاً آدم غرب زده دارای ویژگی های خاصی است که این ویژگی ها از دیدگاه جلال چنین تصویر می شود:
«آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است کاری ندارد که در دنیای کوچک خودمانی در این گوشه از شرق چه می گذرد اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچک ترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیسی خبر دارد و سناتورهای امریکایی را بهتر از وزرای حکومت مملکت خودش می شناسد و اسم و رسم مفسر”تایم” و “نیوزکرونیکل” را از اسم و رسم پسرعمه دور افتاده خراسانی اش بهتر می داند، و از بشیر نذیر راستگوترشان می پندارد. و چرا؟ چون این همه در کار مملکت او موثرترند از هر سیاست مدار یا مفسر یا نماینده داخلی.
و اگر اهل ادب و سخن باشد فقط علاقمند است که بداند برنده امسال نوبل که بود. و اگر اهل تحقیق است دست روی دست می گذارد و این همه مسائل قابل تحقیق را در مملکت ندیده می گیرد و فقط در پی این است که فلان مستشرق درباره مسائل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت اما اگر از عوام الناس است و اهل مجلات هفتگی و رنگین نامه ها که دیده ایم چند مرده حلاج است. به هر صورت اگر یک وقتی بود که با یک آیه قرآن یا یک خبر منقول به عربی همه دهان ها بسته می شد و هر مخالفی سرجایش می نشست، حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگی همه دهان ها را می بندد.[28]»
در قسمتی دیگر می گوید:
«آدم غربزده ای که عضوی از اعضاء دستگاه رهبری مملکت است پا در هوا است، ذره گردی است معلق در فضا، یا درست همچون خاشاکی بر روی آب، با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت، رابطه ها را بریده است. رابطه قدرت و تجدد نیست، خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده، نقطه ای در یک خط نیست، بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحه ای، یا حتی در فضا عین همان ذره معلق.
لابد می پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره ای جز متابعت از سیاست های بزرگ ندارد، در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم بر این است که هرچه سبک تر است روی آب می آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد، و ما در این غرب زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی وزن و وزنه موج حوادث سر و کار داریم.[29]»
و باز می گوید:
«آدم غرب زده شخصیت ندارد، چیزی است بی اصالت خودش و خانه اش و حرف هایش بوی هیچ چیزی را نمی دهد، بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است. نه اینکه “کوسموپولیتین” باشد یعنی دنیا وطنی. ابدا او هیچ جایی است، نه اینکه همه جایی باشد، ملغمه ای از انفراد بی شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه، چون تامین ندارد، تقیه می کند، و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است به مخاطب خود اطمینان ندارد، و چون سوء ظن بر روزگار مسلط است هیچ وقت دلش را باز نمی کند، تنها مشخصه او که شاید دستگیر باشد و چشم بیاید، ترس است. اینجا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص، فقط ترس دارد، ترس از فردا! ترس از معزولی، ترس از بی نام و نشانی، ترس از کشف خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی می کند! آدم غرب زده، قرتی است، زن صفت است، به خودش خیلی می رسد، به سر و پرش خیلی ور می رود حتی گاهی زیر ابرو بر می دارد، به کفش و لباس و خانه اش خیلی اهمیت می دهد، همیشه انگار از لای زرورق باز شده است، یا از فلان مزون فرنگی آمده، ماشینش هرسال به سیستم جدید در می آید و خانه اش که روزگاری ایوان داشت و زیرزمین داشت و حوضخانه و سرپوشیده و هشتی، حالا هرروزی شبیه به یک چیز است، یک روز شبیه ویلاهای کنار دریا است با پنجره های بزرگ و سرتاسری و پر از چراغ های “فلورسنت”، یک روز شکل کاباره هاست زرق و برق دارد، و پر از “تابوره”، روز دیگر هر دیواری یک رنگ است و تپه تپه، مثلث های از همه رنگ، همه سطوح را پوشانده، یک گوشه رادیوگرام، گوشه دیگر تلویزیون، گوشه دیگر پیانو برای دختر خانوم، گوشه دیگر بلندگوهای “استره ئوفونیک”…. و آشپزخانه و دیگر سوراخ سمبه ها هم که پر است، از فر گاز و رختشوئی برقی و از این خرت و خورت ها، به این ترتیب آدم غرب زده وفادارترین مصرف کننده مصنوعات غربی است[30] »
و نتیجه می گیرد که:
به عنوان آخرین نکته آدم غرب زده در این ولایت ، اصلاً چیزی به عنوان مسئله نفت را نمی شناسد از آن دم نمی زند، چون صلاح معاش و معاد او در آن نیست، و گرچه گاهی فقط از همین راه نان می خورد، اما هیچ وقت سرش را به بوی نفت به درد نمی آورد. نه حرفی، نه سخنی، نه اشاره ای و نه امایی! ابداً در مقابل نفت تسلیم محض است. و اگر پا بدهد خدمتکاری و دلالی نفت را هم می کند، برایشان مجله هم می نویسد (رجوع کنید به مجله کاوش) و فیلم می سازد (مرج و مرجان و خارا- را ببیند) اما شتر دیدی ندیدی، آدم غرب زده خیال پرور نیست، ایده آلیست نیست، با واقعیت سروکار دارد، و واقعیت در این ولایت یعنی گذر بی دردسر نفت.[31]
پی نوشت
[1] – روشن فکر و مسئولیت های او در جامعه
[2] – روشن فکر و مسئولیت های او در جامعه
[3]– روشن فکر و مسئولیت های او در جامعه
[4] -روشن فکر و مسئولیت های او در جامعه
[5] – بازگشت به خویشتن
[6] – بازگشت به خویشتن
[7] – بازگشت به خویشتن
[8] – روشن فکر و مسئولیت های او در جامعه
[9] – بازگشت به خویشتن
[10] – چه باید کرد
[11] – چه باید کرد
[12] – خدمت و خیانت روشن فکران
[13] – خدمت و خیانت روشن فکران
[14] – خدمت و خیانت روشن فکران
[15] – خدمت و خیانت روشن فکران
[16] – خدمت و خیانت روشن فکران
[17] – بازگشت به خویشتن
[18] – بازگشت به خویشتن
[19] – بازگشت به خویشتن
[20] – بازگشت به خویشتن
[21] – بازگشت به خویشتن
[22] – چه باید کرد
[23] – بازگشت به خویشتن
[24] – چه باید کرد
[25] – غربزدگی
[26] – غربزدگی
[27] – غربزدگی
[28] – غربزدگی
[29] – غربزدگی
[30] – غربزدگی
[31] – غربزدگی
انتهای پیام/
برچسبها: امام خمینی, جلال آل احمد, حزب جمهوری اسلامی, روشنفکر, روشنفکری, علی شریعتی, غربزدگی
مطالب مرتبط