ندای اصفهان- حامد میرزایی
وقتی سیمون دوبووارِ 60 ساله، پابهپای ژان پل سارتر، در اعتراضات مه 1968 قدم میزد و با سرمستی و غرور، بین تظاهراتکنندگان بولتن پخش میکرد، فکرش را هم نمیکرد که روزی -در عصر کنون- اندیشههایش یکسره بر باد رفته و از یاد رفته شوند. او شاید به انقلاب کبیر فرانسه و نوادهی نوپایش (این جنبش دانشجویی-کارگری تازه وارد) دل بسته بود.
انقلاب فرانسه برای نجات انسان آمده بود و دوبووار هم لابد چنین رسالتی برای خود ترسیم کرده بود. او در حدود دهه 1960 در شرایطی رهبری موج دوم فمینیسم را به دست گرفت، که آرامآرام اندیشههای مدرنیته در حال فروپاشی بود. انسان مدرن نتوانسته بود آرمانهای عصر روشنگری (عقلانیت، توسعه و آزادی) را محقق کند و تازه ویرانیهای دو جنگ بزرگ جهانی (یا اروپایی؟) را هم پیشکش تاریخ کرده بود.

در میان همهی این مصیبتها، دوبووار وارد میدان شد تا قسمتی از آلام و رنجهای تاریخی زنان را التیام بخشد. اما حیف! حیف که تاریخ فلسفهی غرب، بر اساس یک سنت تاریخی، همین که مشکلی را تشخیص میدهد، راهحل فلجکنندهتری پیشنهاد میدهد؛ تا هم مشکل قبلی سر جایش بماند و هم مشکل دیگری بر سر آن تلنبار شود. سیمون هم از این قضیه مستثنا نبود.
اگر در موج اول فمینیسم، تلاشهایی برای احقاق حقوق اولیهی زنان در اروپا صورت گرفت، حالا در موج دوم، اندیشههایی افراطی شکل گرفته بود که اساساً هیچ تفاوتی میان مرد و زن قائل نبود. اگر موج اول، متمرکز بر حقوق بود، موج دوم، فطرت و بیولوژی را نیز هدف گرفته بود.
دوبووار میان «جنس» و «جنسیت» تمایز گذاشت و جملهی تاریخیاش را صادر کرد: «ما زن به دنیا نمیآییم، ما زن میشویم.» خانم دوبووار (اگر خوشبین باشیم) ستمهای تاریخی به زن را خوب فهمید، اما حواسش نبود که با این جمله دارد حیثیت زنان را به باد فنا میدهد و «مرد شدن» را برایشان تجویز میکند. به همین خاطر هم لذت ازدواج و مادری را بر زنان حرام کرد و تشویقشان کرد که هرچه میتوانند مثل مردها باشند.
بد نیست کمی به عقبتر بازگردیم. زمانی که بشر نخستین، اسطورهی زن-مادر را با پیوند به اسطورهی زمین، نماد باروری، برکت، زایندگی و حیات میدانست و عجیب نیست که در تمدنهایی، زن-مادر از جایگاه تقدس فراتر رفته و به جایگاه ربوبیت و پرستش ارتقا یافته بود. زن همواره مظهری از زندگیبخشی و حیات نوبهنو بوده. اما در باب ستمهای تاریخی به زنان، بد نیست سخنی هم از تحریفهای مسیحیت کلیسایی و یهودیت کنیسهای به میان آوریم.
در داستان آفرینش و در قضیهی آدم و حوا و وسوسهی شیطان، هر دوی این دینها، تقصیر را به گردن حوا میاندازند و گناه نخستین را به او نسبت میدهند. بر همین اساس، در عهد عتیق آمده است که خدواند نُه لعنت را بر زنان تحمیل کرد؛ من جمله تحمل بارداری و درد زایمان را. زنان همچنان همان حوای مجسم اند و آلت دست شیطان. آنان سرچشمه شرورند. این دو دین همچنین در آفرینش، زن را پستتر از مرد تصویر میکنند. بر اساس تورات، زن از دنده چپ مرد آفریده شد.
با کنار رفتن کلیسا از عرصهی سیاست و اجتماع، و غلبهی تفکر انسانمدار، وضعیت باز هم برای زنان بدتر شد. سیطرهی ساختارهای اجتماعی غربی، باز هم شخصیت زنان را به لجن کشید و هیچ نقش مادی و معنوی مؤثری جز جلوهفروشی و هرزگی برای آنان در نظر نگرفت. لیبرالیسم در اینجا هم (مثل سایر حوزههای اثرگذاریاش)، شعار آزادی داد و در عمل مستحکمترین دیکتاتوریها و مرزبندیهای عالم را بنا نهاد؛ که در مردسالاری بیسابقهی جهان غرب بروز و ظهور یافت.
زنان برای برونرفت از این وضعیت و بازیابی هویت خویش چه باید میکردند؟ دوبووار پیشنهادی میدهد: این که اساساً مفهوم جنسیت ملغی گردد و هیچ تفاوتِ حتی طبیعی و فطری میان زن و مرد به رسمیت شناخته نشود. مردها همه جا را گرفتهاند و زنان برای آن که بیش از این عقب نیفتند، باید همانکارهایی را بکنند که مردان میکنند. آنها باید قدرتمند و تأثیرگذار باشند و خانم دوبووار رمز این قدرت و تأثیرگذاری را ترک نهاد خانواده و تصاحب هرچه بیشتر نهادهای اجتماعیِ خارج از خانه از سوی زنان میداند.
«فراموشیِ زنانگی» و «مردواره شدن» در آثار ادبی این خانم هم به چشم میخورد. آنجایی که در توصیف کاراکترهای زن داستانهایش، آنان را مفلوک و بدبخت و ترشرو و عقدهای و… توصیف میکند. گویا «زن بودن» مساوی است با داشتن چنین صفاتی؛ و هیچ فضیلتی در «زن بودن» وجود ندارد. او آن چنان در عقایدش افراط میکند تا موج سومی در فمینیسم شکل بگیرد و از زنان و زنانگیشان اعاده حیثیت کند و به خانم دوبووار بگوید که ویژگیها و ارزشهای ذاتی و اختصاصی زن را از قلم نیندازد. زن بدون مردواره شدن هم میتواند اثرگذار باشد. لازم نیست که از ازدواج و مادری دست بکشد. الآن دیگر خانم سیمون دوبووار مثل انقلاب فرانسه شکست خورده است.
بگذریم از این که همین فمینیستهای جدید و اساساً تمام قرائتهای معاصر فمینیسم، باز هم به همان عارضهی قدیمی فلسفهی غرب دچار میشوند. میخواهند ابرو را درست کنند، چشم را کور میکنند. درست است که اندیشههای افراطی دوبووار را تعدیل میکنند، اما باز زنان را از چالهای به چاهی میاندازند که تبیین آن در این مقال جا نمیشود. اما قدر مسلم این است که زنان امروز همچنان درگیر مواجهه با برخوردهایی از جنس عصر جاهلیت هستند؛ بلکه شدیدتر.
همان جاهلیتی که در حجاز زن را یا زندهبهگور میخواست و یا رقاص و عیاش. همان زنی که به ارث میرسید و از ارث سهمی نمیبرد. همین زن بود که با ظهور اسلام در شبه جزیره، موقعیت و هویت حقیقی و واقعی خود را یافت. نه لجنمال شد و نه در جایگاه پرستش قرار گرفت. دینی که زهرای مرضیه (س) را الگوی زنان و بلکه مردان عالم قرار داد و امامان و رهبرانش را به تمامی از نسل او به وجود آورد. در این دین هیچ رجحان و برتری ذاتیای برای هیچ یک از دو جنسیت قرار داده نشد و هر دو در گوهر آفرینش مانند یکدیگر تصویر شدند.
همین دین است که ضمن به رسمیت شناختن هر دو جنس و با توجه به تفاوتهای فطری و تکوینی زن و مرد، نقشها و حقوق متفاوتی برای آنان قرار داده است. حقوقی برابر، و نه مشابه.
زن مظهر جمال الهی است و شأنی الهی دارد. بنابراین نباید این شأن صرفا برای امور اجتماعی و اقتصادی، مخدوش شود. زن سر مکنون الهی است که هر کسی شایستگی و تاب افشاشدگی آن را ندارد. او با حفظ حریم الهی خود، اتفاقاً میتواند اثرگذاری سیاسی و اجتماعی و بلکه اقتصادی نیز داشته باشد و عامل رستگاری نوع بشر باشد. از دامن زن، مرد به معراج میرود. اباعبدالله، امام جعفر صادق (ع) فرمود: أَكثَرُ الخَيرِ فِى النِّساءِ.

حامد میرزایی، دانشجوی دکتری هنرهای اسلامی
انتهای پیام/
برچسبها: انقلاب فرانسه, حامد میرزایی, ژان پل سارتر, سیمون دوبوار, فمینیسم
مطالب مرتبط